ولى او را بينى كه اندك اندك در بنياد خلقتش كاهش مىيابد و نيرو و پيرايه خود را از دست مىدهد تا كلانسال و سپس كهنسال و پير مىشود و استخوانهايش سست و نيروهايش ضعيف مىگردد و ديرى بر او نمىگذرد كه او را پيكرى خشك شده و بر دوش گرفته كسانى بينى كه به گورى تنگ مىبرندش كه كالبد و پيوندهايش در آن ديگرگون و تبديل به خاشاك و مشتى خاك مىشود كه باد آن را مىبرد. پس چرا انسان در حالى كه روانه آخرت است، به خاشاك و كالايى نابود شدنى دست آويزد و چنگ در زند؟
دوم: هدفهاى آدمى در دنيا كدام است و چگونه به آنها مىرسد؟
هنگامى كه انسان از حقيقت دنيا مطمئن شود، در خواهد يافت كه خاشاك آن چيزى نيست كه پهنه آرزوهاى را پر كند و به بلندى جوييهاى او تحقّق بخشد. براستى، انسان خواهان نيكبختى و سعادت است كه براى او در دنيا به انجام نمىرسد، و خواستار جاودانگى است كه بسى دور و (در جهان) ناشدنى است. پس ناگزير است براى خود هدفى والا بجويد كه خود را شايسته كوشش براى رسيدن بدان مىداند و اين امر ممكن نيست مگر آنكه به دانشى كه نسبت به حقيقت دنيا دارد، دانش به حقيقت آخرت را نيز بيفزايد. و از اين ديدگاه است كه خداى تعالى به گفته خود «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا ...- بدانيد كه زندگى دنيا، براستى ...» اين بيان خود را عطف مىكند كه:
«وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ- و در آخرت عذابى است سخت.»
هر انسانى به سرشت خود حس مىكند كه آرزومنديها و آزمنديهايش بيش از دنياست و آنچه در آن است، ولى اگر از آخرت غافل ماند در حالت چنگ در زدن به دنيا با اصرار باقى خواهد ماند، و اين به سبب طمعى است كه مىخواهد تا آنجا كه مىتواند هر چند اندك باشد بدانچه در دنيا ممكن است تحقق بخشد و آن را از آن خود كند. از اين روست كه مىبينيم كه قرآن پايه ايمان به آخرت را در نفس آدمى بنيان مىگذارد تا توازن و تعادل مطلوب را در نفس بشر تحقق بخشد كه در پى