حجيت و اعتبار عهد جديد - مسيحيت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسيحيت - نسخه متنی

سيد محمد اديب آل على؛ ويراستاران: محمدجواد شریفی، حمیده انصاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حجيت و اعتبار عهد جديد

بر اساس ديدگاه مسيحى، حضرت عيسى(عليه السلام) كتاب آسمانى نداشت، بلكه او خود تجسّم وحى الهى و عين پيام خدا بود، و انجيل ها و ساير كتب عهد جديد، نوشته ى حضرت عيسى يا املاى او به شاگردانش نيست، بلكه حواريون و قديسان و مسيحيان نخستين بعد از حضرت عيسى به تدريج آن را تحرير كرده اند.

ادعاى مسيحيان اين است كه اين نوشته ها حاصل الهامات و هدايت ويژه ى روح القدس و نتيجه ى توافق و اجماع مسيحيان صدر اول در پذيرش 27 كتاب موجود عهد جديد است:

خدا در 30 سال سرنوشت سازى (30 ـ 60 م.) كه انجيل مكتوب وجود نداشت، و سخنان و كارهاى عيسى به طور شفاهى نقل مى شد آن جامعه را هدايت كرد. اين روح القدس بود كه از طريق الهام، نويسندگان انجيل ها را براى نوشتن اين كتب و ثبت برگزيده ى سخنان و كارهاى بسيار زياد عيسى، رهنمون شد... و سرانجام جامعه ى مسيحيان نخستين با راهنمايى روح القدس از ميان نوشته هاى مسيحى بى شمار، به 27 كتاب، كه انجيل هاى چهار گانه نيز جزء آنهاست، اقرار كرد;... اين توافق در باب كتاب هاى مقدس از طريق نوعى اجماع حاصل شد. اين اجماع خيلى زود به دست آمد و فهرست نخستين كتاب هاى مقدس، بين سال هاى 150 ـ 200 ميلادى تهيه شد و پس از چند قرن كليسا به طور رسمى روشن ساخت كه چه كتاب هايى را بايد مقدس شمرد.[1]

شايسته است كه به چند نكته در اين جا توجه كنيم:

1. حضرت عيسى(عليه السلام) طبق تعاليم اناجيل هم نوا و بعضى كتب ديگر، پيامبرى هم چون ديگر پيامبران بود[2] و شأن پيامبرى اين است كه آورنده ى وحى باشد نه تجسّم آن، و پيامبر حامل پيام است نه عين آن; مگراين كه قايل به عيسى خدايى شويم كه آن نيز علاوه بر اين كه ادعايى بى دليل است، مغاير با شأنيت پيامبرى حضرت عيسى(عليه السلام) است.

2. از سوى كليسا و مسيحيت دليلى بر اين كه عهد جديد حاصل الهامات و هدايت هاى ويژه ى روح القدس است، ذكر نگرديده; مگر اين كه در اين مورد به مطالب خود كتاب مقدس استناد شود كه طبعاً چنين استدلالى دَوْرى است.

3. برخلاف اين نظريه كه مسيحيان اوليه براى پذيرش كتب 27 گانه ى عهد جديد اجماع داشته اند، شواهد تاريخى بر وجود اختلافات فراوان ميان بزرگان مسيحيت در سده هاى نخستين تولد آن حكايت دارد. تنها پس از حاكميت كليساى طرف دار پولس در زمان كنستانتين و استفاده از اقتدار حكومت در مقابله با ديدگاه هاى رقيب، شاهد حاكميت بلا منازع يك ديدگاه و استناد به كتب 27 گانه به مثابه تنها مراجع معتبر مسيحى هستيم.

ويل دورانت مى نويسد:

در ادبيات مسيحى در قرن دوم، انجيل، نامه (رساله)، اسفار، مكاشفه واعمال فراوان بود. مسيحيان در رد يا قبول آن به عنوان تفاسير مجاز از عقايد مسيح هم داستان نبودند: كليساى غرب كتاب «مكاشفه ى يوحنّا» را قبول داشتند كه كليساهاى شرق به كلى آن را رد مى كردند و برعكس، انجيل عبرى و رساله هاى يعقوب را قبول داشتند كه در غرب مردود بود.[3]

نويسنده اى پروتستان مذهب مى نويسد:

تمام 27 كتاب عهد جديد از ابتدا به وسيله ى كليساها ملهم شناخته نشده بود. اناجيل و رساله هاى پولس بيش از ساير نوشته ها بين كليساها مى گشت و قرائت مى شد و به همين دليل زودتر از همه مورد قبول واقع شد. اعلام رسمى كتاب هاى عهد جديد به وسيله ى كليسا، قبل از قرن چهارم ميلادى ميسر نشد.[4]

ضمن اين كه اين اتفاق ـ بر فرض وجود ـ نمى تواند معيارى براى حجيت يك كتاب دينى و آسمانى باشد.

4. نكته ى ديگرى كه برخى محققين اسلامى به آن تفطّن دارند اين است كه:

اتفاق نظر كليسا بر كتب عهد جديد بدين معنا نيست كه كتبى كه در قرن دوم در زمره ى كتب مورد قبول كليسا واقع شده اند، از نظر مضمون و محتوا كاملا هماهنگ با كتب فعلى باشند، بلكه تنها هم نام با آن اناجيل اند و نمى توان از اين راه ثابت نمود كه كتب موجود همان كتاب هايى هستند كه در قرون اوليه به رسميت شناخته شده اند، ولو اين كه اسماً يكى باشند.[5]

حاصل گفتار آن كه تاكنون دليل قانع كننده اى براى حجيت و ارزش آسمانى كتاب فعلى مسيحيان ارائه نشده است و در صحت و اعتبار آن ترديدهاى جدى وجود دارد.


[1]. كلام مسيحى، ص 41 ـ 51.

[2]. براى نمونه ر.ك: انجيل متى، 12: 18 و اعمال رسولان، 3: 13.

[3]. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 721.

[4]. سارو خاچيكى، كتاب مقدس را بهتر بشناسيم، ص 31 ـ 32.

[5]. ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج 3، ص 524.


/ 93