29 - حيرت چرا؟
در جاىجاى اين مجموعه هرگاه فرصت و مناسبتى يار راه شد، سر در ميان نيايشها برديم و از آن ميان، جملهاى را بيرون كشيده و از سرِ دقّت آن را نگريستيم؛ باشد كه راه يابيم و به راه آييم. در اين مقاله نيز چنين شده و كار روى يكى از بخشهاى زيارتى ديگر صورت گرفته است. در آغاز، اين قسمت را خطاب به امام عصر 7با هم مىخوانيم :
«أشْهَدُ انَّکَ الْحَقّ الثّابِتُ الَّذي لا عَيْبَ فيهِ وَ أنَّ وَعْدَ اللهِ فيکَ حَقٌّ، لا أرْتابُ لِطولِ الْغَيْبَةِ وَ بُعْدِ الاْمَدِ، وَ لا أتَحَيَّرُ مَعَ مَنْ جَهِلَکَ وَ جَهِلَ بِکَ، مُنْتَظِرٌ مُتَوَقِّعٌ لاِيّامِكَ.»
«شهادت مىدهم كه شما حقّ ثابتى هستيد كه هيچ عيب و كاستى در آن راه ندارد و به يقين كه وعدهى خداوندى دربارهى شما حقّ است. من ترديدى در درازى دوران غيبت و طول مدّت آن ندارم و با آنان كه تو را نشناخته و به جايگاه والايت آگاهى ندارند همراهى نمىكنم و دچار حيرت و سرگردانى نيستم. همواره منتظر و لحظهشمار دوران ظهور شما هستم.»
در اين بخش، حقايق چندى به چشم مىخورد :
ابتدا سخن از چگونگى باورى است كه شيعهى خالص و ناب به آنحضرت بايد داشته باشد و به تمام وجود گواهى دهد كه حضرتش در بلنداى حق ـ بىهيچ عيب و نقص و در كمال ثبوت ـ قرار دارد. اين سخن ساختار اعتقادى و باور فرد را شكل مىدهد كه سزا و رواست تا پيشواى خود را در چه درجهاى از اوج و كمال ببيند. آنگاه بايد بكوشد تا در حدّ امكان، خود او نيز پر پرواز يابد، روى دل به دلدار نمايد، سر بر آستان وى سايد و در حدّ خويش اوج گيرد.
سخن ديگر، يادآورىِ اين حقيقت است كه فرد، پيشواى خود را تجلّى و مصداق وعدهى حقّ خداوندى بداند. از اين رو، به او مىپردازد، با حضرتش سخن مىگويد، راز دل بر ملا مىكند و قصّهى دل پُرغصّهى خود باز مىگويد. اين حركت، تنها در حال و هواى احساسى شاعرانه و پرواز در پهنهى خيال نيست، كه به ملاحظهى قدرت پردازش شاعر، هر چه بيشتر و بيشتر اوج گيرد تا آنجا كه گاهى از سرِ گشادهدستى امّا به واقع در نهايت تهىدستى و ناتوانى «به خال هندويش بخشد سمرقند و بخارا را»
نه، چنين نيست و سخن از خيالپردازى در ميان نيست، بلكه سخن از واقعيّتى ملموس و انكارناپذير است كه وعده و ارادهى خداوندى را به عنوان دو عامل قوى و كارساز در جهان هستى پشتوانهى خود دارد. و كدام قدرت است كه بتواند به معارضه با ايندو حقيقت الاهى قد برافرازد و كمر راست نمايد؟
اين سرودهى دلهاى مشتاق حضرتش مىباشد كه :
هرگز گمان مبر ز خيال تو غافلام گر ماندهام خموش خدا داند و دلم
و اين ترنّم باور ريشهدار آنان است كه: من و ترديد؟ خدا نكند. بلكه فراتر از اينها كه گفته شد، اساسآ :
كى رفتهاى ز دل كه تمنّا كنم تو را؟ كى بودهاى نهفته كه پيدا كنم تو را؟
غيبت نكردهاى كه شوم طالب حضور پنهان نگشتهاى كه هويدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
بدينسان و با چنين باور و احساسى ديگر جايى براى پديدهى ترديد و دودلى نسبت به آن عزيز باقى نمىماند؛ هر چند كه دورهىهجران بهطول انجامد. اينجاست كه مىگوييم: «حيرت چرا؟»
حيرانى ميوهى تلخ نادانى است. آنان كه او را در جايگاه والايش بهدرستى شناخته و مبانى معرفتى خود را سامان دادهاند، فرشيانى هستند كه اينك پاى بر عرش نهادهاند و در آن بلندا ديگر جايى براى حيرانى باقى نمىماند. اين است كه به جدّ مىگويند :
«من همپاى ناآشنايان به شما و ناآگاهان از قدر و منزلت شما دچار سرگردانى نيستم.»
در نتيجه اعتقاد به شخصيّتى والا بىهيچ عيب و كاستى، باور به اين حقيقت كه او تجلّىگاه تحقّق وعدهى الاهى است، براى باورمندان راستين آنچنان ظهور و بروزى آشكار دارد كه غيبت را نزد ايشان در جايگاه ظهور نشانده و ديگر هيچ جايى براى ترديد و
حيرانى باقى نگذاشته است. از اين رو، چنين انسانهايى والاقدر، از سر جان مىگويند كه :
«منتظر متوقّع لاِيّامک.»
«چشمبهراهام و براى رسيدن دوران شما لحظهشمارى مىكنم.»
خلاصه آنكه اگر با دقّت بنگريم، خواهيم يافت كه دستآورد روشن و گرانقدر نيايشى كه بدان اشاره رفت، شكلگيرى باورى ريشهدار در عمق وجود است، بهطورى كه هيچ عامل مخرّب و تهديدكنندهاى ياراى آسيبرسانى به ريشههاى آن ندارد. بدينسان از شخص، منتظرى استوار و چشمبهراه و گوش به زنگ، به مفهوم واقعى آن، مىسازد و تحويل مىدهد. امروز جامعهى ما مردان و زنانى اينچنين را مىطلبد تا مشتاقانه و با تلاشى پىگير فضاى جهان را آمادهى شنيدن آن سروش غيبى نمايند. اينك آيا شما با اين خيل مشتاق همگام شدهايد؟