خاتميت در قرآن - خاتمیت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاتمیت - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پس از او هم پيغمبري آمده است يا پيغمبري خواهد آمد ، اين [ ( شايد ) ] شما با ايمان به پيغمبري پيغمبر اسلام منافات دارد ، معنايش اين است كه شما به پيغمبر اسلام و قرآن ايمان نداريد . همان طوري كه اگر كسي بگويد من به قرآن ايمان دارم ولي به توحيد و به خدا ايمان ندارم ، مي گويند اين تناقض است زيرا قرآن كتاب توحيد است و ايمان به آن برابر است با ايمان به وحدانيت خدا ، يا اگر كسي بگويد من به قرآن ايمان دارم ولي به معاد ايمان ندارم ، تناقض استزيرا قرآن كتابي است كه مملو است از اعتقاد به معاد ، همينطور هم هست موضوع ختم نبوت به خاتم الانبياء . علاوه بر اينكه نص قرآن مجيد است ، اگر فرضا اين نص قرآني هم نبود ، جزء ضروريات دين مقدس اسلام است . بنابراين براي يكنفر مسلمان هرگز اين مسأله مطرح نيست كه آيا پيغمبري بعد از پيغمبر ما خواهد آمد يا نه . ولي در عين حال براي يكنفر مسلمان از نظر اينكه بخواهد فهم عميقي پيدا بكند و ايمانش بر مبناي يك دلائل محكمي باشد ، جاي اين هست كه در اطراف اين مسأله فكر بكند و درباره اين فلسفه قرآني بيانديشد كه چرا انبيائي در دنيا ظهور كردند و آمدند ، بعد به يك نقطه معين كه رسيد نبوت ختم شد . قرآن اين را بر روي چه مبنا و اساسي بيان كرده است ؟اينها البته جزء معارف قرآني است و اگر انسان به نكاتي كه در قرآن كريم در اين زمينه ها ذكر شده است واقف بشود بر معارف او افزوده مي شود . حالا يك يك آياتي كه در اين زمينه است براي شما ترجمه و مختصر تفسيري مي كنم و همين مطالبي كه عرض كردم تدريجا براي شما بيان مي نمايم .

خاتميت در قرآن

آيه اي كه خواندم در سوره مباركه احزاب است ، مي فرمايد : ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين . محمد پدر هيچكدام از مردان شما نيست ، يعني پدر خوانده كسي نيست ، او را با اين صفت نخوانيد ، صفتي كه بايد شما او را با آن صفت بخوانيد و بشناسيد اينستكه او فرستاده خدا و پايان دهنده پيغمبران است . ممكن است بپرسيد كه آن جمله اول يعني چه ؟ محمد پدر هيچيك از مردان شما نيست ، پدر خوانده كسي نيست . اين نهي از چيست ؟ اين آيه در واقع نسخ يك سنت كهن است كه هم در ميان اعراب و هم در ميان غير اعراب از دنياي آن روز حتي در ايران خودمان وجود داشته است .

رسم اين بود كه يك كسي يك كس ديگر را پسر خوانده مي خواند و به منزله پسر خود حساب مي كرد و طبق عادات و رسوم آن زمان پس از آنكه كسي يك نفر ديگر را پسر خود قرار مي داد ، از لحاظ احكام و آثار عينا مثل پسر خودش بود ، يعني همان طوري كه اگر بميرد پسر خودش از او ارث مي برد ، اين پسر خوانده هم از او ارث مي برد ، همانطوري كه مثلا زن پسر خودش عروس او شمرده مي شود ، محرم او شمرده مي شود ، و حتي بعد از طلاق دادن پسرش نمي تواند عروسش را براي خود عقد ببندد ، زن اين پسر خوانده نيز چنين است . در عربستان اين رسم شايع بود ، و در غير عربستان مخصوصا در ايران به يك شكل بسيار پيچيده تر و وسيعتري رايج بود . اسلام اين قانون را نسخ كرد و فرمود : پسر خواندگي منشأ هيچ اثري نيست ، نه آن پسر از اين پدر ارث مي برد و نه اين پدر از آن پسر ارث مي برد . نه آن پسر مثلا به زن اين پدر و دخترهاي او محرم مي شود و نه زن او در حالي كه زن اوست به اين پدر محرم مي شود . اين حرفها در كار نيست . مردي است به نام زيد بن حارثه كه قبل از اسلام غلام خديجه بود .

