4 - محبّت:
دل سراپردهى محبّت اوست ديده آيينهدار طلعت اوست
هر چه در متون اصيل دينى از بهكاربرد واژهى «عشق» دورى شده، در عوض، لغت حبّ و مشتقّاتش از جمله محبّت بيشتر و بيشتر به كار رفته است. اينكه رمز آن پرهيز چيست، خود، تحقيقى جداگانه را مىطلبد؛ همينقدر بدانيم كه از كاربرد كلمهى عشق در روايات چندان خبرى نيست و آنهنگام كه از امام صادق 7در
زمينهى اين واژه توضيح خواسته مىشود، حضرتش مىفرمايند :
«قلبهايى كه از ياد خداوندى تهى باشد، خدا حبّ ديگرى جز خود را در آن قلبها جاى مىدهد و اين است معنى عشق.»
كه همين مطلب نشان نكوهش از اين امر است.
در مقابل، واژهى حبّ، از ارزش والايى در فرهنگ دينى برخوردار است تا آنجا كه از پيشواى ششم نقل است كه فرمود :
«هَلِ الدّين إلّا الحبّ؟»
«آيا دين جز مهرورزى چيز ديگرى است؟»
حضرتش به دنبال اين بيان، به آيهى قرآنى استناد نمود كه :
(قُلْ: إنْ كُنْتُمْ تُحِبّونَ الله، فاتَّبِعوني يُحْبِبْكُمُ الله)
(بگو: اگر خدا را دوست داريد، مرا پيروى نماييد تا خدا شما را دوست بدارد.)
محبّت، گونههاى مختلفى دارد و هر گونه از آن، ويژگىهاى خود را دارد. بهعنوان نمونه محبّت پدرى گوهر ارزندهاى است كه در عين حال با صلابت و ابهّت همراه است؛ گويى ميان پدر و فرزند حريمى محبّتآميز برپاست. پدر از رهگذر محبّتى كه به فرزند خود دارد حتّى پيش از آنكه نيازى براى وى پيدا شود، به محض آگاهى، آن خواسته را پيشاپيش تأمين مىكند. در حالىكه چهبسا همان حريمـ كه بدان اشاره رفت ـ فرزند را از طرح صريح خواسته نزد پدر بازدارد. اين پيشگامىِ پدر در تأمين نيازهاى فرزند، چيزى جز جلوه و بروز همان محبّت باشكوه و پُرصلابت نيست.
محبّت مادرى گونهاى ديگر از محبّت است كه سرشار از عاطفه و مهرورزى همراه با فداكارى و در اصطلاح خود را به آب و آتشزدن است. مادر از هر خودگذشتگى در راه فرزند دريغ نكرده و بىمحابا خويش را در معرض خطر قرار مىدهد تا جان و مال و حيثيّت فرزندش را حفظ كند و اگر لازم باشد، حتّى بىهيچ حسابگرى، گوهر ارزندهى حيات خويش را به خطر مىاندازد؛ باشد تا زندگى فرزند را به آرامى و خوشى محفوظ دارد كه اين محبّت در ارتباط با فرزند خُرد به مراتب افزونتر و جلوههاى آن گونهگونتر مىشود.
محبّت برادرانه گونهاى ديگر از مهرورزى است. برادر، آنچه را براى خود مىخواهد پيشاپيش براى برادر خود مىطلبد و چهبسا كه در بسيارى موارد، وى را بر خويش ترجيح داده در جايگاه «مواسات» قرار مىگيرد. مصداق كامل آن را تاريخ، از صحنهى عاشورا در رفتار ميان حضرت ابوالفضل و امام حسين عليهما السلام گزارش كرده كه روايتى از اوج ايثار و از خودگذشتگى است كه بر صفحهى تاريخ بشريّت نقش بسته است و اينك ما آن حضرت را با جملهى «فَنعمَ الأخّ المواسى» ياد مىكنيم.
محبّت ميان دو دوست، وادى ديگرى است كه به شدّت با رفق و مدارا به هم آميخته است.
امام رضا 7آنهنگام كه سخن در معرّفى امام آغاز مىكند، طىّ بياناتى مفصّل در زمينهى امامت تعابيرى اينچنين دارد :
«امام، همدَم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك خردسال است.»
بـر اساس اين كلام ، امام كانون انواع گونهگون محبّتهايى است كه بـدان اشاره رفت . امـروز بـر بلنـداى اين محبّتورزى ، امام عصر ما 7قرار دارد. بياييد دَمى به خود بنگريم. آيا ما شايستهى چنين مهرورزى گسترده هستيم؟ ترديدى در بين نيست كه آنسوى اين محبّت كه امام قرار دارد، هيچگونه كاستى وجود ندارد. اگر مشكلى باشد، آن را بايد در اينسوى ـ يعنى در طرف خودمانـ جستوجو كنيم. آيا ما حقوق اين دوست فداكار، پدر مهربان، برادر تنى و مادر مهربان به فرزند خُردسال را مىشناسيم و به دقّت رعايت مىكنيم؟ آيا به جان، حريم او را پاس مىداريم؟ آيا اساسآ گاهى در سويداى دل انديشه كردهايم كه در معرض تابش چه انوار محبّتآميزى از آن كانون مهر و عاطفه قرار گرفتهايم؟ و آيا هرگز در كار تلاش براى احراز شايستگىهاى لازم براى اين امر افتادهايم و از همه مهمتر، آيا شكر اين نعمت به پيشگاه ولىِّ نعمت مىگزاريم و آيا...؟ اميد كه چنين شويم!