2 - اصالت اقتصاد - حق و باطل نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حق و باطل - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خيال مي كند كه آن را از خودش دارد انسان مثل يك ماده خام است كه تحويل كارخانه داده مي شود و خودش هيچ اقتضائي ندارد ، كارخانه آن را به هر شكلي خواست در مي آورد ، يا مثل نوار خالي ضبط صوت است كه هر چه بگوئيد همان را به شما تحويل مي دهدقرآن بخوانيد قرآن ، شعر بخوانيد شعر ، نثر بخوانيد نثر تحويل مي دهد . پس انسان در ذات خودش نه غريزه خوبي دارد نه غريزه بدي اينها مربوط به عوامل اجتماعي است ، عواملي پيچيده كه ممكن است افراد را خوب بسازد يا بد .

2 - اصالت اقتصاد

از نظر جامعه شناسي ماركسيسم ، سازمانها و بنيادهاي جامعه همه در يك سطح نيستند ، جامعه مانند ساختماني است كه يك پايه و زيربنا دارد و بقيه قسمتهاي آن بر روي آن پايه بنا مي شوند و تابه آن هستند پايه و زيربناي جامعه اقتصاد است و تغيير اوضاع و احوال اقتصادي باعث تغيير نهادهاي اجتماعي خواهد شد و تغيير عوامل اجتماعي باعث تغيير رفتار انسانها مي گردد . پس انسان از جامعه شكل مي گيرد و جامعه از اقتصاد ، و اقتصاد هم ساخته روابط توليد و در نهايت ابزار توليد است شكل ابزار توليد است كه جامعه را مي سازد ، و جامعه است كه انسان را مي سازد اگر خواستيد انسانها را در طول تاريخ بشناسيد وضع اقتصادي و ابزار توليد اجتماعي آنها را بشناسيد خوبي و بدي انسان تابع وضع خاص ابزار توليد است . خير و نور و عدل از يك طرف و شر و ظلمت و ظلم از طرف ديگر به انسانها مربوط نيست ، اينها همه تابع نظام توليد است ، نظام توليدي گاهي جبرا ايجاب مي كند عدل را و گاهي جبرا ايجاب مي كند نقطه مقابلش را . براين اساس ماركسيسم براي تاريخ جوامع سير واحدي را بيان مي كند كه همه جوامع ضرورتا بايد آن را طي كنند اين مراحل عبارتند از دوره اشتراك اوليه ، دوره برده داري ، دوره فئوداليسم يا ارباب و رعيتي ، دوره بورژوازي و سرمايه داري ، دوره سوسياليسم و كمونيسم در دوره اشتراك اوليه ، از آغاز پيدايش انسان ، بشر مراحل اول زندگي اجتماعي را طي مي كردو هنوز موفق به كشف كشاورزي نشده بود ، هنوز موفق به كشف دامپروري نشده بود ، هنوز صنعتش پيشرفت نكرده بود ، ابزار توليدش بسيار ابتدائي بود تنها سنگهاي تيزي پيدا كرده بود كه حيوانات را شكار كند ، او با اين ابزارهاي ساده و معمولي فقط مي توانست به اندازه خودش توليد كندزندگيش مثل پرندگان بود كه صبح گرسنه از آشيانه بيرون مي آيند و تا غروب دنبال غذا مي روند و وقتي سير شدند به آشيانه برمي گردند و دوباره صبح گرسنه مي روند و عصر سير برمي گردند قهرا اين وضع توليد اقتضا مي كردكه انسانها با هم خوب باشند ، روابط اجتماعي برادرانه داشته باشند ، مثل يك گله آهو كه با هم دعوا ندارند ، صبح مي روند چرا و عصر برمي گردند و برادروار زندگي مي كنند دشمني با طبيعت و حيوانات درنده هم باعث اتحاد و دوستي آنها مي شد ، چيزي هم كه باعث جنگ و نزاع باشد در بين نبود ثروت و مالي نبود تا بر سر آن دعوا و نزاع كنند پس وضع توليد دوره اشتراكي ايجاب مي كرد عدالت و مساوات و برادري را . اما كم كم وضع بشر پيشرفت كرد انسان ، كشاورزي آموخت ، دامداري را فرا گرفت ، ابزارهاي جديد و كاملتري ساخت بطوري كه توانست اضافه بر نيازش توليد كندمثلا گندم و دانه هاي ديگر را كشف كرده بود ، آنها را در زمين مي كاشت و هفتاد من برمي داشت و خودش و ده نفر ديگر را مي توانست سير كند از اينجا بود كه استثمار پيدا شد يعني افرادي كار كنند و توليد كنند و عده اي از محصول كار آنها بدون كار و تلاش استفاده نمايندقبلا هر كس اجبارا مي بايست براي خودش كار كند ، اما حالا اين امكان پيدا شده بود كه يك نفر با استفاده از كار ديگري زندگي كند به اين ترتيب مالكيت خصوصي پيدا شد مالكيت زمين و مالكيت برده عده اي برده هاي جنگي را بكار مي گرفتند و خود مي خوردند و مي خوابيدند و برده ها را استثمار مي كردند . بنابراين از وقتي كه ابزار توليد رشد كرد ، مالكيت خصوصي به وجود آمد و وقتي مالكيت خصوصي پيدا شد استثمار و ظلم به وجود آمد زيربناي اقتصادي كه خراب شد ، بشر هم فاسد شد ، يا استثمارگر شد و يا استثمار شده به تعبير ماركس اين هر دو به نحوي از خود بيگانه شدند، از انسانيت خود خارج شدند ، چون اساس انسانيت " ما " بودن بود ، قبلا مالكيت عمومي و اشتراكي بود ، با آمدن مالكيت خصوصي " ما " به " من " ها تبديل شد كه در مقابل يكديگر قرار گرفتند ، از اينجا فساد و شرارت و ظلم و تباهي شروع شد . در دوره اشتراكيت هر چه بود خوبي بود و خير و صلاح و برادري و عدالت چون ثروتي در كار نبود در دوره هاي بعد چون مالكيت پيدا شد هر چه آمد ، بدي بود و ظلم و فساد و نابرابري . پس تنها در دوره اشتراك ، حق بر جامعه حكومت داشته و بعد از آن دوره ، حق و عدالتي وجود نداشته و نمي توانسته هم وجود داشته باشدچون مطابق اصل اول انسان اصالت ندارد ، فطرت ندارد ، وجدان و اختيار ندارد ، فكرش ، روحش ، ذوقش ، وجدانش و همه چيزش تابع جامعه است و جامعه هم اساسش سازمان توليدي است ، و وضع توليدي و جبر تاريخ هر جور ايجاب كند انسان به همانگونه ساخته مي شود ، نور بدهد نور مي گيرد ، ظلمت بدهد ظلمت مي گيرد .

