مصاحبه با حضرت آيت الله ميرزا حسين نورى - امام خمینی آیه جمال و جلال نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام خمینی آیه جمال و جلال - نسخه متنی

سید عباس رضوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مصاحبه با حضرت آيت الله ميرزا حسين نورى

آية اللّه حاج ميرزا حسين نورى, به سال 1304 هجرى شمسى در همدان متولد شدند.

مقدمات علوم حوزوى را از محضر پدر بزرگوارشان و ديگر اساتيد حوزه همدان فرا گرفتند. آنگاه به سال 1323 به قم مشرف شدند و سطوح عاليه را از اساتيد حوزه علميّه قم بهره مند شدند.

سپس به دروس عالى خارج فقه و اصول راه يافتند و از محضر مرحوم آية اللّه حجت, آية اللّه داماد, آية اللّه بروجردى و حضرت امام, رضوان اللّه تعالى عليه, استفاده كردند.ايشان مباحث معقول و فلسفه وحكمت را از علاّمه طباطبائى فرا گرفتند.آية اللّه نورى از همان سالهاى آغازين تحصيل به تدريس پرداختند و دروس معمول حوزه هاى علوم اسلامى را در سطوح مختلف, تدريس كردند و اينك سالهاست كه مشغول تدريس دروس خارج فقه و اصول هستند.برخى از آثار قلمى ايشان عبارت است از:(انسان و جهان), (جهان آفرين), (شگفتيهاى آفرينش), (الامر بالمعروف والنهى عن المنكر), (بيت المال از ديدگاه نهج البلاغه), (راهنماى نهج البلاغه و شرح آن) و حوزه:لطفاً از ابتداى آشنائى خودتان با حضرت امام, رضوان اللّه تعالى عليه, سخن بگوئيد.

o با عرض تسليت به مناسبت ارتحال جانسوز حضرت امام امت قدّس سرّه الشريف به محضر مقدّس حضرت ولى عصر(ارواحنا فداه) بنده, در سال 1363 قمرى(23 شمسى) پس از آن كه در حوزه علميه همدان تا شرح لمعه و قوانين خوانده بودم به قم آمدم.و در ابتداى ورود شنيدم كه در عصرهاى جمعه, حاج آقا روح اللّه, كه يكى از اساتيد و علماى بزرگ قم است, در آن زمان اينگونه مشهور بودند, در مدرسه فيضيه زير كتابخانه, درس اخلاق مى فرمايند و جمعيت زيادى در آن جلسه شركت مى كنند.بنده همان اولين جمعه شركت كردم.حديثى كه آن روز محور بحث امام(ره) بود حديثى از حضرت پيغمبر اكرم(ص) در معرفى و بيان صفات اولياء اللّه بود و مضمونش اين بود:

(ان اولياء اللّه, سكتوا و كان سكوتهم فكرا ونظروا فكان نظرهم عبرة و نطقوا فكان نطقهم حكمة و مشوا و كان مشيهم بين الناس بركة).

يعنى:نشانه اول اولياى خدا اين است كه سكوتشان توأم با فكر است, سكوتشان غفلت و عدم توجه نيست.(اين حديث در وسائل الشيعه ج1 ص6 ذكر شده است و در بعضى نسخه ها بجاى(كان سكوتهم فكرا سكوتهم ذكرا) آمده است و معناى آن اين است كه سكوتشان ياد خداست) نشانه دوم اين است كه نگاهشان, عبرت است.بهيچ چيز با نظر سطحى و ساده نمى نگرند, بلكه نگاهشان با عبرت گرفتن توأم است.نشانه سوم اين كه حرف مى زنند, ولى حرفشان همه حكمت است. حكمت آن كلامى است كه بر اساس حقايق اين عالم استوار است.كلامى است كه به سعادت بشر, سعادت مادى و معنوى, كمك مى كند.

نشانه چهارم اين كه راه مى روند و راه رفتنشان در ميان مردم بركت است; زيرا حرفشان حركتشان همه و همه براى راهنمائى مردم و روشن كردن راه زندگى مردم است; از اين جهت مشيتشان بين مردم بركت است.پس از آن, شركت در اين جلسه پر بركت و تحول آفرين را يكى از كارهاى خود قرار دادم و هر جمعه در آن شركت مى كردم.حضرت امام با بيان رسا و مطالبى كه از تبّحر در احاديث اسلامى و عرفان و اخلاق سرچشمه مى گرفت و با خودساختگى و تهذيب نفس امام توأم بود هر روز درس بزرگى از اخلاق را مى داد و گامهائى در راه تكامل پيش مى برد.

حوزه:از حضرت عالى بعنوان يكى از شاگردان حضرت امام, خواهش مى كنيم كه چند نمونه از ويژگيهاى آن بزرگوار را براى ما و خوانندگان بفرمائيد.

oيكى از خصوصيات و مزايايى كه در حضرت امام وجود داشت موضوع رعايت نظم بود.

امام(رض) در نظم نمونه ا بودند و موضوع نظم در تمام كارهاى ايشان منعكس بود; مثلاً در درس گفتن, مطالب را خيلى عالى و مرتب تنظيم مى كردند.و همين تنظيم مطالب, كمك بسيار مثرى در بهتر فهميدن و زودتر فهميدن مطالب درسى بود.همين طور مطالبى را كه مى خواستند بنويسند در نوشته هايشان نظم كاملاً منعكس بود.

از لحاظ مطالبى كه مى خواستند بنويسند دسته بندى شده و مرتب شده, اختتامش و افتتاحش را و طرز پشت سر هم قرار گرفتن مطالب, خلاصه, خيلى حساب شده و منظم بود. در آثار قلمى كه از حضرت امام قدّس سرّه, باقى مانده است, نظم بطور كامل در آنها منعكس است و از اين نظر براى ما سرمشق است كه چگونه بايد مطالب را برشته تحرير درآورد.آن اندازه كه ما اطلاع داشتيم, وقت غذا خوردنشان, وقت استراحتشان,وقت مطالعه, وقت جواب نامه ها, تمام اينها بر اساس نظم و برنامه بود. فراموش نمى كنم وقتى كه درس مى فرمودند بعضى از كسانى كه در درسشان شركت مى كردند مرتب نمى آمدند; مثلاً چهار دقيقه, پنج دقيقه يا بيشتر, ديرتر وارد جلسه درس مى شدند.چون ايشان خيلى مقيد به نظم دند يك روز در درس فرمودند كه ما بايد منظم در درس حضور پيدا كنيم.چنانكه در موقع رفتن از اينجا همه با هم بيرون مى رويم, بايد موقعى هم كه براى درس مى آييم, همه با هم وارد جلسه درس بشويم تأخير بعضى از افراد باعث مى شود كه درس را درست نفهمند.يكى از علماى بزرگ, كه مورد وثوق و اعتماد كامل است,مى گفتند كه:امام يكى از تابستانها كه در تهران بودند, آيت اللّه العظمى سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى, كه از فقها و حكماى بزرگ بودند(در زمان آيت اللّه العظمى بروجردى به قم آمدند و چند ماهى در قم درس شروع كردند, بنده هم شركت مى كردم) هم در تهران بودند و امام در درس ايشان شركت مى كردند.ايشان در مسجد جمعه تهران براى نماز مغرب وعشاء اقامه جماعت مى نمودند; امّا منظم نمى آمدند.امام چون مقيد به نظم بودند روزى كه آقاى رفيعى دير كردند, پا شدند و به مردم يعنى آنها كه در آن نماز جماعت شركت مى كردند, گفتند كه:بياييد با هم به آقا بگوييم مرتب بيايد.اين جورى كه ايشان غير مرتب مى آيند وقت بسيارى از مردم تضييع مى شود.همه ما با هم به آقا بگوييم كه مرتب تشريف بياورند. بعد آقا تشريف آوردند و شروع كردند به نماز, نماز كه خواند بو ه شد, يك نفر به آقا گفت كه يك سيد جوانى به مردم مى گفت كه به آقا بگوييم مرتب بيايند.تقريباً, نسبت به نامرتب آمدن شما اعتراض داشت.

