عيسى(عليه السلام) از نظر تاريخ
تحقيقات دامنه دارى كه از قرن نوزدهم (دوران پيدايش نقد تاريخى) در مورد مسيحيت و كتاب مقدس و حضرت عيسى(عليه السلام)انجام گرفت، نشان مى هد كه در هيچ يك از منابع تاريخىِ قرن اول ميلادى، نامى از عيسى(عليه السلام)به ميان نيامده است.پنج تاريخ نگار مهم سده ى اول ميلادى عبارت اند از:1. «سووتوينوس»، منشى امپراطور هادريان (حدود 14 ـ 70 م.) در مورد فلسطين مطالبى نوشته است كه مسيحيان سعى در تطبيق نوشته هاى او بر دوران زندگى حضرت عيسى و تصليب وى دارند.2. «فيلون اسكندرانى»[1] فيلسوف و نويسنده ى معروف (20 ق.م ـ 50 م) كه اتفاقاً در زمانى كه اناجيل از عيسى گزارش مى دهند به فلسطين مسافرت كرده و نظرياتش بر پولس و يوحنا تأثير گذاشته است.3. «يوستوس طبريه اى» ،مورخ و نويسنده ى يهودى قرن اول كه موطن او در ساحل غربى درياچه ى «طبريه» (گزارت) و نزديك قريه ى «كفر ناحوم»[2] قرار داشته، جايى كه بنابر گزارش اناجيل، عيسى بارها در آن جا بوده و موعظه كرده است.4. «پلو تارك»، مورخ مشهور يونانى كه از او مقالاتى درباره ى مصر و فلسطين و يونان و روم باقى مانده است.5. «يوسف فلاويانى»[3] مورخ يهودى فلسطينى كه حوادث سال هاى 170 قبل از ميلاد تا 73 ميلادى را در دو كتاب به نام هاى تاريخ جنگهاى يهود و تاريخ باستانى قوم يهود به رشته ى تحرير در آورده و در سال 93 ميلادى به اتمام رسانده است، ولى در هيچ كدام به حضرت عيسى(عليه السلام) و قيام او اشاره اى نكرده است، در حالى كه به طور معمول بايد به چنين شخص تاريخ سازى اشاره مى كرد.[4] در دو مورد در كتاب اخير به حضرت عيسى(عليه السلام) اشاره شده، ولى به قدرى ناشيانه است كه تقريباً تمام محقّقانْ ساختگى و جعلى بودن آن را پذيرفته اند.[5]سكوت مورخين قرن اول در مورد حضرت عيسى و قيام او باعث شد كه عده اى از محققان وجود تاريخى حضرت عيسى را انكار كنند و او را يك افسانه بنامند. حتى «آلبرت شوايتزر»، كشيش و پزشك قرن بيستم در كتاب نقد زندگى عيسى نوشت:عيساى ناصرى كه به نام مسيح ظهور كرد، معنويت خدا را اعلام نمود و قلمروى الهى را در روى زمين برقرار ساخت، هرگز وجود نداشته است.[6]براى مسلمانان اعتقاد به وجود تاريخى حضرت عيسى(عليه السلام)، امرى سهل است; زيرا كتاب آسمانى آنها، قرآن، به صراحت آن حضرت را پيامبرى بزرگ كه معجزات بسيارى داشته و بشارت به آمدن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) داده، معرفى كرده است.[7] برخى از محقّقان بر اين باورند كه اسناد تاريخى دال بر وجود حضرت عيسى را مسيحيان و روحانيون معتقد به اولوهيت عيساى مسيح از بين برده اند; زيرا آن چه در تاريخ آمده، عيساى نبى است، نه عيساى خدا يا فرزند خدا. وجود عيساى نبى براى آنان خطرناك تر از مسيح بدون تاريخ بود و آنان به هيچ وجه مايل نبودند از يك عيساى تاريخى كه خود را هرگز خدا يا مسيح نناميده بود، مدركى تاريخى ارائه دهند.[8]
[1]. Philon. v. Alexandrien[2]. kaparnaum.[3]. Josephos Flavius[4]. تحقيقى در دين مسيح، ص 170 ـ 178.[5]. مثلا در كتاب تاريخ باستانى قوم يهود آمده است: «در ايام پيلاطوس، عيسى كه يك انسان خردمند بود، البته اگر بتوانيم او را انسان بناميم، برخاست... او مسيح بود و هنگامى كه پيلاطوس وى را به مرگ بر صليب محكوم كرد، دوست داران قبلى او از محبت وى دست برنداشتند، زيرا وى روز سوم دوباره زنده شد و بر آنها ظاهر گرديد.»پيداست كه نويسنده ى عبارات فوق يك مسيحى است و نمى تواند يوسف فلاويانى باشد كه يك يهودى است كه به مسيح بودن عيسى اعتقادى ندارد. (آرچيبالد رابرتسون، عيسى، اسطوره يا تاريخ، ص 48).پرسش : آيا ميان شخصيت حضرت عيسى(عليه السلام) در قرآن و آن چه در مورد او در اناجيل آمده است، تفاوتى وجود دارد؟
تلقّى مسيحيان از شخصيت عيسى(عليه السلام) چه اشكالاتى دارد؟[6]. تحقيقى در دين مسيح، ص 170 و تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ص 446.[7]. آيات زيادى در مورد حضرت عيسى(عليه السلام) در قرآن مجيد وجود دارد كه به تدريج ذكر خواهند شد.[8]. تحقيقى در دين مسيح، ص 176.