اين بانوي بزرگوار دختر حسن بن زيد پسر حضرت امام حسن مجتبي ع است ، كه در سال 145 در مكه معظمه بدنيا آمد و در مدينه منوره نشو و نما كرد و در عبادت بسيار ساعي و كوشا بود تا بجائيكه روزها دائم روزه ميگرفت و شبها را بعبادت بسر ميبرد و علاوه چون داراي ثروت و مكنت زيادي بود مريضها و عموم زمين گيران و عجزه را كمك مينمود وسي مرتبه بسفر حج مشرف گرديده كه اكثر آن با پاي پياده بود .زينب دختر بردار نفيسه ميگويد كه چهل سال تمام عمه ام را خدمتگزار بودم ، در اين مدت نديدم شبي بخوابد و يا روزي غذا بخورد ، پيوسته شبها را در قيام و روزها را روزه ميگرفت ، روزي به عمه ام گفتم آخر با خود قدري مدارا كن ، جواب داد چگونه با نفسم رفق و مدارا كنم با اينكه در جلو عقباتي دارم كه از آنها نميگذرند مگر مردم رستگار .از از شوهر خود اسحاق دو فرزند يكي بنام قاسم و ديگري بنام ام كلثوم داشت و از آنها فرزندي بدنيا نيامد ، وي سالي با شوهرش بزيارت حضرت ابراهيم خليل مشرف شد و در مراجعت بمصر آمد و در منزلي مسكن گرفت .در همسايگي آنها دختر يهوديه اي بود كه از چشم عاجز و جائي را نميديد ، روزي به آب وضوي سيده نفيسه تبرك جست در همان آن چشمش روشن شد ، و روي همين جهت بسياري از يهودي ها اسلام آوردند و اهل مصر باو اعتقاد عجيبي پيدا كردند و از وي خواستند كه در مصر توقف نمايد ، او هم تقاضاي مردم را پذيرفت ، پيوسته بزيارت او ميرفتند و بركاتي مشاهده ميكردند ، او آنقدر در مصر متوقف شد تا عمرش سر آمد .گويند كه آن بانوي بزرگوار قبري با دست خويش درست كرده بود و دائم به داخل آن ميرفت و نماز ميخواند و تلاوت قرآن مينمود تا اينكه در ماه مبارك رمضان 208 از دنيا رفت .هنگام احتضار روزه بود ، از وي خواستند كه روزه اش را افطار كند فرمود و اعجبا سي سال تمام از خدا خواسته ام كه در حال روزه از دنيا بروم ، حالا كه روزه ام و نزديك است از دنيا بروم و باروزي خود برسم افطار كنم ؟ شروع كرد بخواندن سروه انعام ، همينكه باين آيه رسيد لهم دارد السلام عندربهم از دنيا رفت پس از درگذشت نفيسه مردم از اطراف و اكناف ده و شهر اجتماع كردند و شمعهاي بسياري درآن شب روشن نمودند .از تمام خانه هاي مصريان صداي گريه شنيده ميشد همه در ماتم آن بانوي ارجمند غمناك و افسرده بودند ، جمعيتي بر جنازه او نماز خواندند كه بي سابقه بود ، و در همان قبريكه با دست خود حفر نموده بود دفن شد نقل شده كه بعد از وفات نفيسه شوهرش اسحاق موئتمن پسر حضرت صادق ع خواست بدنش را به مدينه منوره نقل دهد و در بقيع دفن نمايد اهل مصر اجتماع كردند و از وي خواستند كه آن مخدره را در مصر بگذارد تا باعث بر تبرك شهر گردد ، مال بسياري بذل كردند اسحاق راضي نشد .تا آنكه پيغمبر اكرم را در خواب ديد كه فرمود درباره نفيسه با اهل مصر معارضه مكن ، او با اين خواب حاضر شد كه در مصر دفن گردد ./ تحفه الاحباب صفحه 393 .