نظريه اسلام - حق و باطل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حق و باطل - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حتي فيلسوفان قديم هم به اين قبيل مسائل فكر نمي كردند در مذهب بوده كه عدالت مطرح شده ، مبارزه با ظلم مطرح شده ، راستي و درستي مطرح شده ، برابري و برادري مطرح شده ، و اين بزرگترين دروغ و تهمت به تاريخ است .

من در يك سخنراني تحت عنوان " حماسه حسيني " از بعضي روضه خوانها و منبري ها انتقاد كردم ، گفتم اين حادثه عاشورا داراي دو صفحه است ، دو چهره دارد : يك صفحه سياه و يك صفحه سفيد سكه اي استكه دورو دارد در يك طرف ظلم و جنايت و بي رحمي و نامردمي و قساوت است قهرمان اين صفحه ابن زياد است و عمر سعد و شمر و سنان بن انس و حرمله كوفي و همين طور كه اين صفحه از سياه ترين صفحات تاريخ است ، طرف ديگر آن از درخشان ترين صفحات تاريخ است در آن صفحه ، ما ايمان مي بينيم و حقيقت و توكل و مجاهدت و صبر و رضا . قهرمانان اين صفحه خود امام حسين ، برادران امام حسين ، فرزندان امام حسين ، برادرزادگان امام حسين و اصحاب امام حسين هستنداگر قسمتهاي زيباي اين صفحه را در مقابل قسمتهاي زشت آن صفحه قرار دهيم ، نه تنها كمتر نيست بلكه بر آن مي چربد ولي بعضي منبريها مثل اينكه عادت دارند صفحه سياه تاريخ عاشورا را براي مردم بازگو كنند گوئي اين تاريخ اساسا صفحه سفيد ندارد، مثل اينكه امام حسين و اصحاب و ياران او مردمي بودند كه فقط نفله شدند ، افرادي بودند كه مظلوم واقع شدند و هيچ قهرماني نداشتند در حالي كه همان طور كه گفتيم قضيه دو طرف دارد و طرف زيباي آن برطرف زشت آن مي چربد . اين ايراد ، عين ايرادي است كه به تاريخ نويسهاي ماترياليست وارد است كه كوشش مي كنند صفحات تاريخ بشريت را سياه سياه جلوه دهند ، چون برخلاف فلسفه آنهاست كه زيبائي ها را نشان دهند اگر زيبائي ها را نشان دهند ماترياليستها تاريخي باطل مي شود آنها مي گويند انسان ، از زماني كه مالكيت پيدا شد از انسانيت خودش خارج شدو به اصطلاح ماركس از خود بيگانه و مسخ شد ! استثمارگر به شكلي از انسانيت خارج شد و استثمار شده به شكل ديگر انسان آن وقت انسان بود كه در دوره اشتراك اوليه بود و آن وقت به انسانيت خودش بازگشت مي كندكه به اشتراك ثانوي برسد در بين اين دو دوره انسان از انسانيت بيرون رفته و تاريخ او نمي تواند نقطه درخشاني داشته باشد . پس چه بايد كرد ؟ بايد صبر كرد تا اتوبوس تاريخ ، مراحل خود را بگذراند و به مقصد خودش برسدو آن ، وقتي است كه ابزار توليد جبرا سوسياليسم و اشتراكيت را ايجاب كند پس در ايجاد سوسياليسم و حق و عدالت ، بشر نقشي ندارد و نمي تواند آن را جلو يا عقب ببرد ، بايد خود به خود مانند يك جريان خود كار طبيعي پيش برود و زمانش برسد وقتي زمان و دوره و تاريخش رسيد خودش به وجود مي آيد .