در پس آينه طوطي صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم اينجا ، آينه ابزار توليد است اين شر و فساد و باطل از ابزار توليد پيدا شده و جبرا هم پيدا شده ، و هست و هست تا وقتي كه باز دوباره ابزار توليد آنقدر رشد كند كه مالكيت خصوصي امكان نداشته باشد و مالكيت ، اشتراكي و عمومي گردد در اين صورت باز انسانها جبرا خوب مي شوند ، حق ، سايه گستر مي شود ، همه برادر مي شوند ، " من " ها " ما " مي شوند ، نور و خير و عدالت پيدا مي شود در اين بينش ، انسان ، محكوم جبر تاريخ است و ابزار بر انسان تقدم دارد يك روزي ابزار اقتضا مي كرد كه انسان خوب باشد ، خوب بود ، يك روز اقتضا مي كرد بد باشد بد بود ، الان دوره بدي انسان است . يك روز هم آينده ابزار توليد اقتضا مي كند كه انسان خوب شود ، باز انسان خوب مي شود به اين حساب نه بايد به بشر خوش بين بود و نه بدبين .

تز اصلاحي

گفتيم كساني كه انسان را ذاتا بد و شرور ميدانستند و به طبيعت او بدبين بودند ، تز اصلاحي نداشتند و انسان را قابل اصلاح نمي دانستند و طرح مدينه فاضله براي او نمي ريختند حالا مي گوئيم ماركسيسم هم قائل به تز اصلاحي نيستو هر تز اصلاحي را در دوره مالكيت ، تخيل مي شمارد و توصيه هاي اخلاقي به عدالت و جامعه بي طبقه را سوسياليسم تخيلي قلمداد مي كند ، چرا كه ماركسيسم براي بشر اختيار نمي شناسد ، او را تابع جامعه و ابزار توليد اقتصادي مي داندكه محكوم به جبر تاريخ است ماركس مي گويد تحول جامعه مثل تولد نوزاد است كه تا موقعش نرسد ، زايمان امكان پذير نيست ، بايد صبر كرد تا ابزار توليد به آن مرحله از رشد برسد كه اقتضانمايد مالكيت خصوصي از بين برودتاريخ مثل زن حامله است كه نمي شود بچه اش را در سه ماهگي سالم بزايد ، سقط جنين مي شود ، بايد صبر كرد تا زمانش برسد ، حداكثر كاري كه مي توان كرد اين است كه درد را تخفيف دهيم و زايمان را راحت تر كنيمهمه كساني كه به " اصالت اجتماع " معتقدند ، يعني انسان را فاقد سرشت ، و تمام ابعاد وجودي او را ساخته جامعه مي دانند جبري فكر مي كنند و تز اصلاحي را قبول ندارند چون قبول تز اصلاحي براساس اين است كه انسان بتواند خودش را اصلاح كند و حق و عدل و راستي را بر پا دارد . مثلا دوركهيم جامعه شناس معروف فرانسوي شديدا به اصالت اجتماع معتقد است ، او در كمال صراحت مي گويد : جبر بر انسان حاكم است و اختيار و آزادي خيال محض است از نظر اينها انسان حالت نوار خالي ضبط صوت را دارد كه هر صدائي روي آن ضبط شود ، جبرا عين همان را پس مي دهد نوار ، ديگر نمي تواند عكس العمل مخالف نشان دهد و بگويد روي من اين مطلب را ضبط كرده اند اما من عكسش را مي گويم يا اصلاحش مي كنم انسان هم در هر موقعيت اجتماعي كه قرار بگيرد جامعه او را به آن گونه پر مي كند و هر جور هم پر كرد ، او همان را پس مي دهد نتيجه اين اصالت اجتماعي بودن ، نفي هرگونه اختيار و آزادي از بشر است اختيار و آزادي جز با قبول آنچه در اسلام به نام فطرت ناميده مي شود و قبل از اجتماع در متن خلقت به انسان داده شده استمعني پيدا نمي كند بنابراين مسئله تز اصلاحي بر دو پايه استوار است : يكي اينكه طبيعت بشر را شرير ندانيم ، ديگر اينكه براي بشر آزادي و اختياري قائل شويم كه بتواند بر اوضاع اجتماعي خويش مسلط شود و خود و جامعه خود را هر طور كه مي خواهد بسازد .

