بیشترلیست موضوعات مقدمه حق و باطل حق و باطل در جهان هستي حق و باطل در جامعه و تاريخ 1 - نفي فطرت و غريزه 2 - اصالت اقتصاد تز اصلاحي تز اصلاحي و علمي بودن ماركسيسم چرا ماركسيستها تاريخ را تاريك معرفي مي كنند ؟ نظريه اسلام نگاهي به قرآن الف : نمود داشتن باطل و اصيل بودن حق ب : طفيلي بودن باطل و استقلال حق غلبه ظاهري باطل و پيروزي نهائي حق احياي تفكر اسلامي اقبال و احياي فكر ديني روح اسلامي در مسلمين مرده است منطق ماشين دودي همبستگي ، يكي از علائم حيات تفكر ديروز و امروز مسلمين درباره ميزان تاثير عمل در سعادت انسان آسيب شناسي ريشه هاي آسيب ديدگي طرز تفكر اسلامي ما عمل ، تكيه گاه تعليم و تربيت اسلامي نقش امويها در پيدايش اين آسيب چرا فكر تحقير عمل پيدا شد ؟ ايمان چيست ؟ شيعه و مرجئه گري فكر مسخ شده مسئله بست تفكر زنده و تفكر مرده حيات بدن و حيات روح فطرت يا هسته حيات انساني زندگي يعني بينائي و توانائي خود زندگي غير از شرايط زندگي است حس اعتماد به نفس توكل ، مفهومي زنده كننده و حماسي توكل مسخ شده و وارونه زهد در اسلام زهد منفي زاهد به كم قناعت مي كند ولي هر كم قناعتي زاهد نيست مسئله ولايت از قبل جائر زهد ، قدرت روحي است نه ضعف اقتصادي زاهدهاي ما ، هم ضعف اخلاقي دارند و هم ضعف اقتصادي حضرت علي ( ع ) و كارهاي توليدي تفكر اسلامي درباره زهد و ترك دنيا زهد و ترك دنيا آيا زهد يعني بي رغبتي طبيعي ؟ برداشت غلط ديگر از زهد مفهوم واقعي زهد هدفهاي زهد اسلام حديث حضرت علي ( ع ) در فلسفه زهد فلسفه زهد در تفكر اسلامي داستان امام صادق ( ع ) در خصوص همدردي زهد به خاطر آزادي و آزادگي شرايط ضروري طبيعي شرايطي كه در اختيار انسان است عادت ، دلبستگي مي آورد و دلبستگي ، اسارت آزادگان همواره مي خواهند ساده زندگي كنند فلسفه سبكبالي و سادگي در زندگي رهبران تعينات يا قيد و بندها و اسارتها زهد گاندي زهد و مقتضيات زمان زهد عارف از نظر بوعلي سينا توضیحاتافزودن یادداشت جدید
دو حادثه سبب شده است كه اربعين ، اربعين باشد : يكي داستان ورود اولين زائر رسمي به زيارت اباعبدالله عليه السلام يعني روز ورود جابربن عبدالله انصاري از مدينه به كربلا براي زيارت ، و ديگر اينكه بطور كلي زيارت حسين بن علي عليه السلام در اين روز مأثور استيعني اين روز ، روز زيارت مخصوص اباعبدالله است آمدن جابر به زيارت تربت مقدس اباعبدالله و همچنين سنت زيارت كردن اباعبدالله از دور و نزديك با زيارات مأثوره اي كه وارد شده است ، همه به منظور پيوند با شهيدان است . اول مي خواستم درباره اين مطلب بحث كنمو فلسفه زيارت رفتنها و زيارت كردنهاي ا تحت همين عنوان بيان كنم ، ولي اين موكول شد به وقت ديگر چون در اين چند روز گذشته در سه جلسه اي كه به مناسبت يادبود مصلح بزرگ اسلامي ، اقبال پاكستاني در اينجا تأسيس شد ، قرار بر اين بود كه يك بحث نيم ساعته اي تحت عنوان " اقبال و احياء فكري ديني " در همين جلسه ايراد كنم كه نظر به اينكه وقت گذشت ، خودم تقاضا كردم كه موكول به وقت ديگر باشد . از طرفي ديگر ديدم بحث " اقبال و احياء فكر ديني " بحثي است كه با نيم ساعت نمي توان آن را پايان داد ، و تجربه نشان داده است كه هر وقت صحبت كوتاهي درباره اينگونه بحثها مي شود ، به كلي مبهم و ناقص و نامفهوم مي شود لذا گفتيم پس باشد براي مجالهاي بيشتر كه بايد در جلسات متعدد در اين باره صحبت كرد ،تحت عنوان احياء تفكر اسلامي ، همان موضوعي كه خود اقبال كنفرانس هايي تحت همين عنوان در پاكستان داده است ، كنفرانس