آقاى رفيعى فرمودند:

آن سيّد,كى بود؟ در اين حال امام آن طرف نماز مى خواندند.آن شخص امام را نشان داد. تا ايشان چشمشان به امام افتاد, فرمودند:

ايشان حاج آقا روح اللّه هستند, مرد بسيار فاضل و وارسته و بسيار باتقوا و منظم و مهذب هستند.اگر يك وقت من دير آمدم ايشان را جلو بيندازيد به جاى من نماز بخواند. حق با ايشان بوده است.

از مزاياى ديگر امام, كه يكى از مزاياى بارز است, بيان ايشان است.بيان بسيار قوى داشتند.مطالب را روشن مى كردند و فروع را به اصول بر مى گرداندند.

بيانات ايشان در پيشرفت انقلاب در بيدار كردن افكار و بسيج كرن مردم نيز, خيلى مثر بود.يكى ديگر از مزاياى مهم حضرت امام, قلم ايشان است.قلم بسيار قوى داشتند.ايشان هم مرد بيان بودند و هم مرد قلم.هر چند در هر دو نبوغ و قدرت زيادى داشتند ولى بنظر بنده قلمشان از بيانشان قوى تر بود. پيام ها و نامه هاى ايشان نيز در ايجاد وتداوم انقلاب خيلى موثر بود كتبى كه از ايشان به جاى مانده, حتى وصيت نامه سياسى الهى معظم له, داراى نثر شيوا و رسائى است.مخصوصاً در درس گفتن و نوشتن مطالب علمى, به جميع ابعاد مسأله توجه داشتند. هر مسأله اى را كه عنوان مى كردند آن را از تمام ابعاد مورد بررسى قرار مى دادند, بطورى كه وقتى بحث به پايان مى رسيد, هيچ نكته ابهام و تاريكى براى كسى باقى نمى ماند;مثلاً در مسائل فقهى, حديثى را كه ذكر مى كردند, اول رجال آن حديث را كاملاً مورد بررسى قرار مى دادند.از آن پس, مفاهيم الفاظ حديث, بعد از آن, اقوال علماء را در رابطه با آن مسأله مورد توجه قرار مى دادند.بعداً نظر خودشان را ابراز مى كردند و محققاً نه بحث مى كردند كه مطالب كاملاً روشن مى شد.

حوزه:امام به فقه سنتى, در بياناتشان و حتى در وصيت نامه سياسى الهى, كه از آن بزرگوار بجاى مانده است, تاكيد داشتند و در عين حال معتقد بودند كه:فقه ما جوابگوى تمام مسائل در تمام اعصار و ازمنه است, لطفاً بيان كنيد چگونه؟ oامام معتقد بود, فقه ما همان فقه سنتى و فقه جواهرى بايد باشد.در عين حال كه فقه سنتى است,پويا هم هست و جوابگوى تمام مسائل, در تمام اعصار وازمنه است.

روى همين جهت, در ضمن بيان يك دوره فقه كامل, مسائلى را نيز كه در زمان ما بوجود آمده يا ممكن است در آينده, در نتيجه پيشرفت علم, بوجود بيايد مطرح مى كردند و به همه آنها جواب مى دادند و براى آنها ادله اى ذكر مى كردند, تا نشان بدهند, فقه ما جوابگوى تمام احتياجها, در تمام اعصار وازمنه هست. ولذا در تحرير الوسيله نيز مسائلى را كه در زمان ما بوجود آمده, يا ممكن است در آينده به وجود بيايد و هنوز به وجود نيامده, به عنوان مسأله مستحدثه مطرح كرده اند.

ثلاً در تحريرالوسيله, انواع بيمه ها و مسائل مربوط به بيمه ها را بيان كرده اند. انواع معامله سفته ها را بيان كرده اند. مسأله سرقفليها, مسائل مربوط به بانكها, مسائل مربوط به چكها, مسائل مربوط به قرعه كشى و بخت آزمائى, مسائل مربوط به تلقيح و توليد مصنوعى و مسائل مربوط به تشريح بدن ميت را بطور دقيق بيان فرموده اند. در تشريح بدن ميت فرموده اند:اگر حفظ حيات مسلمانها متوقف باشد بر تشريح ميت و تشريح غيرمسلمان ممكن نباشد, جايز است بدن ميت مسلمان را به منظور پى بردن به راه هاى پيشگيرى ومعالجه وحفظ حيات مسلمانها تشريح كنند, ولى اگر فقط مى خواهند بدانند كه بدن چطورى تشكيل شده, و حفظ حيات مسلمانان مورد نظر نباشد, در آن صورت تشريح كردن بدن مسلمان را جايز نمى داند. در مسأله چهارم از مسائل مستحدثه مى فرمايند: اگر تشريح بدن ميّت فقط براى تعليم باشد, اشكالى نيست در اين كه كسى كه تشريح و بدن ميت را پاره پاره مى كند,بايد ديه پاره كردن وبريدن اعضاء ميت را به ورثه آن ميت بپردازد,زيرا گفتيم اين قصد و اين هدف مجوز تشريح نيست.اما در مورد ضرورت; يعنى اگر حيات مسلمانها بر تشريح متوقف باشد,بعيد نيست كه بگوييم م اصلاً ديه هم در اينجا لازم نيست.

در مسأله پيوند زدن يك عضو از بدن كسى به بدن ديگرى فرموده اند:قطع عضو از ميت براى پيوند زدن به عضو بدن زنده, در صورتى كه آن ميت مسلمان باشد, جايز نيست; چون بدن مسلمان بعد از مرگ, همان احترامى كه در حال حيات داشت, دارد; مگر در صورتى كه حيات و زندگى آن مسلمان موقوف باشد بر بريدن بدن ميت و پيوند زدن بدن ميت به بدن زنده در اين صورت جايز است.و لى اگر حيات و زندگى مسلمان متوقف بر پيوند زدن از بدن اين ميت نباشد; امّا حيات عضوش متوقف باشد مى فرمايند:ظاهراً كه جايز نباشد كه بدن اين ميت را ببرى كه عضو آن فرد مسلمان را زنده نگاه بداريم.اگر عضوى از بدن اين ميت مسلمان را در اين صورت ببرند گناه كرده اند و بايد ديه اش را هم بدهند. سپس مى فرمايند اين در صورتى است كه خود آن شخص ميت در حال حياتش اذن نداده باشد براى اين كار; امّا اگر ميت در حال حياتش اذن داده باشد يا وصيت كرده باشد كه عضوى از اعضاى او, مثلاً كليه, را پس از مرگ بردارند به بدن فرد ديگرى پيوند بزنند در تحريرالوسيله اين موضوع را جائز ندانسته اند,ولى در كيهان مورخ31/3/1368 در استفتائى كه از ايشان شده بود, آمده است:در صورت وصيت متوفى اهداء كليه و ساير اعضاى او به بيمار بلامانع است.