خديجه او را بخشيد به رسول اكرم ، و رسول اكرم او را آزاد كرد . زيد بن حارثه مرد بسيار بزرگواري بود . در دوره اسلام هم اين مرد شرافتها و فضيلتها كسب كرد و در جنگ مؤته همراه جناب جعفر بن ابي طالب شهيد شد . اين مرد مسلمان شد و ظاهرا دومين مرد مسلمان باشد ، يعني بعد از علي اولين مردي كه به پيغمبر اكرم ايمان آورد همين زيد بن حارثه آزاد شده رسول اكرم بود . اين مرد ايمان و علاقه عجيبي به رسول اكرم داشت ، به طوري كه پدر و مادرش بعدها كه فهميدند پسرشان آزاد شده آمدنداو را به نزد خود ببرند ، رسول اكرم هم او را مرخص كرد و فرمود اختيار با خودت ، اگر مي خواهي پيش پدر و مادرت بروي برو . اما اين پدر و مادر هر كاري كردند كه برگردد گفت من بر نمي گردم و اين خانه را رها نمي كنم . اين جوان را مردم پسر خوانده پيغمبر مي خواندند.

پيغمبر اكرم مخصوصا دختر عمه خودشان زينب بنت جحش را به عقد او در آوردند كه اين هم داستان خيلي معروفي دارد . پيغمبر اكرم فرستاد دنبال زينب بنت جحش به عنوان خواستگاري . او اول خيال كرد كه خود رسول اكرم خواستگار او است ، خودش و برادرش عبدالله بن جحش با كمال خوشحالي و سرور جواب مثبت دادند ، ولي بعد كه اطلاع پيدا كرد پيغمبر او را براي غلام آزاد شده خودش مي خواهد ناراحت و عصباني شد ، گفت من خيال كردم كه پيغمبر مرا براي خودشان خواستگاري كرده اند . من نوه عبدالمطلب ، يك زن قرشيه بيايم و زن يك غلام آزاد شده شوم ؟ ، اين خلاف شؤون و حيثيات من است . پيغمبر اكرم به او پيغام داد كه اسلام اين نخوتها را از بين برده است ، زيد مؤمن و مسلمان و با ايمان است ، مسلم كفو مسلم و مؤمن كفو مؤمن است ، از نظر من تو نبايد امتناع بكني . زينب گفت كه اگر شما واقعا معتقد هستيد كه من با زيد ازدواج كنم ، موافقم . حضرت فرمودند : بسيار خوب ، و چون پيغمبر موافق بود با زيد ازدواج كرد. و چون از اول زيد را نمي خواست ، تا آخر هم به او علاقمند نشد و مرتب ناراحتي و كج خلقي مي كرد . زيد مي آمد نزد رسول اكرم و شكايت مي كرد كه وضع اخلاقي زينب اينطور است ، اجازه مي خواست كه طلاق بدهد و رسول اكرم مانع مي شد تا بالأخره زيد او را طلاق داد و پيغمبر اكرم با او ازدواج كرد . اين همان داستاني است كه كشيشهاي مسيحي روي آن داد و فرياد راه انداخته اند كه بله پيغمبر اسلام يك روزي داخل خانه يكي از اصحاب خود شد و او اتفاقا زني بسيار زيبا و قشنگ در خانه داشت و پيغمبر چون سرزده داخل شد آن زن را در نهايت زيبائي مشاهده كردو بعد بيرون آمد ، ولي وقتي كه بيرون آمد محبت آن زن در دلش جا گرفته بود و بعد چون فهميدند كه پيغمبر به آن زن علاقمند است شوهرش او را طلاق داد ! اينها ديگر افسانه است . زينب دختر عمه پيغمبر بود ، يك زن غريبه نبود كه پيغمبر او را نديده و نشناخته باشد . مكه يك ده و يا يك قصبه بوده است . در زمان جاهليت هم حجابي اساسا وجود نداشته است . قرآن بود كه آيه حجاب را در سوره نور در مدينه نازل كرد : قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم ...( 1 ) .

1 - سوره نور ، آيه 30 .

/ 69