نظريه اسلام

نظر اسلام درست برخلاف نظر ماركسيسم است . قرآن همانگونه كه در آغاز اين بحث اشاره كرديم جريان هستي را براساس حق مي داند و حق را اصيل معرفي مي كند و در مقابل ، هر چند باطل را نفي نمي كند اما آن را اصيل نمي داند از اين رو قرآن به تاريخ خوشبين است و براي انسان اصالت قائل است قرآن نمي گويد انسان فقط يك ابزار استو در مسير يك جبر كور واقع شده است ، چون براي ايمان اصالت قائل است اسلام براي انسان يك گرايش ذاتي به صداقت و امانت و عدالت معتقد است به تعبير قرآن انسان حنيف است ، حقگراست ، يعني ميل به كمال و خير و حق بالفطره در او وجود دارد در عين حال از آزادي و اختيار برخوردار استو لذا ممكن است از مسير خودش منحرف شود و حق كشي كند ، ظلم كند ، دروغ بگويد ، قرآن اينها را به صورت يك جريانهاي موقت مي پذيرد . پس در اين بينش ، باطل به عنوان يك امر نسبي و تبعي و به عنوان يك نمود و يك امر طفيلي مطرح مي شود ظلم كه پيدا مي شوداز كجا پيدا مي شود ؟ از اينجا پيدا مي شود كه ستمگر ، آن حس ملكوتي و خدائي خودش را به جاي آنكه در مسير خدائي ارضاء كند در مسير غير خدائي و شيطاني ارضاء مي كند . بطلان و شر از يك نوع تغيير مسير پيدا مي شود كه لازمه مرتبه وجودي انسان يعني مختار و آزاد بودن انسان استحق اصيل است و باطل غير اصيل ، و هميشه بين امر اصيل و غير اصيل اختلاف و جنگ است ، ولي اين طور نيست كه حق هميشه مغلوب باشد و باطل هميشه غالب آن چيزي كه استمرار داشته و زندگي و تمدن را ادامه داده حق بوده است ، و باطل نمايشي بوده كه جرقه اي زده ، بعد خاموش شده و از بين رفته است فطرت بشر در همه جا حتي در شوروي همين جور است از آن ده ميليون كمونيستش كه بگذريد كه آنها هم شايد پنج ميليونشان اغفال شده اند ، اگر شما سراغ صد و نودميليون ديگر برويد يك عده انسانهاي فطري مي بينيد ، يعني مسلمان فطري ، مسلمان بالفطره ، يعني يك انسان سالم اگر جامعه اي جوري كه ماركسيستها مي گويند باشد ، ظلمت بر نور بچربد ، شر بر خير بچربد ، همه به همديگر دروغ بگويند ، همه به يكديگر خيانت كنند ، يك نفر تقوي نداشته باشد ، يك نفر ايمان و حقيقت نداشته باشد ، محال است اصلا اين جامعه سر پاي خودش بايستد . فرق است بين جامعه بيمار و جامعه اي كه شر درآن غالب شده باشد شما آن قله هاي شامخ را در نظر نگيريد ، آنها مقياس جامعه نيستند ، جامعه مثل يك فرد است حكما مي گويند حالتي كه حيات بدن را حفظ مي كند بين دو حد است و به تعبير آنها مزاج نوسان دارد ، مثلا فشار خون انسان بين دو حد بايد باشد ، از يك حد كمتر باشد مي ميرد و از يك حد بيشتر هم باشد مي ميرد ، يك حد تعادل دارد انسان كوشش مي كندكه مزاج را در اين حد تعادل نگه دارد او ره اگر از يك حد كمتر باشد خوب نيست ، بيشتر هم باشد خوب نيست سلولهاي سفيد يا قرمز از يك حد نبايد كمتر باشند ، از يك حد هم نبايد بيشتر باشند قند از يك حد كمتر نبايد باشد ، از يك حد هم نبايد بيشتر باشد جامعه هم همين طور استحق و حقيقت در جامعه اگر از يك حد كمتر باشد آن جامعه مي ميرد اگر جامعه اي باقي باشد معلوم مي شود در ميان دو حد باطل افراط و تفريط نوسان دارد حالا اگر در آن حد معتدل باشد ، جامعه اي مترقي است و در مقابل ، ممكن است در مرز از هم گسيختگي باشد از اين طرف يا در مرز از هم گسيختگي باشد از آن طرف جامعه هائي كه قرآن مي گويد آنها هلاك شدند كدام جامعه ها است ؟ جامعه هائي كه باطل بر آنها غلبه كرده است .

تأكيدي كه قرآن مي كند اين است كه جامعه بايد در حال تعادل واقعي باشد پس مريض بودن جامعه غير از اين است كه بر جامعه ، باطل غلبه داشته باشد اين دو نبايد با يكديگر اشتباه شود جنگ ميان حق و باطل هميشه وجود داشته است انسان مي بيند باطل بطور موقت مي آيد روي حق را مي پوشاند ولي آن نيرو را ندارد كه بتواند به صورت دائم باقي بماند و عاقبت كنار مي رود . باطل وجود تبعي و طفيلي دارد ، وجود موقت دارد ، آن چيزي كه استمرار دارد حق است هر وقت جامعه اي در مجموع به باطل گرائيد ، محكوم به فنا شده استيعني به باطل گرائيدن بطور كامل ، و از حق بريدن همان و فاني شدن همان باطل ، يك شي ء مردني است ، محكوم به مرگ است ، از درون خودش دارد مي ميرد نظير اينكه امروزه مي گويند فلان تمدن محكوم به مرگ است ، رو به زوال است ،يعني از درون خودش دارد مي ميرد ، در حال مردن است ، چون بعضي مرگها تدريجي است و ضرورت ندارد دفعي باشد .

نگاهي به قرآن

در اينجا لازم است بعضي آيات قرآني در زمينه حق و باطل مورد دقت و تفسير و توجه قرار گيرد : 1 - در آغاز بحث مطالبي درباره بسم الله الرحمن الرحيم بيان شد كه رحمانيت خدا اصالت دارد قهر و غضب و جباريت و انتقام هم كه از صفات الهي است ، اسماء تبعي هستند و از لطف او ناشي مي شوند در اين ديد عالي جز الله و رحمانيت و رحيميت او چيزي وجود ندارد ، هر چه هست خير است ، كمال است ، جود است ، شر و نقص و عدم ، اموري اعتباري و تبعي و نسبي هستند . در نظام هستي ، خير غالب است ، حق اصيل است و باطل هم اگر پيدا شد محكوم و غير اصيل و نابود شدني است ، و آنچه پايدار مي ماند حق است : كل شي ء هالك الا وجهه (1) ، و يبقي وجه ربك ذو الجلال و الاكرام (2) . در تاريخ بشر هم اين بينش حكم مي كند كه حق پيروز و نظام حق بر نظامهاي باطل چيره خواهد شد : هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون ( 3 ) . 2 - آيات سوره بقره : در اوائل اين سوره سه گروه در مقابل يكديگر مطرح شده اند : گروه مؤمنين ، گروه كافرين ، و گروه منافقين . گروه مؤمنين ايمان به غيب دارند ، نماز واقعي و حسابي و كامل به پا مي دارند ، انفاق مي كنند ، به مكتبشان كه مكتب الهي است ايمان دارند ، به عالم آخرت يقين دارند ، اين گروه موفق اند و در مسير هدايت پروردگار رستگارانند

1 - سوره قصص ، آيه 88 .

2 - سوره الرحمن ، آيه 27 .

3 - سوره توبه ، آيه 33.

/ 76