عد از آن مى فرمايد:اگر ميت خودش اذن نداده آيا اولياى ميت مى توانند اذن بدهند كه عضوى از بدن او را قطع كنند و به بدن يك فرد زنده پيوند بزنند؟ ظاهر اين است كه اولياء ميت نمى توانند چنين اذنى بدهند.اگر اذن دادند و كسى آمد قطع كرد معصيت كرده است. و آن شخص, كه قطع كرده, علاوه بر اين كه معصيت كرده ديه هم بايد بدهد.در مسأله ششم ذكر كرده اند كه مانعى نيست از بدن ميت غيرمسلمان قطع كنند و به بدن مسلمان پيوند بزنند,ولى يك اشكال بوجود مى آيد:بدن غير مسلمان ميته و نجس است و پيوند آن به بدن مسلمان سبب مى شود كه نماز آن مسلمان باطل شود; چون حامل عضو نجس و ميته است, مگر اين كه بگوئيم وقتى كه عضو بدن ميت غيرمسلمان, به بدن مسلمان پيوند خورد و حيات در او حلول كرد و خون در او جارى شد در حقيقت رفته رفته عضو بدن مسلمان شد نه نجس است و نه ميته و در اين صورت نماز آن شخص صحيح است.از آن پس مى فرمايند:اگر عضوى را از حيوان نجس العين, مثل سگ, قطع كنند و به بدن مسلمانى پيوند بزنند و آن عضو رفته رفته جزء بدن مسلمان شود و در آن حيات حلول كند نماز مسلمان با آن, صحيح است.از آن پس مى فرمايند:اگر گفتيم پيوند زدن عضو بد ب ن زنده به بدن انسان زنده ديگر جائز است آيا مى تواند اين شخص زنده, عضوش را به اين منظور بفروشد و پول بگيرد؟ فرموده اند:بله, اگر قائل باشيم به جواز, ظاهراً بيعش جائز است و مى تواند عضو خودش را بفروشد تا اين كه بعد از مرگش از آن در راه پيوند زدن به بدن كسى ديگر استفاده شود.اگر قائل شويم كه اولياى ميت هم مى توانند اعضاى ميت را پس از مرگ, براى اين كه در راه پيوند زدن از آن استفاده شود بفروشند اولياى وى نيز مى توانند براى اين منظور بفروشند, ولى بايد توجه داشت كه پولى كه از اين راه بدست ورثه مى آيد, ورثه نمى توانند در هر راهى كه مى خواهند مصرف كنند, بلكه بايد آن را فقط براى ميت مصرف نمايند; حال يا دين ميت را از آن بدهند يا در خيرات براى ميت مصرف كنند و وارث نمى تواند از آن ارث ببرد و حقى نسبت به آن نخواهد داشت.

مسأله اى را كه بعد عنوان كرده اند مسأله فروش خون است.فقهاى متقدم مى گفتند كه خون چون نجس است نمى شود فروخت.شيخ انصارى هم در مكاسب محرمه دارد كه خون را نمى شود فروخت.ولى ايشان مى فرمايند ما دليلى نداريم به اين كه هر چه نجس است نمى شود فروخت. وقتى كه شئ نجس,داراى منفعت حلال و مشروع و مورد نظر عقلا باشد, مى توان آن را فروخت ودر برابر, گرفتن پول حلال است; از اين جهت فروش خون اشكال ندارد.مسأله ديگرى را كه عنوان كرده اند عبارت است از اين كه:حيواناتى مثل گوسفند, گاو, شتر, مرغ و بالاخره حلال گوشت كه با دستگاه ذبح مى شوند حرامند يا حلال؟ ايشان فرموده اند:اگر با دستگاه ذبح شوند حرام مى باشند هر چند جميع شرايط هم جمع باشد .بعد مسأله اى عنوان كرده اند كه براى امام و والى مسلمانها در زمينه امور اقتصادى جايز است آنچه را كه صلاح مسلمانهاست انجام بدهد و براى اجناس نرخ گذارى كند, يا تجارتها را محصور و محدود نمايد.خلاصه, آنچه به مصلحت جامعه است, والى مسلمانها قدرت و اختيار دارد كه آن را انجام دهد.پس از آن فرموده اند:يكى از مسائل مستحدثه كه در عصر ما تحقق يافته و ممكن است درآينده تحقق بيشتر پيدا كند, مسأله تغيير جنسيت است, كه جنس مرد را با وسايل جراحى و طبى تبديل به زن كنند, يا زن را تبديل به مرد.ايشان فرموده اند كه:تغيير جنسيت حر ام نيست.اگر اين عمل روى خنثى انجام بگيرد و بوسيله عمل جراحى با رعايت زمينه اى كه وجود دارد خنثى را به صورت زن يا مرد در بياورند حرام نيست.حال كه حرام نيست آيا در مواردى واجب هست يا نه؟ اگر زنى در روح خود تمايلاتى مانند تمايلات مردانگى احساس كرد, يا مرد در روح خود تمايلاتى مانند تمايلات زنان احساس كرد, آيا واجب است تغيير جنسيت بدهد و شخص را در صورت اول به مرد و در صورت دوم شخص را به صورت زن در بياورند؟ مى فرمايند:ظاهراً اين اقدام واجب نيست.بعداً ذكر كرده اند كه اگر شخص خودش, قبل از عمل جراحى و طبى, بداند كه داخل در جنسى مخالف است و عمل جراحى و طبى, جنس را عوض نمى كند , بلكه همان واقعيت را تحقق مى بخشد; مثلاً اين زن, طورى خلقت شده كه واقعاً مرد است و ظاهراً زن است, اگر عملى صورت بگيرد, نه اين كه زن را مرد كند, بلكه مرد بودن اين فرد را آشكار كند, آيا اين چنين فردى برايش واجب است كه كار مردها را انجام بدهد; مثلاً نماز مغرب و عشاء و صبح را بلند بخواند; چون واقعاً مرد است؟ آيا بر اين فرد در اين صورت واجب است كه آثار جنس واقعى خودش را بر خود مترتب كند, نه آنچه را كه شكل ظاهريش ايجاب مى كند؟ آيا اصلاً حرام است كه اين زن آثار و احكام زن را عملى بكند؟ اگر بداند كه واقعاً مرد است آيا بايستى آنچه را كه بر مرد واجب است انجام بدهد.آيا واجب است آن چيزهائى كه مربوط به زن است و اين فرد دارد كنار بزند يا نه؟ امام فرموده اند اگر انجام تكاليف شرعيه مرد متوقف باشد بر اين كار,بله واجب است در آن صورت كه اصلاً ظاهر را عوض كند; چون واقعاً مرد است.

بعد مسأله اى را عنوان كرده اند كه اگر زنى شوهر كرد و بعداً جنس خود را تغيير داد, روى همان اساسى كه گفتيم, پس از اين كه مرد شد, ازدواج او از حين تغيير جنسيت, باطل مى شود.شوهر بايستى مهريه اين زن كه اگر با او آميزش كرده قبل از اين كه تغيير پيدا بكند بدهد, ولى اگر قبل از آميزش, اين زن رفت و جنس خود را تغيير داد, آيا بايد نصف مهر اين زن را بدهد يا همه مهريه او را؟ بعداً فتوا مى دهند كه:بله, حتى اگر قبل از آميزش هم زن رفت اين كار را كرد, مرد, بايد تمام مهر اين زن را بدهد.همين طور اگر مرد رفت جنسش را عوض كرد, ازدواج باطل مى شود.اگر ميان آنها آميزش محقق شده مرد بايد تمام مهر را بدهد و اگر آميزش هم محقق نشده باز هم بايد تمام مهر را بدهد.حالا اگر مرد و زن هر دو رفتند جنس خود را عوض كردند, اينجا نيز فرموده اند كه:اگر اين تغيير و تحول مقارن با هم نباشد باز ازدواج باطل مى شود; مثلاً امروز زن رفت خودش را مرد كرد و فردا مرد رفت خودش را زن كرد; امّا اگر هر دو در يك آن, جنسشان را تغيير دادند, فرموده اند:بعيد نيست نكاح اولى باقى باشد, ولى احوط تجديد نكاح است.بله, در اين صورت نكاح اولى باقى است, منتهى بعد از اين وظيفه ها تغيير مى كند. مى فرمايند اگر جنس مرد تغيير پيدا كرد و زن شد, ولايتش بر فرزندش ساقط مى شود.ولى اگر زن آمد و خودش را مرد كرد,آيا ولايت بر فرزندان صغير خود دارد؟ مى فرمايند:نه; چون از اول بخاطر اين كه مادر بوده است ولايت نداشته است, اكنون نيز ندارد.در اين صورت ولايت مال جد مى شود. اگر جد نداشته باشد, ولايت از آن حاكم شرع است.

