حديث لاضرر - خاتمیت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاتمیت - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حديث لاضرر

شخصي مي آيد خدمت رسول اكرم كه يا رسول الله ! من از سمرش بن جندب شكايت دارم ، اين مرد در خانه مسكوني من يك درخت خرما دارد و روي قاعده اين حق را دارد كه گاهي به درخت خود سر بزند ولي او هر وقت كه مي آيد قبلا استيذان نمي كند ، اطلاع نمي دهد ، با اجازه قبلي نمي آيد ، سرزده داخل مي شود ، به وضعي داخل مي شود كه من نمي خواهم زن و بچه مرا به آن حالت ببيند ، و من هر چه به او تذكر مي دهم كه قبلا اطلاع بدهد فائده نمي بخشد . فرمود : او را احضار كنيد بيايد، بعد از آنكه آمد ، پيغمبر فرمود اين مرد چنين شكايتي دارد و تو براي داخل شدن در منزل او بايد قبلا اذن بگيري . گفت : نه يا رسول الله ، من اذن نمي گيرم . پيغمبر ديد اين مرد به اين شكل اصلاح نمي شود ، از راه ديگري وارد شد ، فرمود بيا من اين درخت را از تو مي خرم و در عوض آن ، درخت بهتري در فلان جا به تو مي دهم . قبول نكرد . فرمود : دوتا درخت مي دهم . باز هم قبول نكرد . فرمود : سه تا درخت مي دهم . بالاخره تا ده تا درخت رسيد ولي موافقت نكرد، و در برخي از احاديث دارد كه پيغمبر فرمودند : من در بهشت درختي براي تو ضمانت مي كنم . گفت نمي خواهم كه نمي خواهم ، فقط درخت خودم را مي خواهم . در اينوقت نبي اكرم رو كرد به مرد انصاري و گفت : برو درخت اين مرد را از ريشه بكن و قطع كن و بينداز جلوي صورتش فانه لا ضرر و لا ضرار ، و در برخي روايات : لا ضرر و لا ضرار في الاسلام ، و در برخي روايات ديگر : لا ضرار و لا ضرار علي المؤمن . همين يك جمله قاعده كلي شده است به دست فقها ، قاعده اي شده است كه در سراسر فقه حكومت مي كند . من در مقاله اي نوشتم كه اسلام براي قاعده لاضرر و قاعده لا حرج حق و تو قائل شده است .

اين درست مثل حق و تو است ، اما نه حق و توئي كه وابسته باشد به ميل شخصي نماينده يك دولت بزرگ ، بلكه حق و توئي كه ريشه اش ضرر و ضرار است ، ريشه اش مصالح مهمتر است . همانطوري كه نماينده يك دولت بزرگ حق و تو دارد و تصميماتي را كه ديگران مي گيرند او و تو مي كند ، هر دستوري كه اسلام در هر جا داشته باشد ، همين كه به مرز ضرر و ضرار برسد ، لاضرر مي آيد جلوي آن را مي گيرد . حالا نمي خواهم راجع به ضرر و ضرار و اينكه فرق آنها چيست و مفهوم لاضرر چيست بحث كنم چون يك بحث طولاني است . به هر حال قاعده ضرر و ضرار يك قاعده كنترل كننده اي است براي جميع قوانين اسلامي ، كنترلي كه خود اسلام در دستگاه قوانين خود قرار داده است . اين معناي اعطيت جوامع الكلم است .

