شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شرح و تفسير:

منفورترين خلايق چه كسانى هستند؟ امام (ع) در اين بخش از كلامش، نخست به تقسيم كردن مبغوض ترين خلايق خداوند به دو گروه پرداخته، مى فرمايد: دو نفر در پيشگاه خداوند از همه مخلوقات الهى مبغوض تر و منفورترند (ان ابغض الخلائق الى الله رجلان).

بديهى است حب و بغض به آنگونه كه در انسانهاست در مورد خداوند مفهوم ندارد، زيرا اين حب و بغض از قبيل حالات و دگرگونيهايى است كه در روح و جان انسان بر اثر تمايل و نفرت نسبت به امورى پيدا مى شود، اما در مورد خداوند حب به معنى مشمول رحمت ساختن و بغض به معنى دور نمودن از رحمت است.

سپس به توصيف گويايى از گروه اول، يعنى حاكمان يا عالمان هواپرست مى پردازد، و قبل از هر چيز به ريشه اصلى بدبختى آنها اشاره كرده، مى فرمايد: او كسى است كه خداوند وى را به حال خود واگذارده است! (رجل وكله الله الى نفسه).

تمام ممكنات و از جمله انسانها آنچنان به ذات پاك خدا وابسته اند كه اگر لحظه اى رابطه آنان از او قطع شود همگى فانى و نابود مى شوند.

توجه به اين
وابستگى و پيوستگى، روح توكل را در انسان زنده مى كند كه همه چيز خود را به او واگذار كند، يعنى آنچه در توان دارد براى پيشرفت كارها تلاش نمايد ولى با اين حال بداند سرچشمه هر خير و بركت و هر موهبت و نعمت ذات پاك اوست.

ولى هنگامى كه انسان بر اثر غرور و خودخواهى و هواپرستى، از اين حقيقت غافل شود و خويش را مستقل بپندارد از خدا بريده مى شود و همه چيز در نظر او وارونه مى گردد.

اين بريدگى از خدا همان معنى واگذار شدنش به خويشتن است و اين ريشه تمام بدبختيها و انحرافات است.

به همين دليل پيامبر اكرم (ص) كه گل سرسبد عالم آفرينش بود بارها مى فرمود: اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا، خداوندا! لحظه اى مرا به خويشتن وامگذار (و از ذات پاكت دور مفرما)!.

اين همان چيزى است كه اميرمومنان على (ع) در آن سخن پرمعنى مى فرمايد: الهى كفى بى عزا ان اكون لك عبدا و كفى بى فخرا ان تكون لى ربا، خداى من! اين عزت براى من بس است كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من كافى است كه تو پروردگار من باشى! همانگونه كه در دعاهاى معصوم آمده است، مى فرمايد: انك ان وكلتنى الى نفسى تقربنى من الشر و تباعدنى من الخير، اگر مرا به خويشتن واگذارى، هواى نفس م
ن را به شر نزديك و از خير دور مى سازد.

سپس امام به دنبال بيان ريشه اصلى بدبختى اينگونه افراد، به ثمرات شوم آن پرداخته و به هشت ثمره شوم كه در واقع از قبيل علت و معلول يكديگرند اشاره مى فرمايد: نخست مى گويد: چنين كسى از راه راست منحرف مى گردد (فهو جائر عن قصد السبيل).

قصد السبيل همان راه ميانه و معتدل و خالى از هر گونه افراط و تفريط است.

قصد السبيل راهى است كه انسان را به سوى خدا مى برد همانگونه كه در قرآن مجيد آمده: و على الله قصد السبيل، بر خداست كه راه راست را به بندگان نشان دهد (يا اين كه راه راست به خدا منتهى مى شود).

بديهى است انسان در صورتى مى تواند راه راست را كه از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است، از ميان هزاران هزار راه انحرافى تشخيص دهد كه عنايات الهيه شامل حال او گردد، اما كسى كه از خدا بريده و به خود واگذار شده است در حيرت و سرگردانى فرو مى رود و به بيراهه كشانده مى شود، به ويژه اين كه بيراهه ها غالبا با هواى نفس هماهنگ است و زرق و برق دارد و به او چشمك مى زند.