در رابطه با صوم و صلاة مسافر, از آنجا كه در اين زمان, وسائل جديدى براى انجام مسافرتها بوجود آمده است, فرموده اند:

گر هواپيمائى چهار فرسخ عمودى برود, نماز و روزه قصر خواهد بود; چون در شكسته شدن نماز فرقى ميان مسافت عمودى و افقى نيست; امّا اگر دو فرسخ عمودى رفت بعد جاذبه زمين به طريق علمى نسبت به هواپيما خنثى شد, بطورى كه كره زمين حركت مى كند, ولى هواپيما متوقف مانده است و بعد از آن هواپيما به زمين برگشت, در حالى كه زمين مثل يك نصف دايره اى دور زده بود, مى فرمايند:در اينجا نماز و روزه شخص قصر نيست.منظور امام اين است كه در صورتى نماز و روزه قصر است كه ما مسافرت كنيم و ما حركت كنيم, امّا در اينجا ما كه حركت نكرده ايم, بلكه زمين حركت كرده و جاى خود را در فضا تغيير داده است.بعد مثال مى زنند:اگر هواپيما از بغداد پرواز كرد و عمودى دو فرسخ بالا رفت و در فضا ماند, بدون اين كه حركت بكند و بعد از چند ساعت به زمين فرود آمد,در حالى كه در لندن فرود آمد.فرض كنيم ما بين بغداد و لندن در حركت وضعى زمين 3 ساعت تفاوت ساعت است.بايد توجه داشته باشيم كه حركت وضعى زمين از غرب به شرق است و زمين كه از غرب به شرق مى چرخد, در اين سه ساعته هواپيما در جاى خود بى حركت مانده است, ولى لندن در ضمن حركت كره زمين از طرف غرب بطرف ا شرق در فضا بجاى بغداد آمده است; از اين روى هواپيما كه فرود آمد در لندن فرود آمد و اين شخص كه صبح از بغداد حركت كرده و در لندن فرود آمده است, نماز و روزه اش تمام است.علت مطلب اين است كه اين شخص پرواز و حركت نكرده به لندن, بلكه لندن آمده در زير اين نقطه ضمناً بايد توجه داشت كه سرعت حركت نقاط مختلف زمين در حركت وضعى مساوى نيست; زيرا هر كره اى كه بدور محور خود بچرخد, سرعت حركت نقاط مختلف آن مساوى نخواهد بود و هر نقطه كه بقسمت وسط نزديكتر باشد, حركت آن كندتر مى شود و بالاخره حركت در قطب بصفر مى رسد.در نتيجه تحقيق معلوم شده كه نقطه روى خط استوا در هر دقيقه, تقريباً, 28 كيلومتر و در هر ساعتى 1480 كيلومتر و سرعت نقطه تهران, كه در حدود 36 درجه در شمال خط استوا واقع شده, در هردقيقه 5/22 كيلومتر مى باشد.

مسأله ديگرى را پس از آن عنوان كرده اند كه اگر شخصى نماز صبحش در تهران فوت شد و بعد از آن سوار هواپيما شد و بسوى اسلامبول, كه در غرب است, پرواز كرد و چون كه هواپيما بين تهران و اسلامبول را يك ساعته پرواز مى كند, نيم ساعت بطلوع خورشيد مانده, وارد اسلامبول شد و نماز صبح خود را قبل از طلوع خورشيد خواند, نمازش اداء است و نماز قضا در گردن او باقى نمى ماند.پس از آن مى فرمايند:اگر شخصى نماز صبحش قضا شد, ولى مى تواند به هواپيما سوار بشود و بطرف غرب(چون در غرب ديرتر از شرق اوقات نماز تحقق پيدا مى كند) پرواز كند و به نقطه اى برسد كه نماز صبحى كه قضا شده است آنجا اداء باشد, آيا بر او واجب است اين كار را انجام بدهد و چون بر شخص لازم است نمازش را نگذارد قضا بشود وادا بخواند اين كار را بكند؟ ايشان اين مسأله را عنوان كرده و فرموده اند:(الظاهر ذلك) يعنى اگر عذر و حرجى در بين نباشد, بر اين شخص لازم است كه اينكار را بكند.

از آن پس مسأله ديگرى كه عنوان كرده اند اين است:اگر هلال ليله فطر را در اسلامبول ديده,بعد مسافرت كرده به تهران; امّا در تهران, شب آخر ماه رمضان است(اين كلام روى آن مبنائى است كه اختلاف افق را در اوقات ماه مثر بدانيم كه امام,قدس سره, اين طور قائل بودند) آيا بر اين شخص صوم واجب است؟ فرموده اند:(الظاهر ذلك) ظاهر اين است كه روزه را بايد بگيرد.چون الآن در تهران است و در تهران تكليفش اين است. حتى مى فرمايند روزه را بگيريد ولو اين كه در اسلامبول سى روز هم روزه گرفته باشد. مسأله ديگر اين است كه اگر مسافرى با هواپيمائى مسافرت كند كه حركتش مساوى حركت زمين,ولى سيرش مخالف سير زمين باشد; يعنى مثلاً كره زمين كه از غرب به شرق حركت مى كند اين دارد از شرق به غرب مى رود. اگر اينجور حركت كرد فلا محاله اگر اول طلوع شمس حركت كرد, هميشه اول طلوع است. اگر هزار ساعت هم در حال پرواز باشد باز اول طلوع آفتاب است. اگر حركت آن هواپيما در اول ظهر بود هميشه اول ظهر است, نصف شب بود هميشه نصف شب است; چون همان اندازه كه زمين به اين طرف دارد مى آيد هواپيما هم به همان اندازه دارد مى رود به آن طرف. فرموده اند: آيا بر اى ن شخص سفر حرام است؟ چون لازمه اش اين است كه نماز اصلاً نخوانده.حالا فرض كنيد نماز صحبش را هم خواند و حركت كرد, ديگر بايد نماز نخواند.يا اين كه سفرش جايز است و نماز بر اين شخص واجب نيست; نه اداءً و نه قضاءً; چون نماز بر كسى واجب است كه صبح و ظهر را درك كند, نصف شب را درك كند.اين شخص اوقات را درك نمى كند, هميشه برايش همان وقتى كه بود, هست, يا اين كه برود وليكن قضا را بخواند.امام مى فرمايند:ظاهراً اين چنين مسافرتى جائز نيست, ولى اگر بگوييم مسافرت او جائز است و يا بگوئيم جايز نيست ولى اين مسافرت را انجام داد, فالظاهر عدم الصلوة عليه اداء و لاقضاء يعنى, نماز بر اين شخص واجب نيست, چون نماز بر كسى واجب است كه دخل عليه وقت الصبح, دخل عليه وقت الظهر يعنى وقت صبح و وقت ظهر بر او داخل شود و اين شخص اين طور نيست. البته منظور حضرت امام, قدس سره, اين است كه فقه ما تمام اين مباحث را در بر مى گيرد و زمينه طرح همه اين قبيل مسائل را دارد. ما خود مى توانيم در دلائل اين مسائل فكر كنيم.چون لازم است صاحب نظر باشيم ممكن است يكوقت نظريّه ديگرى در مقابل نظريه معظم له اتخاذ كنيم.و بالاخره مى فرمايند:اگر كسى رفت قطبين, كه شش ماه شب و شش ماه روز است, آيا در سرزمين ما كه هر 24 ساعت 5 نماز دارد آنجا هم همينطور است؟ بايد محاسبه كرد و بر اساس اوقات سرزمين ما نماز خواند؟ يا خير در شش ماه شب, فقط دو تا نماز دارد:يك نماز مغرب ويك عشاء. و در شش ماه روز, در اول روز يك نماز صبح و در وسط روز هم نماز ظهر و عصر؟ امام مى فرمايند:نمازها مال اوقات خاص است. ممكن است صبح و ظهر و شب براى يك نفر در 24 ساعت تحقق پيدا كند براى فرد ديگر در يك ماه و براى فرد ثالثى در 6 ماه و ميزان و معيار تحقق اين اوقات است. لذا ايشان مى گويند در آنجا روزه اصلاً واجب نيست, چون ماه رمضان ندارد.

