ملاحظاتى بر تلقّى مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) - مسيحيت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسيحيت - نسخه متنی

سيد محمد اديب آل على؛ ويراستاران: محمدجواد شریفی، حمیده انصاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


ملاحظاتى بر تلقّى مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام)

تلقّى مسيحيان از حضرت عيسى(عليه السلام) به عنوان مولودى مقدس، مسيح (مبارك) بنده ى خدا و پيامبرى بزرگ و صاحب معجزات فراوان، مورد تأييد قرآن مجيد قرار گرفته و از نظر عقل نيز اشكالى بر آن نيست، اما برداشت آنان از شخصيت آن حضرت با عناوين غلوّآميز نمى تواند درست باشد.

شايد تولّد خارق العاده و يا معجزات حيرت آور آن حضرت، هم چون زنده كردن مردگان و شفاى بيماران لاعلاج، باعث شد كه مسيحيان اوليه آن حضرت را «پسر خدا» بنامند، اما به نظر مى رسد اين يك عنوان تشريفى باشد كه دلالت بر عمق محبت مى كند ولى كم كم اين عنوان به شكل رابطه اى واقعى مطرح شد و اعلام گرديد كه مقصود هم ذات و هم جوهر بودن مسيح با خداست و شخصيت عيسى از بندگى به فرزندى ارتقا يافته است[1] و اين نه تنها مختص او بلكه شامل تمام مؤمنان به آن حضرت نيز مى شود و نتيجه اش رهايى از شريعت است:[2]

همگى شما به وسيله ى ايمان به مسيح پسران خداييد.[3]

همه ى كسانى كه از روح خدا هدايت مى شوند، ايشان پسران خدايند; از آن رو كه روح بندگى را نيافته ايد تا باز ترسان شويد، بلكه روح پسرخواندگى را يافته ايد كه به آن «ابا» (يعنى اى پدر) ندا مى كنيم.[4]

ملاحظه اى كه بر اين تلقّى مسيحيان از شخصيت عيسى(عليه السلام) بايد بشود اين است كه اگر منظور پسر بودن واقعى حضرت مسيح يا عموم مسيحيان باشد، سر از شرك در مى آورد; زيرا هم ذات و هم جوهر بودن كسى با خدا به معناى وجود دو خدا و بيشتر مى شود و اين مخالف توحيد است.

و اگر مقصود از پسر بودن، عنوان مقابل با عبد و بنده بودن است، با جايگاه واقعى انسان در برابر خدا سازگار نيست; زيرا رابطه ى انسان با خدا رابطه ى عبد با مولى و مملوك با مالك است و اگر كسى بخواهد رابطه ى خدا با يك انسان ـ هر چند يك پيامبر بزرگ باشد ـ را به شكل رابطه ى پدر و فرزند تصوير كند، حتى اگر اين تصوير مجازى و تشريفى باشد، كاملا به خطا رفته است.[5]

اما اشكال اساسى، بر تلقّى مسيحيان از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) به عنوان «خدا» است، كه شرك صريح و دوگانه پرستى است و به كلّى دور از تعليمات يك دين الهى يا عقل سليم است.

اين اعتقاد آن قدر شنيع است كه چه بسا مسيحيانى بگويند ما هرگز عيسى(عليه السلام) را خدا نمى دانيم،[6] كه در اين صورت بايد بپذيرند كه در كتاب مقدس تحريف يا اشتباهى صورت گرفته است; چون در موارد متعددى، حضرت عيسى(عليه السلام)، «خدا» دانسته شده[7] و علاوه بر اين در اعتقادنامه ها تصريح به اولوهيت حضرت عيسى شده است.[8]

از اختلافاتى كه در ميان فرقه هاى مختلف مسيحى وجود دارد اين گونه برداشت مى شود كه مسيحيان تلقى واضح و روشنى از شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) ندارند و خود نيز نمى توانند به طور قاطع در مورد وى اظهار نظر كنند: «آيا عيسى خدا است يا پسر خدا يا بنده ى خدا؟»

هر فرقه نظريه اى را تقويت و نظرهاى ديگر را رد كرده، و هر گروهى گروه ديگر را به انحراف و بدعت گذارى متهم نموده است: ابيون ها، ناستيك ها، پيروان آريوس، پيروان آپوليناريوس، نسطورى ها، پيروان يوتيكوس و... هر كدام براى تبيين شخصيت مسيح مطالبى را اظهار و نظرهاى ديگر را تقبيح نموده اند،[9] در شوراهاى مختلف مناقشات را مطرح كرده و درصدد چاره جويى برآمده اند و در نهايت، در سال 451 ميلادى، كليسا توانست در شوراى كالسدون مواضع واحدى در قبال شخصيت مسيح اتخاذ كند، موضعى كه اوضاع را پيچيده تر ساخت:

يك عيسى مسيح وجود دارد كه داراى دو ذات، يعنى داراى ذات انسانى و ذات الهى است. او واقعاً انسان و واقعاً خدا، و داراى بدن و روح است. او از نظر الهى با خداى پدر هم ذات است، و از نظر انسانى با انسان هم ذات است، ولى هيچ گناهى ندارد. از نظر اولوهيت قبل از آغاز زمان ها از خدا مولود گرديد و از نظر انسانى از مريم باكره متولد شد. تمايز بين دو ذات بر اثر اتحاد با يكديگر از بين نرفته، بلكه خصوصيات آنها حفظ، و در يك شخص ادغام گرديده است. عيسى دو شخص نيست، بلكه يك شخص و پسر خداست.[10]