در دومين ثمره شوم اين واگذارى به خويشتن، كه نتيجه طبيعى انحراف از جاده مستقيم است، مى فرمايد: چنين كسى به سخنان بدعت آميز خويش سخت دل مى
بندد (مشغوف بكلام بدعه).

از آنجا به مرحله سوم گام مى نهد كه در راه دعوت به ضلالت گام برمى دارد و از آن خوشحال است (و دعاء ضلاله).

شغف از ماده شغاف (بر وزن كلاف) به معناى گره بالاى قلب يا پوسته نازك آن است كه همچون غلافى تمام آن را دربرگرفته، در قرآن مجيد درباره عشق بى قرار زليخا نسبت به يوسف از زبان زنان مصر به عنوان (قد شغفها حبا) تعبير شده است، و در جمله مورد بحث اشاره به اين است كه اينگونه افراد خودخواه و خودمحور، به سخنان بدعت آميز خويشتن سخت دلبستگى دارند، همان دلبستگى كه نتيجه اش دعوت ديگران به راههاى ضلالت است، قرآن نيز مى گويد: و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال، و دعوت كافران جز در ضلالت و گمراهى نخواهد بود.

درباره حقيقت بدعت و انگيزه ها و نتايج آن، بحثى داريم كه در نكته ها خواهد آمد.

در چهارمين وصف كه در حقيقت نتيجه اوصاف پيشين است، مى فرمايد: چنين كسى مايه انحراف كسانى است كه فريبش را خورده اند (فهو فتنه لمن افتتن به).

همان كسى كه بر اثر خوش باورى يا فريب ظاهر خوردن، به او دل مى بندد و او را مقتدا و پيشواى خود مى پندارد و به او اعتماد مى كنند، بديهى است آن كس كه دلبسته بدعتها و دعوت كننده به ضلالتهاست
، مايه گمراهى گروههاى زيادى مى شود.

در پنجمين و ششمين توصيف چنين كسانى مى افزايد: او هم خودش از طريق هدايت پيشينيان گمراه شده و هم گمراه كننده كسانى است كه در زندگى او يا پس از مرگش به او اقتدا مى كنند (ضال عن هدى من كان قبله، مضل لمن اقتدى به فى حياته و بعد وفاته).

منظور از من كان قبله پيامبران و اوصياى برحق آنان است، اشاره به اين كه راه هدايت از پيش روشن شده و عذرى براى پوييدن راه ضلالت وجود ندارد، با اين حال راه پر نور هدايت را رها ساخته و در كوره راه تاريك ضلالت فرو افتاده است.

از همه اسفبارتر اين كه اينگونه اشخاص، تنها در حياتشان مايه گمراهى نيستند، بلكه بعد از وفات نيز تا قرنها و تا هزاران سال در گمراهى گمراهان سهيم و شريكند، زيرا طبق حديث معروف نبوى (من سن سنه حسنه عمل بها من بعده كان له اجره و مثل اجورهم من غير ان ينقص من اجورهم شيئا، و من سن سنه سيئه فعمل بها بعده كان عليه وزره و مثل اوزارهم من غير ان ينقص من اوزارهم شيئا، كسى كه سنت حسنه اى بگذارد كه بعد از او به آن عمل شود، هم اجر خودش را مى برد و هم مانند اجر كسانى كه به آن عمل كرده اند، بى آن كه از اجر آنها چيزى كم كند، و كسى كه سنت بدى بگذارد و
بعد از او به آن عمل شود، بار سنگين گناه آن را بر دوش مى كشد و هم بار گناه كسانى كه به آن عمل كرده اند، بى آن كه چيزى از گناهان آنها كم كند).

اين تعبير هشدار مهمى است به افرادى كه در راه بدعتها گام برمى دارند و پايه گذار ضلالتها هستند كه بدبختى آنها منحصر به دوران حياتشان نيست، گاه تا هزاران سال بعد از آن بايد كفاره اعمال خويش را بدهند.

/ 350