فاقد آن است، و سبب آن همان پيروى آنان از باطل و هواها و مصالح شخصى و ستيزه آنهاست با حق كه در رسالت و هدايت خرد تمثل و تجسّم يافته است، و انسان در هيچ يك از آن عوامل انگيزههايى حقيقى براى فداكارى و نابود كردن خود در راه آن نمىيابد. از اين رو جبهه باطل به مجرّد رويارويى با مبارزات حقيقى ضعيف مىشود و از هم مىگسلد، و ما ديديم كه چگونه بنو نضير، بدون جنگى تسليم شدند و چگونه منافقان با وجود پيمانها و سوگندهاى غلاظى كه ميانشان ردّ و بدل شده بود از يارى به آنان خوددارى كردند. و همچنين است رابطه ميان اهل باطل (اعمّ از افراد و جمعيّتها و دولتها) تا نوعى مصلحت مشترك وجود دارد به يكديگر يارى مىدهند، امّا اگر آن مصلحت از ميان رفت يا در جا و موضعى ديگر يافت شد آنها نيز به همان جانب كه مصلحت گراييده است مىگروند، و اين درست به رابطه ميان شيطان و آدم مىماند كه تا وقتى كه شيطان در آن مصلحتى دارد گرم است، امّا وقتى زمان عذاب خدا فرا رسيد، گويى او را نمىشناسد «فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ «31» پس چون آدمى كافر شد، شيطان گفت: من از تو بيزارم. من از خدا پروردگار جهانيان مىترسم.»
شرح آيات:
[9] پس از آن كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در مدينه درنگ كرد و كار او سامان يافت در جنبش فرخنده مكتبى مقرر شد كه مؤمنان از مكّه به مدينه مهاجرت كنند و چون آنان دسته دسته وارد شدند، انصار آنان را استقبال كردند و با آغوش باز در خانههاى خود پذيرفتند و اموال و حتى همسران «32» را با آنان قسمت كردند، ولى خط منافق اهل مدينه و جز آنان راضى نبودند كه انصار مهاجران را در ميان خود بپذيرند و حمايت كنند. هنگامى كه مسلمانان يهوديان را بيرون راندند و پيامبر
31- الحشر/ 16. [.....]
32- مراد آن است كه كسانى كه همسران متعدد داشتند برخى را طلاق گفتند تا مهاجران بتوانند آنان را بزنى گيرند- م.