نهي از معاملات غرري

يا مثلا باز ما جمله اي در فقه داريم ، گفته اند نهي النبي عن البيع الغرر ، يعني پيغمبر اكرم از معاملات غرري نهي كرد . غرر چه نوع معاملاتي است ؟ چه انواعي از معاملات در زمان جاهليت وجود داشت و اين جمله آنها را نهي كرد ، و چه انواعي از معاملات امروز مي تواند وجود داشته باشد كه اين جمله آنها را منسوخ مي كند و بايد منسوخ بكند ؟ من يك مفهوم ساده اي از آن برايتان بيان بكنم . با اين جمله پيغمبر اكرم فرمود در هر معامله اي بايد حدود مورد معامله براي طرفين مشخص باشد يعني خريدار بايد قبلا برايش تعريف شده باشد ( يا در ديدنيها ديده باشد ) توصيف شده باشد و از هر جهت بداند كه چه چيزي مي خرد و آنچه مي خرد داراي چه اوصاف و چه خصوصياتي است، جاهلانه و كور كورانه قدم بر ندارد و معامله از نوع تير به تاريكي انداختن نباشد ، فروشنده نيز ثمني كه مي گيرد ، آن ثمن بايد براي او تعريف و توصيف شده و يا مشهود و ديده شده باشد و معامله از قبيل تير به تاريكي انداختن نباشد . در ميان اعراب جاهليت مرسوم بوده كه معمولا به معاملات شكل شانس و قمار مي داده اند ، مثلا شخصي از ميان يك گله گوسفند كه قهرا با يكديگر متفاوت بودند يكي را مي خريد ولي نه يك گوسفند معين ، بلكه به اين طرز كه مثلا از ميان صد گوسفند كه ممكن بود در ميان آنها گوسفند پنج درهمي و گوسفند ده درهمي و گوسفند پانزده درهمي باشد ، يكي را مي خريد به ده درهم و بعد ، از دور مي ايستاد و سنگي پرتاب مي كرد به طرف گوسفندان ، آن سنگ به هر يك از گوسفندان كه اصابت مي كرد ، همان گوسفند به ده درهم مال او بود، ممكن بود آن گوسفند احيانا يك گوسفند پانزده درهمي باشد ، و ممكن بود يك گوسفند پنج درهمي يا كمتر يا بيشتر باشد ، بستگي داشت به تصادف ، موضوع معامله از اول براي طرفين مشخص و محدود نبود ، موفقيت در معامله به خبرويت بستگي نداشت ، سرنوشت معامله را تصادف تعيين مي كرد ، تير به تاريكي انداختن بود . پيغمبر اكرم اين نوع معامله را كه به [ ( بيع حصاش ) ] يعني معامله سنگريزه معروف بود و يك سلسله معاملات ديگر از اين قبيل را ممنوع كردو به طور كلي دستور داد كه در معاملات نبايد [ ( غرر ) ] وجود داشته باشد ، و اين خود اصلي شد كه در سراسر ابواب مكاسب مورد استفاده فقهاء قرار مي گيرد . پيغمبر اكرم با يك جمله ، معاملات را از شكل اينكه به شانس بستگي داشته باشد كه طرف هميشه با دلهره فكر كند آيا مي برم يا خير ، بيرون آورد . در حدودي كه ممكن است بايد پايه معاملات بر تشخيص و علم و عمد باشد . و به همين دليل هر كاري كه با شانس و بخت و تصادف وابستگي داشته باشداز نظر اسلام نمي تواند مشروع باشد . اسلام فقط معامله و كاري را مشروع مي داند كه در روشني بصيرت صورت گرفته باشد و تا حدود ممكن حساب شده باشد ، سرنوشت آن كار به دست تصادف و قرعه كشي و غيره نباشد . اينهاست كه معامله را نزديك به قمار مي كند . يكي از جهاتي كه قمار حرام است اينست كه امري است كه به تصادف بسته است ، به مجهول بسته است ، تير به تاريكي انداختن است . در معارف اسلامي ، پيغمبر اكرم جمله هائي فرموده است كه اين جمله ها با اينكه كوچك است ، براي عارف يك مفهوم عرفاني بسيار بسيار عالي دارد ، براي فيلسوف مفهوم فلسفي عالي دارد ، براي يك نفر عامي مفهوم واضح و روشن دارد، هر طبقه اي جمله را كه مي شنود خيال مي كند مخاطب فقط هموبوده است ، فقط براي او مفيد است . مثلا فرموده : من عرف نفسه فقد عرف ربه ( 1 ) . آنكه خود را بشناسد خداي خود را مي شناسد . اين جمله براي عارف ، براي كسي كه مدعي معرفت شهودي است معني خاصي دارد . اهل عرفان و معرفت ، معرفتي را قائل هستند كه نام آن را معرفت شهودي گذاشته اند . راه معرفت شهودي حق ، معرفت نفس است، چون تنها موجودي كه انسان معرفت حضوري به آن دارد نفس خودش است و اگر انسان بتواند نفس خود را آن طوري كه هست درك بكند و بشناسد اين درك و اين شهود از شهود خدا منفك نيست ، درست مثل اينكه آئينه كه در درجه اول آن را

1 - غرر الحكم و درر الكلم ، فصل 77 حديث 301 .

/ 69