تفسیر هدایت جلد 15
لطفا منتظر باشید ...
به خدا سوگند، اى زن! يا حتما آن نامه را بيرون مىآورى و يا ما بيگمان سر تو را نزد پيامبر خدا (ص) مىبريم. زن گفت: از من فاصله بگيريد تا آن را بيرون آورم.آن گاه نامه را از ميان گيسوانش بيرون آورد. امير مؤمنان (ع) نامه را گرفت و نزد پيامبر خدا (ص) آورد، و پيامبر خدا (ص) به حاطب گفت: «اى حاطب اين چيست؟ حاطب گفت: اى پيامبر خدا، به خدا قسم كه من دورويى نورزيدم و تغيير نيافتم و عوض نشدم، و هم چنان گواهى مىدهم كه خدايى نيست بجز خدا و تو بيگمان، بحق پيامبر خدايى، ولى اهل و خانوادهام درباره خوشرفتارى قريش با ايشان به من نامه نوشتند و من خواستم كه خوشرفتارى قريش را با خانوادهام پاداشى داده باشم. و در روايتى ديگر آمده است: پيامبر خدا (ص) بدو گفت: چه چيزى تو را بر اين كار واداشت؟ گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند من از وقتى اسلام آوردم كافر نشدم، و از وقتى خيرخواه تو گشتم با تو غل و غشى بكار نبردم و از وقتى از آنها جدا شدم با آنها دوستى نورزيدم، امّا هيچ يك از مهاجران نيست كه در مكّه كسى را نداشته باشد كه از خانواده او حمايت كند، امّا من تنها و بى كس بودم، و خانوادهام در زير دست آنانند، بر خانوادهام ترسيدم و خواستم دستى نزد آنان داشته باشم، با خود گفتم: بيگمان خدا شدّت و خشم خود را بر آنان نازل مىكند و نامه من سودى به آنان نمىرساند و چيزى را تغيير نمىدهد، پس پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) گفته او را تصديق كرد و عذرش را پذيرفت.» «5» پس خداى عزّ و جلّ بر پيامبر خدا (صلّى الله عليه وآله) نازل كرد: «6» «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ- اى كسانى كه ايمان آوردهايد! دشمن من و دشمن خود را به دوستى مگيريد. شما با آنان طرح دوستى مىافكنيد.»ولى كسى است كه انسان در دوستى خود و پيوند و فرمانبردارى خويش