مى فرمايند: اگر كسى با قمر مصنوعى يا سفينه فضائى حركت كند وبرسد به خارج جاذبه زمين و حالت بى وزنى پيدا كند, نمازش را چگونه انجام دهد؟ امام مى فرمايند: اين شخص اگر ممكن باشد بايستد, بطورى كه پاهايش رو به زمين باشد و قبله را مراعات كند و نمازش را بخواند; اگر امكان ندارد كه بايستد نمازش را معلق بخواند.و نيز مى گويند:اگر شخصى سوار قمر مصنوعى يا سفينه فضائى باشد و در يك شب و روز, ده دفعه دور زمين چرخيد, اين ده دفعه كه دور زمين مى چرخد ده دفعه از نور به ظلمت و از ظلمت به نور مى رود, ولى ما در 24 ساعت يك مرتبه از نور به ظلمت مى رويم; نور ما روز و ظلمت ما شب ما است. اين شخص كه ده دفعه از نور به ظلمت رفته; يعنى ده تا روز دارد, ده تا شب دارد. آيا بايد ده تا نماز صبح و ظهر و عصر بخواند؟ آيا ملاك و ميزان حال خود شخص است يا ملاك ميزان حال اهل زمين است؟ آيا بر آن شخص پنج نماز براى هر دورى واجب است يا پنج نماز براى جميع ادوارش؟ الظاهر هو الثانى.يعنى ظاهر امر اين است كه ملاك و ميزان حال خود اين شخص است و بايد در جميع ادوارش پنج نماز بخواند. در يكى از ادوار كه مى خواهد وارد فضاى روشن شود نماز صبح بخواند و در وسط يكى از فضاهاى روشن نماز ظهر و عصر را بخواند ودر يكى از فضاهاى تاريك نماز مغرب و عشاء را بخواند. و نيز مى فرمايند اگر زنى, سوار به هواپيمائى بشود كه حركتش با حركت زمين مساوى است, اين زن در ضمن حركت خود به اندازه سه روز از روزهاى اهل زمين خون ايام قاعدگى را ديد, ولى در ضمن حركت و پرواز هوا پيما هميشه در آن وقتى است كه شروع به پرواز كرده; يعنى مثلاً اول صبح پرواز كرده بعد از 72 ساعت(سه روز اهل زمين) نيز اول صبح است و از آن پس از هواپيما پياده شد, آيا اين خون محكوم به حيضيت است; چون 3 روز كمتر نبود يا محكوم به حيض بودن نيست چون همه 72 ساعت در يكوقت تحقق پيدا كرد؟ ايشان مى فرمايند:

بله محكوم به حيض بودن است چون ملاك وقت, ساعت است; نه روز و شب. سفيدى روز و سياهى شب ميزان نيست.بلكه ميزان اين است كه خون به اين اندازه امتداد داشته است ولو اين كه روز و شبى براى او نباشد. اينجا مسائل زيادى پيش كشيده اند, فرموده اند:

ميزان در خون حيض اينطورى است كه ذكر گرديد. ميزان در عده هم اين است و در قصد اقامه هم اين است.حال كه بدست آورديم روز ميزان نيست, بلكه ساعت ميزان است.زنى كه بايد عدّه نگهدارد اگر سوار چنين هواپيمائى شد كه هر چند مى رود اوّل طلوع شمس است, به اندازه سه ماه هم دور زمين گذشت, ايا عده اش تمام است يا خير؟ مى فرمايند عده تمام است; چون ميزان امتداد است نه روز و شب.همين طور كه در قصد اقامه, هم ميزان امتداد است به اندازه 5 شبانه روز. اكثر زمان حمل 9 تا 12 ماه است و اقل حمل شش ماه است, در اينجا هم امتداد ميزان است. در خيار حيوان و در مقدار رضاع هم ساعت ميزان است نه شب و روز. خلاصه, در بسيارى از موارد, ميزان امتداد و ساعت است, نه شب و روز. دربعضى موارد مثل اوقات نماز و روزه ميزان اوقات خاص است و ما بايد اين مسائل را مورد بحث و توجه قرار دهيم و از هم تفكيك كنيم. مقصود اصلى از طرح اين مباحث اين است كه فقه ما كامل و وسيع است و پاسخگوى تمام احتياجات بشرى در هر عصر و زمانى مى باشد.

حوزه: مى دانيم كه از طرف حضرت امام, شما به عنوان نماينده ايشان, مسافرتهائى در داخل و خارج داشته ايد, بفرمائيد اما روى چه نكاتى تأكيد داشتند و هدفشان از فرستادن جناب عالى چه بود.

o حضرت امام پس از آن كه از پاريس تشريف آوردند شب 29 بهمن 57, كه مشغول مطالعه بودم, ايت اللّه آقاى مطهرى, رحمة اللّه عليه, به من تلفن كردند و فرمودند كه شما صبح زود, اول طلوع فجر, تهران, خدمت امام باشيد كه ايشان شما را مى خواهند, به كردستان بفرستند.من به سوى تهران حركت كردم و اول طلوع فجر, خدمت حضرت امام رسيدم. امام اين نامه را نوشتند:

برادران عزيز كردستانى, وفقكم اللّه تعالى, ملت ايران هرگز همگامى و سختكوشى وبسم اللّه الرحمن الرحيم مجاهدات دليرانه برادران كردستانى را در مبارزات ضد استعمارى و استبدادى رژيم طاغوتى پهلوى, فراموش نخواهد كرد.

نهضت اسلامى ايران, مظهر برادرى شيعه و سنى و همگامى نژادهاى مختلف كشور ايران است.

شما خواهران و برادران عزيز بايد توجه داشته باشيد كه دشمن اصلى; يعنى استعمار, هنوز با وسايل مختلف دست اندر كار سنگ اندازى و تفرقه افكنى است تا بدين وسيله بار ديگر بر مخازن ما سيطره پيدا كند و بر چپاول و غارت ملت بپردازد. من به همه شما فرزندانم توصيه مى كنم كه گول نيرنگهاى استعمار را نخوريد و حكم خداى بزرگ:(واعتصموا بحبل اللّه جميعاً ولاتفرقوا) را با همكارى و همگامى با ساير برادران همرزم خود كماكان ادامه دهيد. اينجانب, حضرت حجة الاسلام آقاى حاج حسين نورى, دامت بركاته, را كه از مدرسين قم هستند و مدتها در دوران اختناق در آن منطقه, از طرف رژيم تبعيد بوده اند, به نمايندگى از طرف خود به آن منطقه فرستادم كه اگر آن برادران مطالبى داشته باشند بتوانند بوسيله مشار اليه به اطلاع من برسانند. از خداوند متعال مسألت دارم كه به همه ما توفيق دهد كه ايرانى اسلامى بسازيم و در زير پرچم عدل اسلامى با آزادى و والسلام برادرى و برابرى راه تكامل و خير را بپيمائيم.

روح اللّه الموسوى الخمينى از اين نامه كه هم اكنون عيناً در نزد اينجانب است و خط مبارك شخص حضرت امام است, چند نكته را استفاده مى كنيم:

1.قدردانى:

حضرت امام(رض) از مردم كردستان, كه در مبارزات ضداستعمارى و استبدادى رژيم طاغوتى پهلوى با ديگر مردم كشورمان همگام بودند و من خود ناظر اين جريانها در ايام تبعيدى خود بودم, در اين نامه قدردانى فرموده اند.

2.اتحاد:

نهضت اسلامى بر اساس اتحاد پى ريزى شده بايد هميشه اين اساس حفظ بشود.

