رابطه معكوس ميان هدايت غريزي و هدايت عقلي
هميشه رابطه اي ميان هدايت غريزي و الهامي و هدايت عقلي و عقلاني موجود است . به هر اندازه كه موجود زنده از لحاظ رشد و بلوغ علمي و عقلاني ضعيف است خداوند از طريق الهامات فطري و غريزي او را هدايت مي كند ، و به هر اندازه كه در اين ناحيه نيرو و قدرت پيدا مي كند در آن ناحيه ضعيف مي شود زيرا نيازش سلب مي گردد . در حيوانات ، هر اندازه كه حيوان پست تر است يعني شعور حسي و وهمي و خيالي تا برسد به شعور فكري در او كمتر است الهامات غريزي او بيشتر است .مثلا حشرات كه در يك درجه پست تري هستند الهامات غريزي آنها از هر حيوان ديگر بيشتر است . يك مگس يا يك مورچه يا يك عنكبوت يا زنبور ، الهامات غريزي كه دارد ، حيوانات عالي مانند فيل يا اسب يا ميمون ندارند ، زيرا اين حيوانات تكامل يافته اند و از راه حس و وهم و خيال و هوش خود مي توانند زندگي خود را اداره كنند ، مستغني از الهام و غريزه اند ، و غريزه الهامي در آنها خيلي كم است . انسان كه از همه حيوانات از لحاظ هوش غني تر و قوي تر استاز نظر غريزه و الهامات غريزي از همه ضعيف تر است . پيغمبراني كه در ادوار گذشته بوده اند ، در ادواري بوده اند كه عقل و علم بشر قادر نبوده است كه مبلغ شريعت باشد ، يعني واقعا بشرهاي چند هزار سال پيش قدرتشان به اينجا نرسيده بود كه عده اي بيايند دور هم جمع شوند و بنشينند و در مسائل مربوط به شريعت خودشان فكر كنند و تجزيه و تحليل و اجتهاد نمايند و بروند دنبال پيدا كردن آن . بشر وحشي بود و به حيوانات پست نزديك تر بود ، و همانطور كه اصل قانون كلي شريعتش را بايد از طريق وحي به او الهام و تعليم كنند دستگاه تبليغاتي او هم ، بايد از طريق وحي اداره شود . عقل و علم در آن زمان قادر به انجام اين كار نبود . همين قدر كه بشر مي رسد به آن مقام و درجه و مرتبه اي كه واقعا مصداق علم بالقلم ، علم الانسان ما لم يعلم مي شود ، تاريخ خودش را مي تواند ضبط كند ، مي تواند وارث تاريخ گذشته خودش باشد مي تواند كتاب آسمانيي كه به دستش مي دهند ، حفظ كند ، مي تواند احاديث و جوامع الكلمي را كه پيغمبرش القاء مي كند لااقل اصولش را نگهداري بكند تا بعد بيايند علم درست كنند در اطراف اينها ، مي تواند اينها را حفظ و ضبط كند و در امر دين تفقه نمايد، ديگر نيازي به انبياء براي تبليغ آن شريعت وجود ندارد . نبودن انبياء در دوره اسلاميه خود دليل تكامل بشريت است ، يعني علم و عالم فقيه و متفقه ، حكيم و فيلسوف ، جانشين انبيائي كه كارشان تبليغ شرايع ديگران بود مي شود و لهذا شما مي بينيد هر يك از پيغمبران گذشته با هر كتابي در هر زماني كه آمد كتابش از ميان رفت . بشر چون بالغ و رشيد نبود نتوانست كتاب آسماني خود را حفظ كند . كجاست صحف ابراهيم ؟ كو تورات واقعي ؟ كو انجيل واقعي ؟ كو آنچه كه بر نوح نازل شد ؟ كو اوستاي اصلي و تعليمات واقعي زردشت ؟ حالت بشر در آن دوره ها عين حالت بچه مكتبي بوده . شما براي بچه مكتبي كتاب مي خريد ، شش ماه كه مي گذرد تكه تكه شده و هر تكه آن به يك گوشه اي افتاده است . اما يك آدم بزرگ ، يك طلبه سي ساله ، شما يك "مكاسب" يا " كفايه " به او مي دهيد ، بيست سال روي اين كتاب كار مي كند از درس خواندن و مباحثه و تدريس ، و بعد از بيست سال كتاب را مي بينيد كه پاكيزه مانده است . تنها در زمان ظهور خاتم الانبياء بود كه بشر رسيد به اين مرحله كه مي توانست ارث دوره گذشته خودش را براي دوره آينده حفظ كند . كتاب آسماني خودش را حفظ كرد . قرآن همان قرآني است كه بر پيغمبر نازل شده . دوره به دوره علماء پيدا شدند و به انحاء مختلف در حفظ ظاهر و معني آن كوشيدند . اين نمونه رشد بشريت است . براي هيچ كتاب آسماني ديگري اين كار نشده است .بلوغ يا نشانه ختم نبوت
قرآن كه نازل شد ، جزء اولين كارهايي كه صورت گرفت اين بود كه گفتند بايد يك علمي براي دستور زبان عربي به وجود بياوريم ، براي اينكه اين كتاب آسماني ما به زبان عربي است و مردمي كه مي خواهند اين كتاب را تلاوت بكنند بايد قاعده زبان عربي را بدانند .در همان قرن اول اسلامي علم دستور زبان عرب درست شد ، علم لغت تأسيس شد و چه كتابهاي نفيس در لغت نوشته شد ، علم معاني و بيان و بديع ابتكار و اختراع شد ، همه براي اين بود كه بشر مي خواست كتاب آسماني خود را در آغوش بگيردو نگهداري نمايد . مخصوصا اين نكته جالب است كه اكثريت كوشندگان و فداكاران در راه احياء زبان قرآن از مردم غير عرب بودند . اينها است كه نمونه رشد و بلوغ بشريت در دوره ختميه اسلاميه است و نشانه ختم نبوت است . براي هيچ شريعت و هيچ كتاب آسماني چنين اقداماتي از طرف بشر صورت نگرفته است . از همان قرن اول علم تفسير به وجود آمد ، از همان قرن اول علم حديث به وجود آمد . پيغمبر مردم را تشويق كرد : نصر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها خدا خرم كند آن آدمي را كه آنچه را كه از من مي شنود ضبط كند و بلغها من لم يسمعها برساند آن را به كساني كه نشنيده اند . ( پيغمبر اكرم دستور داد : اكتبوا عني هر چه كه از من مي شنويد بنويسيد ) رب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه إلي من هو افقه منه ( 1 ) . فرمود آنچه كه از من مي شنويد ضبط كنيد و به طبقه بعد از من منتقل كنيد، اي بسا آن كسي كه از من مي شنود ، معني سخن مرا آنجور كه بايد ، درك نمي كند ، بعد تحويل مي دهد به كساني كه آنها معني سخن مرا درك مي كنند . اي بسا كسي كه معني سخن مرا مي فهمد ولي بعد كه نقل مي كند به طبقات بعدي ، چون آنها رشد يافته تر و تكامل يافته تر و عالمتر هستند . از اين كه نقل كرده بهتر درك مي كنند . و همين كار را كردند ، و اين خود نمونه اي بود از رشد بشريت . حتي علوم را شما اگر در نظر بگيريد همينطور است ، يعني بشريت در دوره ختميه تنها از نظر دين رشد و بلوغ خود را ثابت نكرد ، از نظر علم و فلسفه نيز ثابت كرد . علم و فلسفه كه در دنيا باقي و محفوظ ماند از زمان اسلام باقي ماند . امروز يك تقسيمي مي كنند و مي گويند دوره تاريخ و دوره ما قبل تاريخ . مقصودشان از دوره ما قبل تاريخ ادواري استكه در آن ادوار هيچ يادگاري از بشر وجود ندارد ، خطي ، سنگ نوشته اي ، چيزي . ولي اگر ما مقصودمان از دوره تاريخي آن دوره اي باشد كه بشر تاريخ خودش را متسلسل حفظ كرده است ، از زمان اسلام است فقط و فقط . حتي آثار يونانيان و آثار هنديان را هم هر اندازه كه موجود بود مسلمين حفظ و نگهداري كردند . آثار ايرانيان را هم هر چه1 - اصول كافي ، ج 1 ، ص 403 .