جلوه‌ هاي غربت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جلوه‌ هاي غربت - نسخه متنی

اصغر صادقي؛ ويراستار: عبدالحسين طالعي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

21 - گوهر ولايت:


چه‌بسا شما نيز چون من اين سخن خام و ناروا را از كسانى شنيده باشيد كه مى‌گويند: ما در جامعه‌ى شيعى به‌دنيا آمده‌ايم، از اين‌رو راه و رسم تشيّع پيش گرفتيم. اگر مثلا در ميان سنّيان بوديم، به آن راه مى‌رفتيم و اگر در جمع مسيحيان و يهوديان پاى به عرصه‌ى گيتى مى‌نهاديم، اينك مسيحى يا يهودى بوديم و همين‌طور...
آيا هيچ‌گاه انديشيده‌ايد كه پشت اين سخن سخيف، چه مطلبى نهفته است؟ اجازه بدهيد در پاسخ بگويم: نمك‌نشناسى! امّا چرا؟ سرآغاز سخن را كلامى از امام حسين 7قرار مى‌دهم، آن‌جا كه حضرتش زاده‌شدن خود در دوران پيامبر 6و پاى‌نهادن به گيتى در هنگامه‌ى برپايى نظام توحيد را براى خويش، نعمتى الاهى و والا به حساب آورده و به فراوانى شكر و سپاس آن را مى‌گويند.   يعنى
آن‌حضرت، از امرى كه به اصطلاح در حوزه‌ى تكوين براى ايشان صورت گرفته است و خود در آن نقشى نداشته‌اند ـ كه از كدام پدر و مادر و در كدام سرزمين و در چه شرايطى ديده به جهان مى‌گشايند ـ تلقّى به نعمت نموده و اين مقوله را شايسته‌ى شكرگزارى به پيشگاه خداوند مى‌دانند و آن عبارت زيبا را بيان مى‌فرمايند.
حال، بنا به اين آموزه‌ى مهمّ دينى، اگر فردى از ره‌گذر همين پيش‌آمد كه خود به‌ظاهر در آن نقشى نداشته است، در ميان جامعه‌ى شيعى و خانواده‌اى ولايى و پدر و مادرى پاى‌بند بر مهر علوى و فاطمى زاده شد، با اين مسأله چگونه بايد برخورد نمايد؟ آيا آن را مغتنم شمرده و قدر بشناسد و شكر پيشه كند يا راهى ديگر را در مقابل بپيمايد؟
عقل سليم و باور دينى، كار اوّل را توصيه مى‌كند و هرگز حركت در راه دوم را نمى‌پسندد و توصيه نمى‌كند. حال، به نظر مى‌رسد كه جا داشت تا از موضع‌گيرى در اين حالت دوم در آغاز مقال با عبارت «نمك‌نشناسى» ياد شود.
آرى، راه صحيح اين است كه فرد اين زمينه‌ى مثبت را براى خود مهم بشمارد و بكوشد تا در حوزه‌ى تشريع نيز راهى منطبق بر آن پيش گيرد. اگر گوهر تشيّع را اين‌چنين ارزان و به‌صورت خدادادى با زاده‌شدن و رشد و تربيت ميان خانواده و جامعه‌ى شيعى به‌دست آورده، اينك بكوشد تا زمينه‌هاى تشريعى كار را نيز با حُسن اختيار خود در راستاى تعالى هر چه بيش‌تر در اين عرصه و كسب شايستگى‌هاى لازم در اين راه را براى خود شكل دهد. آن وقت است كه چنين فردى نه تنها نمك‌نشناسى پيشه نكرده، بلكه قدر نمك را دانسته و جاهلانه و از سر ناآگاهى نمكدان را نشكسته است.
در زيارت جامعه‌ى كبيره   از كارسازى، نتيجه‌بخشى،   
اثرگذارى و برخوردارى از گوهر ولايت‌ـ كه اجمالا بدان اشاره رفت‌ـ اين‌چنين تعبير شده است كه :
«خداى متعال، درود و سلام‌هاى ما بر شما و بهره‌مندى ويژه از ولايت شما را، نشان پاك‌نهادى، پاك‌دامنى و پاكيزگى و كفاره‌ى گناهان ما قرار داده است.»  