نهضت اسلامى ايران مظهر برادرى شيعه و سنى و همگامى نژادهاى مختلف كشور ايران است. امام در اين نامه اهميت ويژه اى به اين مسأله داده اند و مخصوصاً آيه واعتصموا بحبل اللّه جميعاً ولاتفرقوا(آيه 103 سوره آل عمران) را گوشزد كرده اند.

3.تأكيد روى توجه به تفرقه افكنى دشمن:

امام به خواهران و برادران عزيز كردستانى, هشدار مى دهد كه توجه داشته باشند كه دشمن اصلى, يعنى استعمار هنوز با وسايل مختلف, دست اندركار سنگ اندازى و تفرقه افكنى است, تا به اين وسيله بار ديگر بر مخازن ما سيطره پيدا كرده و بر چپاول و غارت اين ملت بپردازد. منظور حضرت امام اين بود كه موانع را از سر راه برداريم.درباره مسافرت اينجانب به شرق, حضرت امام, قدس سره, نامه مخصوص به اين شرح نوشته اند:

جناب مستطاب حجة الاسلام آقاى حاج حسين نورى, دامت افاضاته,پيرو درخواستهاى مكررى كه از كشورهاى هندوستان, پاكستان و بنگلادش در مورد اعزام يكى از علماى اعلام دامت بركاتهم واصل گرديده مقتضى است جناب عالى مسافرتى به كشورهاى مزبور نموده و از نزديك اوضاع مسلمانان و مدارس علميه و كمبودهاى آنان را بررسى نموده و در رفع نيازمنديها, در حدود امكان, اقدام نمائيد.

حضرت امام در اين نامه روى اوضاع مسلمانان و حوزه هاى علميه تأكيد فرموده اند.وقتى مراجعت كردم از چند چيز از من سال كردند:

1.اوضاع مسلمانان, شيعه و سنى, ايرانى و غير ايرانى.

بنده كه توضيح مى دادم با كمال التفات گوش مى دادند و مانند يك پدر مهربان و دلسوز از جزئيات مربوط به زندگى آنها از لحاظ اجتماعى سياسى فرهنگى اقتصادى و اخلاقى و وضع مدارس و طلاب علوم اسلامى مى پرسيدند و رهنمودهائى ارائه مى كردند كه تمام اينها نمايانگر آن بود كه اين مرد بزرگ همّى و هدفى جز پياده شدن احكام اسلام و سربلندى و عزت مسلمانان ندارد.

2.مردم دنيا درباره اين حركت ما و انقلاب ما چگونه فكر مى كنند. آيا به هدف و مقصد ما پى برده اند.

3. وضع مدارس علمى و نحوه درس خواندن طلاب چگونه است؟ 4.وضع دانشجويان ما چطور است؟ 5.وضع سفارتخانه هاى ما چطور است؟ 6.ساختمانهائى كه در آن كشورها داريم چند تاست و چگونه اداره مى شود؟ در همين نامه,امام مرقوم فرموده بودند:(ضمناً چنانكه مصلحت ديديد سفرى هم به كشور فيليپين برويد.بنده به فيليپين هم رفتم.در آنجا حدود 25 هزار نفر دانشجو از ايران داشتيم كه داراى تشكيلات و جلساتى بمنظور تعليم و تعلم معارف اسلامى بودند و براى معرفى و عظمت انقلاب اسلامى فعاليت هائى را انجام مى دادند. در كشور فيليپين جبهه اى از مسلمانان بومى به نام جبهه مورو, كه چهار ميليون مسلمان در آن جبهه براى كسب استقلال خود, از سلطه دولت فيليپين, كه داراى مذهب نصرانى و تحت سلطه امريكاست, فعاليت و جهاد مى كنند.خيلى هم به ايران و امام علاقه مند و اميدوار بودند. به آنجا رفتيم و اوضاع آنها را ديديم و پس از بازگشت به محضر حضرت امام گزارش دادم و امام براى موفقيت و پيشرفت آنها دستوراتى صادر كردند و از اين جهت است كه در پايان نامه فرموده اند:

(در رفع نابسامانى هائى كه احياناً شنيده مى شود در آنجا وجود دارد به هر نحو مقدور بود اقدام كنيد از خداى متعال توفيق همگان را در انجام وظايف الهى مسألت دارم.) ابتداى مسافرت من به خارج كشور و نمايندگى بنده در اين رابطه از مسافرت من به اروپا آغاز مى شود.وقتى كه امام در پاريس بودند, بنده پس از استخلاص از آخرين تبعيد گاهم,سقز كردستان, بدون فاصله به پاريس رفته و بمحضر مباركشان شرفياب و مدتى در نوفل لوشاتو, در محضر ايشان بودم.

حضرت امام در آنجا, ارتباط اينجانب را با دانشجويانى كه در خارج كشور بودند ملاحظه كردند; لذا در اوائل سال 1358, كه خدمتشان مشرف شده بودم به بنده امر فرمودند كه به عنوان نماينده از جانب معظم له به اروپا بروم و نامه اى به اين شرح مرقوم فرمودند:

جناب مستطاب حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج حسين نورى, دامت بركاته, لازم است جناب عالى مسافرتى به كشورهاى اروپا بنمائيد و از نزديك با دانشجويان عزيز و برادران ايرانى آشنا بشويد و نيازمنديها و مشكلات مذهبى آنان را بررسى نموده, در حدود امكاناتى كه در اختيار داريد در رفع آنها بكوشيد. به وظايف خطيرى كه در اين موقع حساس به عهده دارند آنان را آشنا سازيد و از تفرقه و اختلاف برحذر داريد و نسبت به تقويت معتقدات مذهبى ايشان در برابر دشمنان اسلام سعى كافى مبذول داريد. وسلام اين جانب را به عموم آنان ابلاغ نمائيد. از خداى تعالى ادامه توفيقات همگان را خواستارم.

اين نامه عيناً هم اكنون در نزد بنده موجود است. بنده بر اساس اين نامه رفت و آمدهاى مكررى در سال 58 و 59 به كشورهاى اروپائى از قبيل ايتاليا, اتريش, انگلستان, فرانسه, آلمان, سوئد, نروژ, دانمارك, بلژيك, سويس, يونان, وهلند داشتم و در شهرهاى مهم اين كشورها به انجام مصاحبه و تبليغ احكام اسلامى, معرفى ابعاد انقلاب, پاسخ به سالات مذهبى, بررسى اوضاع و احوال سفارتخانه ها و كنسولگرى هاى ايران در خارج كشور, ارتباط با مسلمانانى كه در اين كشورها اقامت دارند, ارتباط با دانشجويان ايرانى كه در اين كشورها مشغول تحصيل بودند وبررسى اوضاع و مشكلات آنها مى پرداختم. پس از اين كه از هريك از اين سفرها مراجعت مى كردم, مطالب را به حضور معظم له معروض و به مراكز لازم مراجعه تا اقدامات براى رفع مشكلات انجام شود.

حوزه:جناب عالى در فرانسه در نوفل لوشاتو به ملاقات حضرت امام رسيديد مختصرى از آنچه در اين ملاقات و مسافرت مشاهده كرديد بيان بفرمائيد.

oاين مسافرت كه در درجه اوّل براى درك فيض محضر مبارك آن امام بزرگوار بود كه چندين سال از آن محروم بودم از چند جهت جالب بود يكى آن كه مى ديدم گروه گروه خبرنگاران از سراسر جهان براى بدست آوردن هدف آن امام و كسب مطالب مى شتافتند و با نوبت مصاحبه مى كردند.