هاي بسيار علمي واجتماعي ، و من هم بنا بود در اطراف همين موضوع صحبت كنم . از اين مرد كتابي چاپ شده است كه مجموعه اي است از هفت كنفرانس او در پاكستان كه ظاهرا در محيطهاي دانشگاهي ايراد شده است ، چون سطح اين كنفرانس ها آنقدر عالي استكه بعيد به نظر مي رسد كه در مجامع عمومي ايراد شده باشد قطعا اينها در مجامع علمي ايراد شده است همه اينها تحت همين عنوان است . البته هر كنفرانسي خودش يك عنوان مستقل دارد ، يكي تحت عنوان " تجربه ديني " ، ديگري تحت عنوان " محكهاي فلسفي در تجربه ديني " ، ديگري تحت عنوان " آزادي و جاوداني من بشري " و يكي تحت عنوان " روح فرهنگ و تمدن اسلامي " و يكي تحت عنوان " اصل حركت در اسلام " و يكي ديگر در موضوع " آيا دين ممكن است " كه اين تيتر را مي گوينداقتباسي است كه از كانت كرده است ، و بالاخره يك كنفرانس تحت عنوان " تصور خدا و معني نيايش " به هر حال همه اينها را اين مرد تحت عنوان احياء فكر ديني ايراد كرده است . من نمي خواهم ادعا كنم تمام حرفهايي كه او در اين موضوع بسيار بزرگ گفته است بي انتقاد است ، و يا تمام حرفها همان است كه اين مرد آنها را ايراد كرده است ، ولي از باب اينكه اين موضوع را او عنوان كرده و در حدودي كه يك نفر مفكر مي تواند در اين موضوعات بحث كند ، بحث كرده است ، بسيار بسيار شايسته تقدير و تمجيد و تبجيل استمن امروز بايد قسمت بيشتر حرف خودم را در اطراف حرفهاي او قرار بدهم گو اينكه اين بحث دامنه وسيعي دارد و شايد توفيقي پيدا شد و در جلسات ديگري موفق شدم درباره احياي تفكر اسلامي بحث كنم ، ولي ابتداء مي خواهم آن نقاط برجسته افكار او را به اطلاع شما برسانم . اقبال مردي است اروپا رفته و اروپا شناخته ، مردي است كه از تحصيلات جديد بهره بسيار عالي داشته است ، مردي است كه دنياي اروپا او را به عنوان يك تفكر و دانشمند و صاحبنظر مي شناسد ،او كسي نيست كه در گوشه هند منزوي شده و از دور شبحي از اروپا در نظرش مجسم شده باشد و بعد بخواهد انتقاداتي بكند ، او اروپا را از نزديك ديده و شناخته و تجزيه و تحليل كرده است به علم جديد هم بسيار علاقه مند است و جوانان مسلمان را تشويق مي كند كه علوم جديد را بياموزند او كسي نيست كه با علوم جديد مخالف باشد يا مسلمين را پرهيز بدهد كه علوم جديد را نياموزيد . با همه اين حرفها كه مردي است كه تحصيلات عاليه خودش را در اروپا كرده و اروپا را شناخته است و به ارزش علم جديد فوق العاده واقف و معترف است ، در عين حال اولين چيزي كه در گفتار اين مرد جلب توجه مي كند و آن را در اشعار خودش به صورت منظوم بيان كرده است ، اين است كه آن چيزي كه امروز آن را " تمدن اروپائي " مي گويند ، يعني مجموع شئون زندگي اروپائي ، ايده آل هائي كه تمدن امروز اروپائي به بشر مي دهد ، راه و رسمي كه به بشر مي آموزد ، اخلاق و عادات و بالاخره مسيري كه اروپاي امروز دارد را نه تنها يك چيز خوبي نمي داند بلكه يك امر بسيار بسيار خطرناكي ، هم براي بشريت و هم براي خود مردم اروپا مي داند . يعني اقبال اروپا رفته و اروپا شناخته ، آينده تمدن اروپا را بسيار شوم و خطرناك مي داند و اين قسمتها را در كلمات خودش زياد گنجانده است و من مايل هستم آن قسمتها را كه از نوشته هاي خود اقبال يادداشت كرده ام براي شما بخوانم تا ببينيد اين مرد چه نظري راجع به تمدن امروز اروپا داردو با اينكه به علم اروپائي خوشبين است ، به تمدن اروپائي تا چه حدود بدبين و تا چه اندازه مشرق زميني ها و مخصوصا مسلمين را پرهيز مي دهد كه تحت تأثير تمدن