پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به شهر يثرب مهاجرت كرد تا امكان يابد در محيطى سرشار از اطمينان نهضت تمدّنآفرين خود را بنيان گذارد، و مؤمنان را براى انجام نقش و وظيفهاى تاريخى كه در انتظارشان بود آماده سازد. ولى شهر خود (مدينه) را در محاصره و احاطه مجموعههايى از دشمنان ديد كه خطرشان عليه او و عليه رسالت او كمتر از گردنكشان قريش نبود، و آن مجموعهها عبارت بود از بنو النضير و بنو قريظه و بنو قينقاع از قبايل يهودى كه از آنجا كه صاحبان رسالتى پيشين بودند، دين جديد فكر آنان را به خود مشغول داشته بود و آن را خطرى عليه مصالح و موجوديّت خود مىشمردند، و چه بسا كه دشمنى آنها با دين اسلام، آنان را به ورود در جنگ عليه آن وا مىداشت.از آنجا كه اين امور حتمى از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) پوشيده و پنهان نبود، كوشش كرده بود معاهده تأمين امنيّت موجود را استوار كند تا آنها را بيطرف نگاهدارد، و خود متوجّه ساختن و پروردن اين امّت جديد و آمادهسازى آن براى ايفاى نقش تمدن آفرين خود شود.امّا يهوديان به سبب دشمنى با خدا و پيامبر او و به انگيزه حسدى كه پيش خود داشتند، آن پيمان را شكستند، و ماجرا چنين بود كه پيامبر خدا نزد آنان آمد تا ديه قتل دو تن را كه به دست يكى از اصحاب او كشته شده بودند از آنان وام گيرد، و كعب بن اشرف در ميان آنان بود، چون حضرتش بر كعب وارد شد، وى گفت: اى ابو القاسم! خوش آمدى، و برخاست و وانمود كرد كه گويى