دوّم اين كه حضرت امام براى ساختن افراد علاقه مند به اسلام و امام كه از سراسر اروپا و آمريكا و كشورهاى ديگر مى آيند جلساتى با آنها ترتيب مى دادند و شب و روز, ساعتها با آنها مذاكره مى كردند و با كمال مهربانى در راه آگاهى دادن و روشن كردن آنها مى كوشيدند و بنده حضور يافته و كسب فيض مى كردم. هنگامى كه خواستم خداحافظى كنم نامه اى به اين مضمون نوشته به بنده مرحمت كردند:

پس از اهداء سلام و تحيت ما احتياج به رجالى متدين و قابل اعتماد داريم كه در عضويت شورائى پس از سقوط رژيم, شركت كنند و داراى شرايطى باشند:

1.نداشتن افكار مكاتب انحرافى, بلكه عدم تمايل به آن مكاتب,فقط افكار اسلامى داشته باشند.

2.لياقت اداره يك وزارتخانه را داشته باشند; يعنى مطلع و مدير باشند.

3. معروف به مليت و خوشنام باشند.

4. در دولتهاى فاسق و مجلسين معروف به فساد عضويت نداشته باشند.

5. از سرمايه داران و معروف به سرمايه دارى نباشند .با اسرع اوقات در مجمعى از رفقاى با اطلاع روشن مطلب را طرح و بيدرنگ كوشش كنيد در پيدايش چنين اشخاصى, حداقل 5 نفر تعيين ولو به كمك از مطلعين بلاد ديگر به اينجانب معرفى نمائيد, با تصديق واجديت شرايط و امضاى آن.اين مطلب به تهران هم تذكر داده شده است.

بنده كه آمدم اينجا با آقاى بهشتى و آقاى مطهرى(ره) دو جلسه داشتم و تقريباً ده نفر را در نظر گرفتيم كه بنده خودم به پاريس تلفن كردم و اسامى را به امام گفتم.

حوزه: از خاطرات آموزنده وسازنده اى كه از امام بياد داريد براى ما و خوانندگان بيان فرمائيد oخاطراتى كه از آن بزرگوار بياد دارم, در چند محور و موضوع است كه اينك برخى از آنها را بيان مى كنم.

1.سعى در ساختن افكار:

امام براى ساختن افراد و مهيا كردن آنان براى حركت و انقلاب خيلى تلاش مى كردند.

در زمانى كه ايشان در پاريس بودند, بنده از آخرين تبعيدگاهم(سقز) به قم آمدم و پس از آن روانه پاريس شدم. من اغلب در آنجا مى ديدم كه ايشان نشسته و براى 5 يا 6 نوجوان دختر و پسر جلسه اى ترتيب داده, دارد صحبت مى كند و براى ساختن و آماده كردن و روشن نمودن آنها وقت طولانى مصرف مى كنند. گاهى من تعجب مى كردم از اين كه مثلاً يك مرجع بزرگى, يك ساعت نشسته براى عده اى نوجوان دارد اوضاع سياسى را تحليل مى كند و مسائل اسلام را تشريح مى كند, ولى هنگامى كه بياد سيره پيغمبر بزرگ اسلام مى افتادم كه براى ساختن يك نفر چقدر زحمت مى كشيد و وقت صرف مى كرد تعجبم برطرف مى شد.

2. تجهيز علمى طلاب:

در زمان آقاى بروجردى(ره) يك روز با جمعى از رفقا كه همدرس و از شاگردان امام نيز بوديم خدمت حضرت امام(ره) در منزلشان شرفياب شديم در محضر قدسى ايشان از شبهاتى كه ماديين در آن عصر مطرح مى كردند و به اين وسيله جوانان را گمراه و اغفال مى كردند بحث شد.

معظم له فرمودند: براى اين كه در حوزه كار اساسى و ريشه اى انجام بگيرد, من اگر جاى آقاى بروجردى, كه امروز رئيس مسلمين است, باشم چند تن از كمونيستهاى با معلومات را از شوروى به ايران مى آورم, حقوق و ديگر مخارج آنان را تأمين مى كنم كه بيايند شبهات كمونيستها و مطالب علمى آنها را, كه بر اساس آن الحاد را پايه گذارى كرده اند, مطرح كنند تا علماء و فضلاء از شبهات آنان به طور كامل آگاه شوند; تا با آنان به مقابله علمى برخيزند و پاسخهاى مستدل و محكمى به آن شبهات و استدلالهاى آنها بدهند تا نتوانند ديگر اينقدر تبليغات كنند.

3.ايمان و اطمينان به صحت كار و پيروزى:

امام به كار خودشان صددر صد مطمئن بودند و به پيروزى و پيشرفت كار خود يقين داشتند, قبل از آن كه رژيم سقوط كند, بنده يك روز در مدرسه رِفاه خدمتشان رسيدم, آن موقع هنوز رژيم سقوط نكرده بود و بختيار سر كار بود. وكلاء مجلس آن زمان اوليتيماتومهائى مى دادند و حرفهائى مى زدند.

عرض كردم آقا شما يك كارى بكنيد.چون اينها وكلاى ملتند وكالت يك عقد جايز است, موكل مى تواند وكيل خودش را اگر خواست عزل كند اگر جناب عالى, با اين موقعيت, اعلان كنيد به مردم كه وكلاى خودتان را عزل كنيد اينها فى الفور وكلاى خودشان را عزل مى كنند, آنگاه مجلس كه فعلاً آلت دست بختيار است سقوط مى كند و بختيار ديگر نمى تواند كارى انجام بدهد.

اين پيشنهاد را, بنده روى فكر خودم, به امام كردم.ايشان فرمودند:نخير, كار به آنجا نمى رسد اين دو سه روزه مطلب تمام مى شود و اينها از بين مى روند و رژيم سقوط مى كند.

4.علاقه شديد به شجاعت و دفاع از حق:

در روز اول افتتاح مجلس, پيش از ظهر ما با جمعى از رفقاء به تهران رفتيم و در افتتاح مجلس شركت كرديم.بعد از ظهر همان روز قرار شد كه آقايان و كلا بيايند قم يك جلسه هم اينجا داشته باشيم.ما از تهران برگشتيم و بعدازظهر به مدرسه فيضيه رفتيم, سالن مطالعه كتابخانه, مملو از جمعيت بود آقايان رفسنجانى, خامنه اى و وكلاء همه تشريف داشتند. عده اى از غير وكلا, از علماى تهران هم آمده بودند و عده اى از علماى قم هم حضور داشتند.آقاى مهندس بازرگان و آقاى عزت اللّه سحابى هم آمدند. منتهى قدرى دير آمدند.آقاى رفسنجانى قدرى صحبت كردندو بعد از صحبت ايشان,آقاى مهندس بازرگان پا شدند و رفتند پشت تريبون.ابتداء علت تأخير را اين طور بيان كردند كه بله, در خدمت يكى از علماء بودم.(البته منظورشان يكى از روحانيون مساله دار بود) سپس صحبت را طورى زمينه چينى كردند كه علماء خوب است نظارت داشته باشند و در اداره مملكت دخالت نكنند. تعبير ايشان اين بود كه قداست خودشان را حفظ كنند. قداست مقام و موقعيت علمى خودشان را حفظ كنند.

