ب : طفيلي بودن باطل و استقلال حق - حق و باطل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حق و باطل - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

است ، و توجهي به آب باران كه زير اين كفهاست نمي كند ، در حالي كه اين آب است كه چنين خروشان حركت مي كند نه كف ، ولي چون كفها روي آب را گرفته اند چشم ظاهربين كه به اعماق واقعيات نفوذ نداشته باشد فقط كف را مي بيند باطل هم چنين است كه بر نيروي حق سوار مي شود و روي آن را مي پوشاند ، بطوري كه اگر كسي ظاهر جامعه را ببيند و به اعماق آن نظر نيندازد همان قله هاي شامخ و افراد چشم پر كن را مي بيند مثلا اگر برگرديم به قرن سيزدهم در ايران ، اول كسي كه چشممان به او مي افتد ناصرالدين شاه است و ممكن است فكر كنيم كه همه مردم همان طور بوده اند ، در صورتي كه اگر همه مردم مثل ناصرالدين شاه بودند ، اصلا امروز ايراني وجود نداشت اگر همه مردم هارون الرشيد بودند و ماهيت هارون الرشيدي داشتند ، محال بود جامعه اسلامي باقي بماندچون هارون الرشيد مظهر ظلم و تجاوز و دروغ و خدعه و شهوتراني و بي عفتي و ناپاكي بود آيا اگر همان وقت ما مي رفتيم به تمام روستاهاي كشور اسلامي ، هر چه مي ديديم هارون الرشيد بود ؟ يعني همه مردم را با روحيه و صفات هارون الرشيد مي ديديم ؟هر كارگر و كشاورز صاحب حرفه و فن و بازرگان ، يك هارون الرشيد بود ؟ يعني همه به همديگر دروغ مي گفتند ؟ همه به همديگر خيانت مي كردند ؟ همه بي عفتي مي كردند ، بي تقوا بودند ؟ هرگز اين طور نبوده است هارون الرشيد از صدقه سر آن اشخاص ، از صداقت ، امانت ، درستي و حقيقت آنها زندگي مي كرد ، حالا اگر هزار نفر هم هارون الرشيد و اطرافيانش بوده اند ، اين نبايد معيار ما باشد كه شر بر خير غلبه داشته است . شما اگر به همين مسيحيت تحريف شده نگاه كنيد و برويد در دهات و شهرها ، آيا هر كشيشي را كه مي بينيد ، آدم فاسد و كثيفي است ؟ والله ميان همين ها صدي هفتاد هشتادشان مردمي هستندبا يك احساس ايماني و تقوا و خلوص كه به نام مسيح و مريم چقدر راستي و تقوا و پاكي به مردم داده اند ، تقصيري هم ندارند ، آنها به بهشت مي روند ، كشيش آنها هم به بهشت مي رود ، پس حساب روحانيت حاكم فاسد مسيحي و پاپها را بايد از اكثريت مبلغين و پيروان مسيح جدا كرد . آن چيزي كه ما مي بينيم همان زبدا رابيا و كف هاي روي آب است كه به چشم مي آيد ولي وقتي انسان وارد متن جامعه مي شود و كساني را كه اساسا به چشم نمي آيندو در واقع جامعه را آنها مي چرخانند مي بيند ، آنها را منطبق بر حق و همراه با راستي و صداقت مي يابد آن راننده اي كه با زحمت دائما از اين شهر به آن شهر مي رود و جان خودش را مي گذارد در اين راه تا روزي 150 يا 200 تومان بگيرد ، يا آن كشاورزي كه دائما تلاش مي كندو زحمت مي كشد ، آيا در وجود اينها شر بر خير غلبه دارد ؟ هرگز ، اغلب اينها بر آن فطرت پاك اسلامي و انساني خودشان باقي هستند اينهمه كارگراني كه در كارخانه ها كار مي كنند وقتي آدم مي رود سراغ اينها اصلا تعجب مي كند كه با آن وضع چطور اينها به جامعه و دين خوشبين هستندو دغدغه دين و ايمانشان را دارند . پس اكثريت جامعه را انسانهائي تشكيل مي دهند كه صلاح آنها بر فسادشان غلبه دارد ، اگر هم احيانا فسادي در آنها هست ، فساد ناشي از جهل است ، از قصور است ، نمي داند ، تقصير هم ندارد ، نادان است ، اين را نمي شود آدم مقصر حساب كرد و جزء مفسدين و خراب كاران و منحرفين دانست به اين ترتيب حق و نظام حق اصيل است و مثل آب در زير جريان دارد و جامعه را به جلو مي برد ، اما باطلها بر روي آن قرار مي گيرند و نمود پيدا مي كنند .

ب : طفيلي بودن باطل و استقلال حق

نكته ديگري كه از اين مثال قرآني استفاده مي شود اين است كه باطل به طفيل حق پيدا مي شود و با نيروي حق حركت مي كند ، يعني نيرو مال خودش نيست ، نيرو اصالتا مال حق است و باطل با نيروي حق حركت مي كند .

كفي كه روي آب هست ، نيروي كف نيست كه او را حركت مي دهد اين نيروي آب است كه او را حركت مي دهد معاويه اگر پيدا مي شود و آن همه كارهاي باطل مي كند ، آن نيروي اجتماعي را معاويه به وجود نياورده و ماهيت واقعي آن نيرو ، معاويه اي نيست و جامعه در بطن خودش ماهيت معاويه اي ندارد ! باز هم پيغمبر است، باز هم ايمان است ، باز هم معنويت است ، ولي معاويه بر روي اين نيرو سوار شده است . يزيد هم كه امام حسين را كشت گفت : قتل الحسين بسيف جده ( 1 ) ، يعني حسين با شمشير جدش پيامبر كشته شد ! اين يك معناي درستي دارد يعني از نيروي پيامبر استفاده كردند و او را كشتند ، چون براي

1 - بحارالانوار ، جلد 44 صفحه 298.

/ 76