يعني يك نفر وقتي كه مي خواست خودش را در برابر يك جرياني عاجز و ناتوان و دست بسته نشان بدهد و براي تسليم خودش دليل قاطعي ذكر بكند مي گفت : اي آقا ! قضاي الهي است ، تقدير است ، مگر در مقابل تقدير و سرنوشت مي توان كاري كرد ؟ !
در كف شير نر خونخواره اي
رضا به داده بده و زجبين گره بگشاي
گليم بخت كسي را كه بافتند سياه
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد
غير تسليم و رضا كو چاره اي
كه بر من و تو در اختيار نگشادند
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد
، جبر تاريخ هم حرف درستي است ، اما نه به آن مفهومي كه معمولا افراد عادي از اين كلمات دارند . آن مفهومي كه افراد عادي از اين دو كلمه دارند مفهوم غلطي است . آن اشعار را هم كه خواندم نظرم نبود كه به آن گويندگان اعتراضي داشته باشم ، چون آنها كساني بوده اند كه مطالب را در يك سطح عاليتر درك مي كرده اند . روي
سخنم به افرادي است كه اين اشعار و جمله ها و كلمات را در زندگي به كار مي برند و يك مفهوم غلطي از آن دارند . فعلا راجع به قضا و قدر و سرنوشت نمي خواهم بحثي كرده باشم . در كتابي كه خودم تحت عنوان [ ( انسان و سرنوشت ) ] نوشته ام تا حدودي اين مطلب را بحث كرده ام .
خاتميت و جبر تاريخ
غرضم اين جهت است كه كلمه [ ( جبر تاريخ ) ] در ميان طبقه متجدد همان نقشي را به اصطلاح بازي مي كند كه كلمه قضا و قدر و سرنوشت در ميان عوام و قديمي ها . حالا ما مي خواهيم راجع به اين جبر تاريخ يك بحثي كرده باشيم .چون اين مسأله جبر تاريخ به مفهومي كه متجددين ما به كار مي برند با مسأله خاتميت ارتباط دارد ، اول آن ارتباط را عرض مي كنم و بعد وارد جبر تاريخ مي شويم . و اما ارتباط آن از اين راه است كه اساسا خاتميت براساس جاويدان بودن دين است .ما كه قائل به خاتميت هستيم ، عقيده ما اينست كه اولا هميشه خدا ديني در ميان مردم دارد . خود دين حقيقت جاويدي است و از ميان افراد بشر منسوخ نخواهد شد . ثانيا آن ديني كه براي هميشه بايد در اجتماع بشر باقي بماند و آن صلاحيت را دارد كه باقي بماند دين اسلام است و يگانه كتابي در دنيا كه اين صلاحيت را دارد كه براي هميشه در ميان افراد بشر زنده بماند ، نميرد و منسوخ نشود و هميشه تر و تازه باقي بماند قرآن است . انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون .
مصطفي را وعده داد الطاف حق
گر بميري تو نميرد اين سبق
گر بميري تو نميرد اين سبق
گر بميري تو نميرد اين سبق
يك چيزي در زندگي و تاريخ بشر جاويد بماند ؟ ! جاويد ماندن خلاف جبر تاريخ است . حالا ما مي خواهيم اين جبر تاريخ را تفسير بكنيم و توضيح بدهيم و ببينيم كه آيا معني درستي دارد يا خير ؟ و چنانچه معني درستي داردآيا لازمه اش آن است كه هيچ چيزي در تاريخ بشر جاويد نماند يا خير ؟ جبر تاريخ دو كلمه است : جبر تاريخ . كلمه [ ( جبر ) ] يعني حتميت . جبر در مفهوم فلسفي غير از مفهوم عرفي است كه معنايش اكراه است . خود كلمه [ ( جبر ) ] يعني حتميت ، اجتناب ناپذيري ، و به تعبير ديگر يعني ضرورت ، و در اصطلاح فلاسفه خود ما يعني وجوب . اگر مي گويند يك چيزي جبري است ، يعني حتمي است ، خلافش ناممكن است . مثلا در مسائل رياضي اگر گفتند جبرا 25 = 5 x 5 معنايش اين نيست كه اين تساوي با زور و قوه جابره و جائره اي برقرار شده است ،
معنايش اين است كه عقلا خلاف آن محال است . جبر تاريخ يعني چه ؟ يعني عوامل تاريخي ، عواملي كه در تاريخ زندگي اجتماعي بشر مؤثر هستند ، تأثيرات جبري دارند . [ ( تأثيرات جبري دارند ) ] يعني چه ؟ يعني اثرات و اثر بخشيدنهاي اين عوامل حتمي و غير قابل تخلف است .اين معني كلمه [ ( جبر تاريخ ) ] . حالا مي خواهيم ببينيم كه آيااين مطلب درست است و ما بايد قبول بكنيم ؟ آيا در قرآن چيزي آمده است كه جبر تاريخ را نفي يااثبات كرده باشد يا نه ؟ از نظر فلسفي چطور ؟ [ ( جبر ) ] به مفهوم فلسفي دو قسم است
، يكي جبر در طبيعت است به اصطلاح ، در خلقت است ، و يكي جبر در تاريخ . جبر در خلقت و طبيعت معنايش اينست كه اين دنيائي كه ما در آن هستيم ، اين خلقت و آفرينش يك سلسله قوانين قطعي و ضروري و حتمي و غير قابل تخلف دارد ، هرج و
مرج نيست ، حسابهاي منظمي بر عالم حكومت مي كند . در اين موضوع فرقي نمي كند كه ما مادي باشيم يا الهي . در صورت اول مي گوئيم اين قوانين قائم به ذات است ، و اگر الهي باشيم مي گوئيم مشيت الهي چنين اقتضا كرده است .مثلا اينكه اگر نطفه اي در رحم قرار بگيرد ، در شرايط خاصي : رحم سالمي باشد ، رحم قادر باشد كه تخمك را توليد بكند ، و نطفه ، نطفه سالمي باشد ، هسته وجود يك فرزند لزوما تشكيل مي شود و بعد هم مراحل خاصي را طي مي كند
كه به تعبير قرآن مرحله علقه ، مضغه ، استخوانها ، گوشت ، و بعد مرحله پيدا شدن حيات و روح است ، بعد هم بچه به دنيا مي آيد به صورت يك طفل ، و بعد رشد مي كند و بزرگ مي شود و به صورت يك جوان ، و بعد كم كم دوره كهولت را طي مي كند
، و بعد دوره شيخوخت و بالاخره منتهي به مرگ مي شود ، اين يك حساب و يك قانوني است در اين جهان . عكس آن در جهان ديده نمي شود . ما نمي بينيم كه يك فردي ابتدا كه در جهان پيدا مي شود به صورت يك پير مرد باشد و سپس به شكل يك عاقله مرد و بعد يك جوان و كم كم به صورت كودك و بعد نوزاد و سپس به صورت جنين و بعد به شكل نطفه در بيايد.هميشه حساب اين است . قرآن كريم مي فرمايد : الله الذي خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوش ثم جعل من بعد قوش ضعفا و شيبة ( 1 ) . خدا اين جور قرار داده است كه شما را از ناتواني بيافريند ، ابتداي خلقت شما از ناتواني باشد ، يعني هستي شما از ضعف و نقص شروع بشود ، بعد منتهي به قوت و نيرو بشود و بعد دو مرتبه اين قوتها و نيروها كاسته بشود و دوران پيري و
1 - سوره روم ، آيه 54 .