اسمى از آيت اللّه العظمى خوانسارى, آقا سيد محمد تقى خوانسارى, رحمة اللّه عليه, بردند و گفتند كه ايشان هم در سياست دخالت مى كرد, ولى نه بطورى كه خودش مديريت را بعهده بگيرد, بلكه راهنمائى مى كرد. در ضمن حرف, مى خواست انتقاد كند از پيشامدها و اين را هم باز حساب سوء مديريت علماء بگذارد.لذا گفت كه يك خانمى چند روز قبل در ميدان تجريش, در ميان جمعيت سخنرانى كرد و گفت اى مردم من پيش از انقلاب نماز مى خواندم قرآن مى خواندم, روزه مى گرفتم, ولى حالا, بعد از انقلاب, نماز نمى خوانم, قرآن نمى خوانم روزه هم نمى گيرم و بعد يكمرتبه چادرش را برداشت و انداخت كنار و گفت اين هم حجابش! البته ايشان را بلاجواب نگذاشتند. يك نفر از وكلا گفت كه جناب مهندس بازرگان اين هم از بركت دولت موقت شما بود. بعد ايشان يك جُكى گفت. گفت در اطراف اصفهان جائى هست كه از نظر فرهنگى و اقتصادى در مضيقه هستند, اينها وقتى كه در زمستان جُنب مى شوند, يك چوب دارند به آن چوب علامت مى گذارند. وقتى كه بهار شد و هوا خوب شد و آب زياد شد مى روند آن چوب را به همان مقدارى كه علامت گذارده شده است, زير آب مى كنند و در مى آورند.بعد خودش خنديد! يكى از وكلا گفت كه اگر اين راست باشد جاى خنده نيست, بلكه جاى گريه است.چرا بايد وضع مملكت ما به اينجا رسيده باشد.بايد ما سعى كنيم درست كنيم.همينطور صحبت مى كرد تا اين كه گفت:علما خوب است كه در سياست دخالت نكنند, در مديريت مملكت دخالت نكنند. علماء تجربه شان كم است فقط نظارت داشته باشند.ما كه تجربه مان زياد است بهتر است كه مديريت مملكت را بعهده داشته باشيم وؤ كه ناگهان آقاى سيد حسين موسوى تبريزى, داماد ما, كه يكى از وكلاى دوره اول مجلس شوراى اسلامى از تبريز بود و در آخر جمعيت نشسته بود, از جايش بلند شد آستينهايش را كم كم بالا زد و قدم به قدم جلو آمد و گفت كه گوش كردن به اين حرفها خلاف شرع است.آمد و دستش را با سرعت و شدت بلند كرد و خواست يك كشيده بسيار محكمى به صورت آقاى مهندس بازرگان بزند كه بعضى از كسان كه اطراف آقاى بازرگان بودند بلند شدند و نگذاشتند.مجلس به هم خورد. فرداى آن روز رفتم جماران خدمت حضرت امام برسم.خلوت بود كسى هم نبود و تا رسيدم گفتند:امام فراغت دارند بفرمائيد.من رفتم مطالبى كه در نظر داشتم به عرض رساندم و بعد از آن به امام عرض كردم كه جريان ديروز مدرسه فيضيه, خدمتتان عرض شد؟ فرمودند:نه.شروع كردم به بيان كردن.وقتى كه حرفهاى مهندس بازرگان را گفتم, امام خيلى گرفته شدند معلوم بود ناراحت شدند. بعد تا گفتم كه آخر مجلس يكى از طلبه هاى قم(اول اسم نبردم) نشسته بود و ايشان از جاى خود برخواست و آستينهايش را هى بالازد و قدم به قدم جلو آمد به طرف مهندس بازرگان و گفت:گوش كردن به اين حرفها خلاف شرع است و از گناهان كبيره است. وقتى كه به نزديك بازرگان رسيد دستش را برد بالا كه كشيده اى به صورت مهندس بازرگان بزند كه آقايان پا شدند و گرفتند و نگذاشتند. امام خيلى خوشحال شدند و فرمودند آن آقا كى بود؟ آن آقا كى بود؟ بعد سال كردند:بقيه هم نشسته بودند؟ بنده عرض كردم:آن آقا, سيد حسين موسوى تبريزى بود. امام خيلى خوشحال شدند. خيلى خيلى خوشحال شدند.فرمودند: احسن, امام روحاً اصلاً از شجاعت خوشش مى آمد.اين كه كسى در جاى خودش اقدام كند و شجاعت بخرج بدهد و حرف بزند و كار بكند خيلى خوشش مىآمد اين هم يك خاطره اى است كه از ايشان دارم.

5.نهراسيدن از مكر دشمن و از كارها و عكس العمل آنها به تأثير كارهاى خود پى بردن:

يك روز كه من خدمت ايشان رسيدم, ايشان به بنده فرمودند شما به عنوان نماينده من در اروپا بايد به آنجا مسافرت كنيد. البته كار شما اين است كه بايستى مسلمانان و دانشجويان را به معارف بلند اسلامى آشنا كنيد و با رسانه ها مصاحبه كنيد و مردم را نسبت به انقلاب روشن كنيد و هدف از انقلاب را بيان كنيد و در رفع نابسامانيها بكوشيد وؤ بنده رفتم به اروپا و سفر اول من دو ماه طول كشيد.

بعد كه برگشتم, عكسها و نوشته هاى فراوانى آورده بودم كه چقدر رسانه هاى گروهى اروپا, مطبوعاتشان عليه امام و انقلاب ما مطلب نوشته بودند.عكسهائى از حضرت امام, در حالى كه شمشير بدستش است و حمله مى كند. عكسهائى كه امام وسط ايستاده و گرزى در دست ايشان هست و اطرافش رئيس جمهور آمريكا, نخست وزير شوروى, نخست وزير انگلستان و رئيس جمهور فرانسه هستند كه امام با گرز به كله اينها مى كوبد.من از اين مسائل ناراحت بودم و به امام عرض كردم بايد كار كنيم وؤ امام, فرمودند: شما ناراحت نباشيد معلوم است كه انقلاب ما خيلى اساسى است.خيلى كارگر افتاده خيلى مثر شده است. اگر اين جور نبود بايد ما ناراحت مى شديم. شما از اين ناراحت نباشيد.اينها سيلى خورده اند و ضربت خورده اند. منتهى بايد بيدار باشيم و اين انقلاب را حفظ كنيم.و راه خود را ادامه بدهيم.ان اللّه مع الصابرين و لينصرن اللّه من ينصره و ما النصر الا من عنداللّه العزيز الحكيم.

6. بلند نظرى:

امام,قدس سره الشريف, دربلند نظرى و كرم و بزرگوارى و رعايت موقعيت اشخاص براستى ممتاز بودند. من در اين مورد در ضمن برخوردهائى كه با معظم له هميشه در ابتداى مسافرت هاى خود به اروپا يا مسافرتهائى به شرق داشتم و همچنين در پايان كه به محضر مبارك معظم له مى رسيدم, نمونه هاى ظريف و فراوانى ديده ام كه براى نمونه يكى از آنها را ذكر مى كنم:

هرگاه كسى از بزرگان و معاريف هديه اى براى امام بوسيله بنده يا اشخاص ديگر مى فرستادند, معظم له در صورتى كه مصلحت را در قبول آن هديه مى ديدند, قبول مى كردند, ولى پس از اين كه آورنده هديه بخانه خود بر مى گشت, عيناً آن هديه را بوسيله يك شخص, مخصوصا, براى آورنده هديه مى فرستاد و به او اهدا مى كردند.مثلاً بنده در مسافرت خود به كشورهاى شرقى كه به عنوان نماينده امام و به امر معظم له انجام مى گرفت, چند روزى در بنگلادش بودم.پس از ملاقات با مردم داكا و شركت در جلسات وملاقات علماء, رئيس جمهور آن روز بنگلادش, ضياء الرحمان , پيغام داد كه مى خواهد با من ملاقات كند. من از محضر حضرت امام, قدس سره, به وسيله تلفن,( چنانكه در هندوستان هم اينديرا گاندى نخست وزير آن روز خواست ملاقات كند از امام اجازه گرفتم).

رئيس جمهور بنگلادش يك بسته اى بمن دادند كه اين هديه اى است براى حضرت امام.بنده آن را تحويل گرفته و تشكر كردم. هنگامى كه به ايران برگشتم(حضرت امام آن موقع در تهران در خيابان دربند بودند و هنوز به جماران تشريف نبرده بودند) به محضر مباركشان شرفياب و جريان مسافرت را بعرض رساندم و هديه را نيز كه از نظر امنيتى باز شده بود, بمحضرشان تقديم داشتم كه يك سجاده مخصوص و يك جفت نعلين بود.آن را قبول فرمودند. من كه به قم برگشتم, فردايش بوسيله شخص مخصوصى, همان سجاده و نعلين را براى بنده فرستادند كه الآن آن سجاده را بعنوان يكى از يادگاريهاى آن امام بزرگوار دارم.

/ 49