كمى به اين چهار خصوصيّت برشمرده شده در اين بخش از زيارت دقيق شويم.
«طيبآ لخلقنا»: اختصاص به اين ولايت، نشانِ پاك‌سرشتىِ ماست؛ يعنى همان زمينه‌ى تكوينى كه قبلا بدان اشاره شد و روى آن تأكيد به عمل آمد. اين برخوردارى را به يقين بايد قدر بدانيم و مغتنم بشماريم و به مصداق «نوريان مر نوريان را طالب‌اند»، به ياد بياوريم آن خاطره‌ى شيرين باريابى سيّدابن‌طاووس به حضور امام عصر 7را كه حضرتش در مناجات با خداى متعال، سرشت و نهاد خلقتى شيعه را از زيادتىِ طينت خاندان پيامبر 6دانسته و تصريح فرمودند كه خميرمايه‌ى وجودى شيعه با آب ولايت ايشان شكل گرفته است.  
در هر صورت، حال كه اين گوهر از ره‌گذر توفيق الاهى در دامان ما نهاده شده است مى‌خواهيم با آن چه كنيم؟ آيا به مصداق «كودكى گوهر به قرص نان دهد»، مى‌خواهيم اين گوهر را بى‌بها دانسته و نابخردانه از دامن خود به‌سويى افكنيم؟ يا مى‌خواهيم به مصداق «قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهرى»، چونان گوهرشناسى كارآزموده آن را به جان پاس داشته و عرصه‌ى فكر را به آن زيور، زينت داده، پهنه‌ى عمل را نيز جلوه‌گاه آثار ارزنده و نورانى آن گوهر شب‌چراغ بنماييم؟
«طهارة لانفسنا»: اين گوهر قيمتى در كار تدارك پاك‌دامنى ماست و مى‌خواهد به مصداق
نهادى تو در سينه‌ام مشعلى         ز نور ولايت ز مهر على
كه سر تا به پا غرق نورم كند         ز تاريكى كفر دورم كند
با ما آن كند كه كيميا با مس مى‌كند و ما را تا آن بلندا اوج دهد كه :
گويند: روى سرخ تو سعدى چه زرد كرد؟         اكسير عشق در مسم آميخت، زر شدم
آيا به ولايت اين‌چنين نگريسته‌ايم و آيا نشانى از آن‌ها كه دل به تولّاى ايشان داده‌ايم، در خود سراغ داريم يا خير؟
نگاهى ـ حتّى نه‌چندان دقيق و ريزبينانه ـ به خود، مى‌تواند ما را از واقعيّت امر آگاه سازد كه در اين ميدان پاك‌دامنى چه‌كاره‌ايم و چه كرده‌ايم.
«تزكيةً لنا»: اين گوهر با توانمندى بالا، امكان تزكيه‌ى ما را در خود دارد، مى‌تواند پيرايه‌ها را از دامن انديشه و عمل ما بزدايد، مى‌تواند فكر ما را سامان داده و عمل ما را صالح نمايد، مى‌تواند ما را از اين جهان به سربلندى عبور داده و موفّق به جهان واپسين برساند، مى‌تواند عمر و امر ما را به خوبى و در راستاى خير و صلاح پوشش دهد و خلاصه مى‌تواند از ما آن بسازد كه آن بايد. آيا خود، از سر شوق تن به اين سازندگى داده و مى‌دهيم؟ يا بى هيچ مايه‌گذارى و تلاش و كوشش و كشش، تنها بر آن‌ايم كه به اين امر، دل‌خوش داشته باشيم و بس؟
به هوش باشيم كه باقى‌مانده‌ى زندگى، فرصتى بسيار محدود و گذراست به‌طورى‌كه بايد هر چه زودتر در اين‌باره انديشه كنيم و راهى كه مصلحت واقعى است پيش گيريم.
