خاتميت در قرآن
آيه اي كه خواندم در سوره مباركه احزاب است ، مي فرمايد : ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين . محمد پدر هيچكدام از مردان شما نيست ، يعني پدر خوانده كسي نيست ، او را با اين صفت نخوانيد ، صفتي كه بايد شما او را با آن صفت بخوانيد و بشناسيد اينستكه او فرستاده خدا و پايان دهنده پيغمبران است . ممكن است بپرسيد كه آن جمله اول يعني چه ؟ محمد پدر هيچيك از مردان شما نيست ، پدر خوانده كسي نيست . اين نهي از چيست ؟ اين آيه در واقع نسخ يك سنت كهن است كه هم در ميان اعراب و هم در ميان غير اعراب از دنياي آن روز حتي در ايران خودمان وجود داشته است .رسم اين بود كه يك كسي يك كس ديگر را پسر خوانده مي خواند و به منزله پسر خود حساب مي كرد و طبق عادات و رسوم آن زمان پس از آنكه كسي يك نفر ديگر را پسر خود قرار مي داد ، از لحاظ احكام و آثار عينا مثل پسر خودش بود ، يعني همان طوري كه اگر بميرد پسر خودش از او ارث مي برد ، اين پسر خوانده هم از او ارث مي برد ، همانطوري كه مثلا زن پسر خودش عروس او شمرده مي شود ، محرم او شمرده مي شود ، و حتي بعد از طلاق دادن پسرش نمي تواند عروسش را براي خود عقد ببندد ، زن اين پسر خوانده نيز چنين است . در عربستان اين رسم شايع بود ، و در غير عربستان مخصوصا در ايران به يك شكل بسيار پيچيده تر و وسيعتري رايج بود . اسلام اين قانون را نسخ كرد و فرمود : پسر خواندگي منشأ هيچ اثري نيست ، نه آن پسر از اين پدر ارث مي برد و نه اين پدر از آن پسر ارث مي برد . نه آن پسر مثلا به زن اين پدر و دخترهاي او محرم مي شود و نه زن او در حالي كه زن اوست به اين پدر محرم مي شود . اين حرفها در كار نيست . مردي است به نام زيد بن حارثه كه قبل از اسلام غلام خديجه بود .خديجه او را بخشيد به رسول اكرم ، و رسول اكرم او را آزاد كرد . زيد بن حارثه مرد بسيار بزرگواري بود . در دوره اسلام هم اين مرد شرافتها و فضيلتها كسب كرد و در جنگ مؤته همراه جناب جعفر بن ابي طالب شهيد شد . اين مرد مسلمان شد و ظاهرا دومين مرد مسلمان باشد ، يعني بعد از علي اولين مردي كه به پيغمبر اكرم ايمان آورد همين زيد بن حارثه آزاد شده رسول اكرم بود . اين مرد ايمان و علاقه عجيبي به رسول اكرم داشت ، به طوري كه پدر و مادرش بعدها كه فهميدند پسرشان آزاد شده آمدنداو را به نزد خود ببرند ، رسول اكرم هم او را مرخص كرد و فرمود اختيار با خودت ، اگر مي خواهي پيش پدر و مادرت بروي برو . اما اين پدر و مادر هر كاري كردند كه برگردد گفت من بر نمي گردم و اين خانه را رها نمي كنم . اين جوان را مردم پسر خوانده پيغمبر مي خواندند.پيغمبر اكرم مخصوصا دختر عمه خودشان زينب بنت جحش را به عقد او در آوردند كه اين هم داستان خيلي معروفي دارد . پيغمبر اكرم فرستاد دنبال زينب بنت جحش به عنوان خواستگاري . او اول خيال كرد كه خود رسول اكرم خواستگار او است ، خودش و برادرش عبدالله بن جحش با كمال خوشحالي و سرور جواب مثبت دادند ، ولي بعد كه اطلاع پيدا كرد پيغمبر او را براي غلام آزاد شده خودش مي خواهد ناراحت و عصباني شد ، گفت من خيال كردم كه پيغمبر مرا براي خودشان خواستگاري كرده اند . من نوه عبدالمطلب ، يك زن قرشيه بيايم و زن يك غلام آزاد شده شوم ؟ ، اين خلاف شؤون و حيثيات من است . پيغمبر اكرم به او پيغام داد كه اسلام اين نخوتها را از بين برده است ، زيد مؤمن و مسلمان و با ايمان است ، مسلم كفو مسلم و مؤمن كفو مؤمن است ، از نظر من تو نبايد امتناع بكني . زينب گفت كه اگر شما واقعا معتقد هستيد كه من با زيد ازدواج كنم ، موافقم . حضرت فرمودند : بسيار خوب ، و چون پيغمبر موافق بود با زيد ازدواج كرد. و چون از اول زيد را نمي خواست ، تا آخر هم به او علاقمند نشد و مرتب ناراحتي و كج خلقي مي كرد . زيد مي آمد نزد رسول اكرم و شكايت مي كرد كه وضع اخلاقي زينب اينطور است ، اجازه مي خواست كه طلاق بدهد و رسول اكرم مانع مي شد تا بالأخره زيد او را طلاق داد و پيغمبر اكرم با او ازدواج كرد . اين همان داستاني است كه كشيشهاي مسيحي روي آن داد و فرياد راه انداخته اند كه بله پيغمبر اسلام يك روزي داخل خانه يكي از اصحاب خود شد و او اتفاقا زني بسيار زيبا و قشنگ در خانه داشت و پيغمبر چون سرزده داخل شد آن زن را در نهايت زيبائي مشاهده كردو بعد بيرون آمد ، ولي وقتي كه بيرون آمد محبت آن زن در دلش جا گرفته بود و بعد چون فهميدند كه پيغمبر به آن زن علاقمند است شوهرش او را طلاق داد ! اينها ديگر افسانه است . زينب دختر عمه پيغمبر بود ، يك زن غريبه نبود كه پيغمبر او را نديده و نشناخته باشد . مكه يك ده و يا يك قصبه بوده است . در زمان جاهليت هم حجابي اساسا وجود نداشته است . قرآن بود كه آيه حجاب را در سوره نور در مدينه نازل كرد : قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم ...( 1 ) .1 - سوره نور ، آيه 30 .