اين اعتقادنامه براى شناسايى مسيح نتوانست كمكى به مسيحيان بكند; زيرا مجدداً وى را هم خدا دانسته و هم پسر خدا و هم يك انسان معمولى ولى بى گناه. به علاوه، تناقضاتى كه در متن اين اعتقادنامه وجود دارد، جز ابهام و تحيّر چيزى به ارمغان نمى آورد. دانشمندان مسيحى خود به اسرارآميز بودن تلقى فوق اعتراف نموده، حلّ آن را از طريق مكاشفه امكان پذير مى دانند:

اين موضوعى است بسيار اسرارآميز. چطور ممكن است مسيح دو ذات داشته ولى يك شخص باشد؟ هر چند درك اين موضوع مشكل است، ولى كتاب مقدس ما را به فهم آن تشويق مى كند (كولسيان، 2: 2 و 3) و عيسى اعلام مى دارد كه براى درك واقعى او احتياج به مكاشفه اى الهى وجود دارد (متى، 11: 27); مطالعه درمورد شخصيت مسيح كار مشكلى است.[11]

البته در مسيحيت امور زيادى به چشم مى خورد كه مسيحيان به نامعقول بودن آنها اعتراف دارند، ولى با اين وصف دست از ايمان خود نمى كشند و حتى به اين ايمان افتخار هم مى كنند.

يكى از كشيشان مسيحى در مورد آموزه ى تجسّد مى نويسد:

قضيه ى تجسّد قضيه اى است كه با عقل و منطق و حسّ و ماده و مصطلحات فلسفى تناقض دارد، ولى ما تصديق مى كنيم و ايمان داريم كه آن ممكن است، اگر چه معقول نباشد.[12]

شايد راه گفتوگو با اشخاصى كه به آموزه هاى خردستيز (و نه خردگريز) ايمان دارند، بسته باشد.

به نظر مى رسد مسئوليت وارد ساختن الهيات نامعقول به مسيحيت، برعهده ى «پولس»[13] باشد. او اولين كسى است كه القابى چون «پسر خدا» و «خدا» را به صورت رسمى به حضرت عيسى(عليه السلام) عطا كرد و با درآميختن مسيحيت با عقايد و فلسفه ى خويش ابتكارات و نظرهاى جديدى را وارد اين دين ساخت و به گفته ى ويل دورانت، «مسيحيتى عرضه كرد كه با عقايد مشركين سازگار باشد تا بتواند آنان را به دين خود جذب نمايد».[14]

در مورد «كلمه ى خدا» بودن عيسى، و تلقّى مسيحيان از اين لقب، بايد گفت كه «تجسّد خدا» و جسم شدن «كلمه ى خدا» كه به اعتقاد مسيحيان همان خداست، به هر شكل كه تصوّر شود، محال است و مسيحيان براى اثبات آن دليلى ندارند.

طبق اعتقاد مسيحيان خدا «روح»[15] و «نامحدود»[16] است و اين دو صفت با جسم بودن جمع نمى شوند، از طرف ديگر، خدا چون «واجب الوجود» است امكان جسم بودن يا جسم شدن را ندارد.


[1]. ابراهيم سعيد، تفسير بشارة لوتا، ص 70; انجيل يوحنّا، 12: 36; سليم بن جرجس، الكنز الجليل فى تثليث و توحيد اله اسرائيل، ص 15.

[2]. همان; و نامه ى پولس به روميان، 5: 14 ـ 16.

[3]. نامه ى پولس به غلاطيان، 3: 26.

[4]. نامه ى پولس به روميان، 8: 14 ـ 16.

[5]. براى مطالعه ى بيشتر ر.ك: عبدالرحيم سليمانى اردستانى، پسر خدا در عهدين و قرآن، فصل هاى 4 و 17.

[6]. به عنوان نمونه ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 73.

[7]. انجيل يوحنّا، 1: 1; 20: 28 و 10: 33، نامه ى پولس به روميان، 9: 5 و نامه ى پولس بها ئكولسيان، 1: 16 و 2: 9.

[8]. مانند اعتقادنامه ى نيقيه و آتاناسيوس كه ذكر شدند.

[9]. براى آشنايى با اختلافات كلامى فرقه هاى مسيحى در مورد شخصيت حضرت يحيى، ر.ك: هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ترجمه ى ط. ميكائيليان، فصل 22.

[10]. همان، ص 199.

[11]. همان، ص 212.

[12]. وهيب عطاء الله، طبيعة السيد المسيح، ص 18، به نقل از: احمد شلبى، مقارنة الاديان، ج 2، ص 124.

[13]. شخصيت و افكار پولس به طور مفصل در فصل چهارم آمده است.

[14]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 689.

[15]. انجيل يوحنّا، 4: 24.

[16]. هنرى تيسن، الهيات مسيحى، ص 77.


/ 93