نقش امويها در پيدايش اين آسيب
كم كم افكاري پيدا شد كه عمل را تحقير و آن را بي ارزش تلقي مي كرد به عبارت ديگر طرز تفكر مسلمين در مسئله مبناي سعادت انسان از طرز واقع بينانه به طرز خيالبافانه گرايش يافت ، و به طوري كه تاريخ نشان مي دهد ريشه اين فكر را امويها ايجاد كردند . مسئله اي استكه از قديم در بين علماء كلام مطرح بوده و آن اين است كه آيا اساس ، ايمان است ، و اصلا ايمان چيست ؟ تاريخ نشان مي دهد كه خلفاي بني اميه از نظر اينكه خودشان در عمل فاسق و فاسد بودند و اين را هم نمي توانستند از مردم كتمان كنند و مردم هم مي دانستند كه اينها از نظر عمل فاسدند ، اين فكر را ترويج مي كردند كه اساس اين است كه ما ايمان داشته باشيم ، اگر ايمان درست باشد عمل اهميتي ندارد .چرا فكر تحقير عمل پيدا شد ؟
چون اينها حكومت داشتند و قدرت و ثروت در اختيارشان بود ، قهرا مي توانستند تبليغات وسيعي در اين زمينه بكنند ، مزدورهائي هم از آن عالم نماها درست كنند و آنها هم مرتب بگويند اساس ، ايمان است ، و ايمان كه درست شد عمل هر چه بود ، بود ، براي اينكه خلفاي بني اميه را تبرئه كنند كه مردم خيلي حساسيت نشان ندهند و نگويند كه اينها چه جور خلفائي هستند كه عملشان اين چنين فاسد است ! علم كلام نشان مي دهد كه فرقه اي در قرن دوم اسلامي پيدا شد كه آنها را مرجئه مي گفتند مرجئه يكي از اصول عقايدشان همين مطلب بود و خلفاي اموي هم از اينها حمايت مي كردند .ايمان چيست ؟
در آن وقت ما شيعيان چه فكر مي كرديم ، يعني ائمه ما چه دستور مي دادند ؟ ما از علي بن ابيطالب چه الهام مي گرفتيم ؟ وقتي كه از ائمه ما سؤال مي كنند كه ايمان چيست ؟ مي فرمايند : الايمان ، معرفة بالجنان و اقرار باللسان و عمل بالاركان ( 1 ) . ايمان با سه چيز محقق مي شود: اعتقاد قلبي ، اقرار به زبان ، و عمل با اعضا و جوارح اصلا ائمه ما عمل را جزو ايمان شمرده اند ، يعني كسي كه عمل ندارد ايمان ندارد دلش را خوش نكند بگويد ايمان مجزاي از عمل مي تواند وجود داشته باشد اگر در قرآن مي بينيد مؤمنين تمجيد شده اند، خيال نكنيد مقصود كساني است كه يك گرايش اعتقادي دارند ولي در برنامه عملي شركت ندارند خير در قرآن هر جا كه مؤمنين تمجيد شده اند ، يعني كساني كه شهادتين را مي گويند و در دل اعتقاد دارند و با جوارح و اعضاي خودشان عمل مي كنند .1 - جامع الاخبار ، فصل هجدهم ، صفحه 42 و نظير اين روايت است رواياتي كه شيخ صدوق ( ره ) در خصال صفحه 178 - 179 و مرحوم مجلسي در بحارالانوار جلد 69 صفحه 64 الي 73 نقل كرده اند .