اروپا قرار نگيرند . از جمله در كلمات خودش چنين مي گويد : " آنها كه چشمشان از تقليد و بردگي كور شده استنمي توانند حقايق بي پرده را درك كنند ، اين فرهنگ و تمدن نيم مرده اروپائي چگونه مي تواند كشورهاي ايران و عرب را حيات نوين بخشد هنگامي كه خود به لب گور رسيده است " . باز مي گويد : " تاريخ جديد ، سرعت عظيمي استكه جهان اسلام با آن سرعت از لحاظ روحي در حال حركت به طرف مغرب زمين است " . مي گويد : تاريخ جديد اين كشورها اين است كه به سرعت به سوي مغرب زمين حركت مي كنند بعد براي اينكه ميان علم و تمدن مغرب زمين تفكيك كندمي گويد : " و در اين حركت هيچ چيز باطل و نادرست نيست ، چه ، فرهنگ اروپائي از جنبه عقلاني آن " يعني فقط از جنبه علمي و فكري " ، گسترشي از بعضي مراحل فرهنگ اسلامي است " . يعني اگر ما تنها جنبه فكري و علمي اروپا را در نظر بگيريمهر چه به آن سو برويم براي ما خطر ندارد چون علم ، علم است و علم اروپا دنباله و امتداد علوم اسلامي است فرهنگ اروپا به معني علم اروپا دنباله فرهنگ اسلامي است . " ترس ما تنها از اين است كه ظاهر خيره كننده فرهنگ اروپائي از حركت ما جلوگيري كند و از رسيدن به ماهيت واقعي آن فرهنگ عاجز بمانيم " . مي گويد : آنچه من مي ترسم اين است كه ما اين ظاهر را ببينيم، صنعت و علوم طبيعي را ببينيم ، اما آن باطني كه بشر را به سوي آن سوق مي دهد را نبينيم ، نتوانيم تجزيه و تحليل كنيم در جاي ديگر كتاب خودش مي گويد : " عقل به تنهائي قادر نيست كه بشر رانجات بدهد و بزرگترين عيب فرهنگ اروپا اين استكه مي خواهد با عقل به تنهائي بدون اينكه با روح ، با وجدان ، با ايمان پيوندي داشته باشد ، فقط با نيروي عقل ، كشتي بشريت را از مهلكه نجات بدهد " . مي گويد : " مثاليگري اروپا هرگز به صورت عامل زنده اي در حيات آن در نيامده است " . مثالي گري اروپا يعني ايده آليسم اروپا ، كمال مطلوبهائي كه فرهنگ اروپائي به بشر مي دهد مسلكهائي كه به وجود مي آورد ، ايسم هائي كه به وجود مي آورد و خيال مي كند ملحق شدن به اين ايسم ها بشر را مي تواند نجات بدهد . مي گويد : اين ايسم ها واقعا نتوانسته است ماهيت اروپائي را عوض كند ، انسانيش كند، و از مرحله لفظ و زبان جلو نيامده است به عبارت ساده تر ، اروپائي و اروپا زياد از احسان و انساندوستي در كلام خودش ، در نوشته خودش ، در اعلاميه هاي خودش دم مي زند ولي چون اينها فقط از فكر و عقلش سرچشمه مي گيرد و نه از روحش ، لذا در وجدان خودش اثر نگذاشته است اروپائي مي گويد انسان ، ولي عملا انسان دوست نيست ، اروپائي مي گويد حقوق بشر ولي عملا و واقعا احترامي براي بشر و حقوق بشر قائل نيست، اروپائي روي فرهنگ ايسم هاي خودش مي گويد آزادي ، ولي واقعا در عمق روح خودش به آزادي ايمان ندارد ، مي گويد مساوات و عدالت ولي در عمق وجدان خودش به عدالت و مساوات پاي بند نيست . اقبال مي گويد : " نتيجه آن ، " من " سرگرداني است ( يعني روح سرگرداني است ) كه در ميان دموكراسي هاي ناسازگار با يكديگر به جستجوي خود مي پردازد " من " سرگرداني است كه كار آنها منحصرا بهره كشي از درويشان به سود توانگران است " . اين همه كه دم از عدالت زده است ، تمام ايسم هاي ضد و نقيض كه در اروپا پيدا شده ، نتيجه نهائي آنها چيست ؟ بهره كشي از درويشان به سود توانگران چه مي خواهد آن ايسمش باشدچه مي خواهد اين ايسم ديگرش باشد . بعد مي گويد : سخن مرا باور كنيد كه اروپاي امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشريت است " . اين يك نكته در روح آقاي اقبال كه اين را زياد تبليغ مي كندو علاقه مند است مسلمانان ، مخصوصا جوانان مسلمان ، آن كساني كه كم و بيش با ظاهر فرهنگ غربي آشنا هستند به اين نكته از اين مرد خبير آگاه مطلع ، آگاه شوند . نكته دومي كه اين مرد روي آن باز بسيار اصرار دارد ، اين است كه آن نقصي كه در فرهنگ و تمدن اروپائي امروز وجود دارد ، در فرهنگ و تمدن اصيل اسلامي وجود ندارد ، آن انتقادهاي اصيل و اساسي كه بر فرهنگ اروپا كه فرهنگ مادي محض است وارد است ،بر فرهنگ اسلامي وارد نيست لهذا باز در قسمت ديگر كلام خودش كوشش مي كند كه پايه هاي اساسي فرهنگ اسلامي و مزاياي فرهنگ و تمدن اسلامي را معرفي كند كه من باز قسمتي از آنها را براي شما مي خوانم تا بعد وارد مسئله احياء فكر ديني شوم در آن قسمت از سخنان خودش اينجور مي گويد : " مسلمانان ، مالك انديشه ها و كمال مطلوبهاي نهائي مطلق مبتني بر وحيي مي باشند كه چون از دروني ترين ژرفناي زندگي بيان مي شود ، به ظاهري بودن آن رنگ باطني مي دهد براي فرد مسلمان شالوده روحاني زندگي امري اعتقادي است ، و براي دفاع از اين اعتقاد به آساني جان خود را فدا مي كند " . خلاصه حرفش را برايتان توضيح بدهم ، مي گويد : اسلام آنچه را كه براي بشر پيشنهاد مي كند چون پشتوانه اش ايمان مذهبي است ، چون از وحي سرچشمه گرفته است ، مي تواند تا اعماق روح بشر نفوذ بدهد همين طوري كه نشان داده استو نشان مي دهد كه حتي در عصر حاضر ، چنين قدرتي را دارد . پس اگر اسلام مثلا حريت را پيشنهاد مي كند ، آزادي را پيشنهاد مي كند ، اگر عدالت يا انسان دوستي را پيشنهاد مي كند ، اگر حقوق بشر را پيشنهاد مي كند ، پيشنهادهائي است كه در روح بشر ضمانت اجرائي دارد ولي آنچه اروپا مي گويد ، پيشنهادهائي است . كه ضمانت اجرائي ندارد مي گويد بشريت امروز به سه چيز نيازمند است : 1 - تعبيري روحاني از جهان . يعني اولين چيزي كه بشر به آن نيازمند است اين است كه جهان تفسيري روحاني و معنوي بشود نه تفسيري مادي يعني اولين چيزي كه بشر را سرگردان كرده است و به موجب آن هيچ فكر و عقيده اي به صورت ايمان واقعي در بشر به وجود نمي آيد ، ماترياليسم است ، ماديگري است ، تفسير جهان است به صورت مادي يعني به صورت اينكه جهان هر چه هست ماديات است ، جهان كور است ، جهان كر است ، جهان بيشعور است ،احمق و ابله است ، جهان هدف سرش نمي شود ، جهان حق و باطل نمي فهمد ، جهان درست و نادرست نمي فهمد ، در جهان حق و باطل با يك مقياس سنجيده مي شود ، هيچ چيز در دنيا هدف ندارد و ما به عبث آفريده شده ايم مي گويد اين فكر است كه روح تمدن بشر را ضايع كرده و مي كند ، اولين چيزي كه بشر به آن محتاج و نيازمند است تعبيري روحاني از اين جهان است ، افحسبتم انما خلقناكم عبثا ( 1 ) . بيهودگي در كار نيست ، جهان را صاحبي باشد خدا نام جهان بحق برپاست ، جهان به عدالت برپاست، نيكي و بدي گم نمي شود ، جهان سميع و بصير است: لا تأخذه سنة و لا نوم (2) . آگاه و عاقل است ولي تنها اين ( تعبيري روحاني از جهان ) كافي نيست . 2 - آزادي روحاني فرد . 1 - سوره مؤمنون ، آيه . 115 2 - سوره بقره ، آيه . 255 اين ، در مقابل مسيحيت است آزادي فردي يعني براي فرد شخصيت قائل شدن اگر انسان از جهان تعبيري روحاني كند و براي فرد شخصيت قائل نباشد ، استعدادها بروز نمي كند . 3 - اصولي اساسي و داراي تأثير جهاني كه تكامل اجتماع بشري را بر مبناي روحاني توجيه كندكه مقصودش باز مقررات اساسي اسلامي است بيش از اين من در اين دو زمينه از اقبال عبارت خواني نمي كنم .