تز اصلاحي و علمي بودن ماركسيسم

مي گويند ماركسيسم علم است اين سخن به معني آن است كه ماركسيسم يك تز اصلاحي نيست يك باغبان ، قوانين گياه شناسي ، قوانين رشد و نمو گياهان ، قوانين تغذيه و توليد مثل گياهان ، قوانين بيماري و سلامت گياهان را مي شناسد ، بعد ، از اين دانسته ها استفاده مي كند ، جريان طبيعت را كشف مي كند و خود را با آن وفق مي دهد بر طبيعت آن مقدار مي توان مسلط شد كه بتوان آن را شناخت ولي باغبان نمي توانددرختي را كه به صورت نهال است يك روزه بارور كند ، اين ديگر در اختيار او نيست سير طبيعت خارج از اختيار انسان است و انسان حداكثر مي تواند آن را بشناسد و خودش را با آن تطبيق دهد . ماركسيستها مدعي شدند كه ماركسيسم علم است، يعني سير جبري جامعه را كشف مي كند همان طور كه درخت يك سير طبيعي و جبري لايتغير دارد ، جامعه هم يك سير جبري لايتخلف دارد ، همان طور كه طبيعت اگر بخواهد به منزل پنجم برسد بايد از منزل اول و دوم و سوم و چهارم بگذردو نمي تواند دو منزل يكي كند و مثل جنين بايد مراحل را در رحم مادر پشت سر يكديگر به ترتيب طي كند ، جامعه نيز در سير تكاملي خود بايد طي مراحل كند ، و همان طور كه انسان در حد يك پزشك و يك ماما تنها مي تواند سلامت جنين را بهتر حفظ كند ،اگر كج بود راستش كند ، درد زايمان را كم كند ، نگذارد مادر زياد استراحت كند ، تا بچه درشت نشود و احتياج به سزارين پيدا نشود و دخالت پزشك تا اين حدود است اما در جريان طبيعي نمي تواند دخالت داشته باشد ، جريان جبري جامعه هم يك چنين جرياني است . جامعه بايد مراحلي را جبرا طي كند ، از دوره اشتراك اوليه به برده داري و از آن به فئوداليسم و از آن به بورژوازي و كاپيتاليسم برسد و از اين مراحل بگذرد تا به سوسياليسم و كمونيسم نهائي برسد . اگر شما بخواهيد جامعه اي را از فئوداليسم به سوسياليسم ببريد مثل اين است كه نطفه اي را بخواهيد به مرحله تولد برسانيد ، اين ، عملي نيست جامعه هم ره صد ساله را يك شبه طي نمي كند تزي عملي نيست جامعه هم ره صد ساله را يك شبه طي نمي كند تزي كه مي خواهد با آزادي دادن ، با ايمان بخشيدن ، با علم و ايمان ، بشر را به صلاح و كمال و رفاه برساند درست نيست ، عملي نيست . تز اصلاحي يعني اينكه طرحي به بشر بدهيم كه بشر خودش را بر آن مبنا بسازد ماركسيسم مي گويدمن چنين تز اصلاحيي ندارم ، يك فكر علمي و حكمت علمي ندارم مي گويد در دوره فئوداليسم دست و پاي بيخودي نزن ، يك كاري بكن فئوداليسم دوره اش را طي كند بيايد به دوره بورژوازي ، و اگر جامعه در دوره كاپيتاليسم استكاري بكن كه تضادهايش شديد بشود و انقلاب صورت گيرد معني اينكه اينها تز اصلاحي ندارند همين است چون تز اصلاحي ، يعني اصلاح بشر به دست بشر كه بر دو فكر اساسي متوقف است : يكي اينكه در طبيعت بشر حقگرائي وجود داشته باشد، ديگر اينكه بشر آزاد و مختار باشد و بتواند خود انتخاب كند . وقتي كه در طبيعت بشر جز شرارت چيزي نيست ، بشر را بدست بشر نمي شود اصلاح كرد پيامبران آمده اند بشر را بدست بشر اصلاح كنند نيامده اند بشر را بدست فرشتگان اصلاح كنند قرآن مي گويد : لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط ( 1 ) پيامبران را با دلائل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم عدالت را بر پا دارند نمي گويد تا پيامبران

1 - سوره حديد ، آيه 25.

/ 76