«كفارة لِذنوبنا»: اين گوهر توان آن دارد كه بهاى گناهان ما شود. آيا اين عبارت در كار آن است كه به ما مجوّز اباحيگرى دهد؟ هرگز، چرا كه اگر سرشت ما با آن عزيزان به هم آميخته، چگونه رواست كه حتّى آذرخشى از برق عصمت آنان در خود به‌بار نياوريم و به اين اعتبار، گرد گناه نگرديم؟ اگر قرار است ولايت آنان ناخالصى‌ها را از دامن ما بزدايد و پاكى و پاك‌دامنى را پيشه‌ى ما بنمايد، چگونه مى‌توان در اين عرصه‌ى  مقدّس، حرمت  محضر خداوندى را به گناه در هم شكست؟ پس هرگز اين عبارت، مجوّز گناه به دست پاى‌بندان واقعى به ارزش ولايت نمى‌دهد؛ امّا واقعيّت را نيز نمى‌توان ناديده گرفت؛ چرا كه خدايا،
بيچاره بهائى كه دلش پُر ز غم توست         هر چند كه عاصى است، دخيل قدم توست
اميد وى از عاطفت دم به دم توست         تقصير گناهش به اميد كَرَم توست
يعنى كه گنه را به از اين نيست بهانه  
آن‌چه در دو بخش پيشين گفته شد، پيش‌درآمدى است بر دقّت نظر در اين بيان نورانى كه خطاب به امام عصر7 عرضه مى‌داريم :
«أشْهَدُ أنَّ بِوِلايَتکَ تقبل الاْعْمال وَ تزكى الأفعال و تمحى السّيّئات وَ تضاعف الحَسنات.»  
ما به هدايت پيشوايان دين، پذيرش و پاى‌بندى به ولايت آن‌حضرت را نشان قبولى اعمال مى‌دانيم و به يقين باور داريم كه تنها با برخوردارى از اين گوهر گران‌قدر است كه ديگر اعمالمان مفهوم پيدا مى‌كند؛ همان كه در جمله‌ى «خصّنا به من ولايتكم» آورده شد و همان كه جمعه‌ها در پايان ندبه‌اى جان‌سوز، از خداوند مى‌خواهيم كه :
«وَ اجْعَل صَلاتِنا بِهِ مَقبولَة وَ ذنوبنا بِهِ مَغفورَة وَ دُعائَنا بِهِ مُستجابآ.»  
«خدايا، نمازمان را ـ كه نشان اوج بندگى است‌ـ به او پذيرا باش، گناهانمان را به او ـ كه محبوب توست‌ـ ببخش و خواسته‌هايمان را به اعتبار او برآورده كن.»
ما اين ولايت را داراى چنان توانى مى‌شناسيم كه از يك‌سو عمل‌كردهايمان را به‌سوى پاكى راهبرى مى‌نمايد و از ديگر سو، لغزش‌هايمان را محو مى‌كند و علاوه بر اين دو، نيكى‌هايمان را نيز افزايش مى‌دهد. چه مى‌شود كرد؟ اين خاصيّتِ خدانهاده‌ى ولايت است. «گر تو نمى‌پسندى، تغيير ده قضا را»
خلاصه اين‌كه ما :
ـ از بهره‌مندى خود از ولايت خاندان پيامبر، تلقّى به نعمت مى‌كنيم.
ـ اين گوهر تابنده را پاس مى‌داريم و در پرتو تلألؤ و روشنگرى آن در زندگى راه مى‌پيماييم.
ـ به لحاظ ارزشى، آن را كارساز و اثرگذار و نتيجه‌بخش در عرصه‌هاى مختلف زندگى مى‌شناسيم.
ـ و امروز اين نعمت را، اين گوهر را، اين ارزش كارساز و اثرگذار را در اعتقاد راستين به مولايمان امام عصر أرواحنافداه جلوه‌گر مى‌دانيم. در يك كلام، هرگز اين بهره‌مندى از نعمت ولايت را مجوّز رسمى براى سدشكنى و خلاف‌كارى و عبور از خطّ قرمزهاى باور دينى نمى‌دانيم، بلكه با همه‌ى توان مى‌كوشيم كه گِرد گناه نچرخيم و فكر گناه در سر نپرورانيم، در عين حال، اگر لغزشى از ما سر زد، سخن ما با خدايى كه «گوهر ولايت» را چنين ارج و قدرى نهاده و در چنين اوجى جاى داده و به ما ارزانى داشته از سر پشيمانى و حسرت، آن است كه :
به ولىّ عصر يا رب كه به ما ترحّم آور         كه بشر، گناه‌كار است و كند گناه، گاهى 

/ 44