عظمت او را در ساحتِ قدرتِ (تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء) برافروخته، ارادت ازلى زمام لطف و قهرِ (تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء) به قبضه اختيارِ او باز داده و مشيتِ لم يزلى تاجِ سلطنت و كامرانى بر فرق شوكت و اقتدارِ او نهاده، همبسته مشعشعهاى عرشِ نهمتش كنگره قصر عدالت و رأفت و شرفاتِ حصن حصينِ رحمت و مرحمت بوده، شيمه كريمش رعيتپرورى و سجيّه قديمش عدالتگسترى، اصنافِ عباد در ظلال عنايتش در كنف امن و امان و اكنافِ بلاد به ميامنِ انوارِ معدلتش مصون از آسيب حوادث دوران.
لطفش به كرم چاره بيچاره كند
در موسم عدل او صبا را نبود
آن ياره كه پيراهن گل پاره كند
عدلش ستم از زمانه آواره كند
آن ياره كه پيراهن گل پاره كند
آن ياره كه پيراهن گل پاره كند