يارى دادن به حق زيرا بيگمان اين كار راهى براى كسب خشنودى خداست، با پيوستن به صفوف جنبشهاى مكتبى مجاهد، و درآمدن به زير بيدق رهبرى مكتبى كه براى برپا ساختن حكم و حكومت خدا و سرنگون كردن نشانههاى باطل از روى زمين و در جامعه و نفوس مردم مىكوشد- از اين لحاظ كه اين پيوستگى درستترين و بهترين راه و كانال يارى به حق است- پس مؤمنان مصادره داراييها يا مهاجران و دل برگرفتن خود را از آنها موجب اسقاط تكليف واجب خود نمىدانند، و رسيدن به جايى را كه بدان هجرت كردهاند پايان مسير و گردش نمىشمارند و محلّى مناسب براى عمل به شعائر و عبادتهاى عادت شده معمول چون روزه و نماز و خمس به حساب نمىآورند، بلكه آنجا را پايگاهى براى حركت و رهنوردى جهادى فرخندهاى مىدانند.«وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و خدا و پيامبرش را يارى مىكنند.»براى اجراى حق و حاكميّت آن، از طبيعت و سرشت مؤمن راستين آن است كه در مورد شخص خود نمىانديشد، كه اگر خود امنيّت و آرامشى نسبى ديد، ديگران را فراموش كند، وى براستى درد جامعه و امت خود را مىكشد و آن را درد خود مىشناسد و براى رهايى ايشان از يوغ نادانى و فساد و ظلم از ديدگاه شرعى و انسانى مىكوشد. و هنگامى كه به سراى هجرت مىرسد به نبرد موجود ميان حق، كه در جنبشهاى مكتبى و رهبريهاى آن مجسّم و ظاهر شده و باطل، كه در نيروها و نظامها و سازمانهاى استكبارى شكل گرفته است به ديده بىاعتنايى نمىنگرد، بلكه خود را درگير اين نبرد و مسئول يارى به حق مىداند.«أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ اينان راستگوياناند.»در ايمان خود، و مصداق حقيقى مهاجرند چنان كه اسلام آن را مىشناسد و مىبيند. امّا كسى كه در هجرتگاه دنبال خس و خاشاك دنيا و آسايش نفس مىگردد و به حق يارى نمىكند نه در ادّعاى هجرت صادق است و نه مصداقى براى مهاجر.بنا بر اين تقسيم فىء به وسيله پيامبر، هنگامى كه آن را به مهاجران