روزي جواني راديدم كه ازگردنش گردنبدي ازطلاكه تمثال علي عليه السلام بودآويخته است .عشق ومحبت من به علي ع و ارتباطم بااوازحدعادي ومتعارف خارج است هوس كردم كه ايكاش تمثال علي ع از گردن من نيزآويخته بودولي درعين حال باخودمي گفتم من كسي نيستم كه ازگردنم طلانياويزم وهم آرزومي كردم كه بشكلي وبصورتي غيرازجنس طلاتمثال علي عليه السلام ازگردنم آويخته باشد .روزي ديگراتفاق افتادكه به ديدارعلامه رفتم ودر مجلس ايشان نشستم بعدازگذشتن چنددقيقه اي آيه الله محترمي واردمجلس شدودر دستش پاكتي بود،پاكت رابه شيخ دادوشيخ "مرحوم علامه "پاكت راگرفت وبه دست من دادوهيچ نگفت وساكت ماندومن خيلي شائق شدم كه بدانم محتواي پاكت چيست .دراين هنگام مرحوم علامه به من نگاهي نمودوگفت آنچه مي خواستي ،گفتم الله اكبروساكت ماندم .پس ازبايان مجلس علامه مرابوسيدوبااوخداحافظي كردوسوارماشين شدم دربين راه پاكت رابازنمودم ديدم گردنبندتمثال حضرت علي عليه السلام است ازسنگ مرمركه من مي توانم به گردن بياويزم ياآنرادربالاي سرم واطاق كارم ازديواربياويزم ،دراين هنگام فهميدم ودانستم كه علامه اميني نه فقط عالم ،خطيب ،نويسنده بزرگ ،مؤلف ،شيعه كامل وتمام عياراست بلكه صاحب كرامت وفراست مخصوص نيزهست .
لطفا منتظر باشید ...
