تفسیر هدایت جلد 15
لطفا منتظر باشید ...
مىخواهد طعامى بسازد، و با خويشتن گفت كه پيامبر خدا را (صلّى الله عليه وآله) مىكشد و اصحابش را دنبال مىكند. آن گاه جبرييل فرود آمد و حضرتش را از آن سوء قصدها آگاه كرد. پس پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) به مدينه بازگشت «و گفتهاند: ايشان گفتند: بلى، ابى ابو القاسم! آنچه دوست مىدارى به تو دهيم، سپس با يكديگر خلوت كردند، و در آنجا (كعب بن اشرف) گفت: شما اين مرد را ديگر هرگز در چنين وضعى مناسب براى ترور شدن نخواهيد ديد، و پيامبر خدا در كنار ديوار يكى از خانههاى آنان نشسته بود، و آنها گفتند: مردى بر بام اين اتاق بالا رود و تخته سنگى بر او بيفكند. و در حالى كه پيامبر خدا با چند تن از اصحاب خود بود خبر تصميمى كه آن گروه گرفته بودند از آسمان به وى رسيد. پس برخاست و به اصحابش گفت: «شما از جاى خود دور نشويد» و خود به جانب مدينه باز آمد، چون اصحاب ديدند پيامبر (صلّى الله عليه وآله) دير كرد به جستجوى او برخاستند ... تا به وى رسيدند. آن گاه پيامبر (ص) آنچه را يهوديان به مكر و غدر اراده كرده بودند و مىخواستند انجام دهند، به ايشان خبر داد. آن گاه پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) به محمد بن مسلمه فرمان قتل كعب بن اشرف را داد (و او وى را كشت) و سرش را بر گرفت». «1»پيامبر (صلّى الله عليه وآله) چون دشمنى و غدر آنها را دريافت و طبيعة از ارتباط ستون پنجم (جاسوسان) منافقان با آنها آگاه شد عزم جنگ با آنان كرد.پس به محمد بن مسلمه انصارى گفت: «نزد بنى نضير برو و به آنها خبر ده: كه همانا خداى عزّ و جلّ مرا از غدرى كه مىخواهيد بكنيد آگاه كرده است. پس يا از سرزمين ما بيرون رويد و يا آماده جنگ باشيد» گفتند: ما از سرزمين تو بيرون مىرويم. آن گاه عبد اللّه بن ابى (سركرده نفاق) كس نزد آنها فرستاد كه بيرون نرويد و بمانيد، و محمد را به جنگ بخوانيد، و من با قوم خود و هم پيمانهاى خويش به شما يارى مىدهم، اگر بيرون رويد من نيز با شما مىروم، و اگر بجنگيد من نيز