خطبه 043-علت درنگ در جنگ - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 043-علت درنگ در جنگ

خطبه در يك نگاه:

اين خطبه در واقع از دو بخش تشكيل مى شود كه هر كدام حال و هوايى مخصوص به خود دارد و به نظر مى رسد كه هر يك از اين دو بخش در جاى خاصى عنوان شده، ولى سيدرضى- رحمه الله عليه- به مناسبتى آنها را جمع و تلفيق نموده است! بخش اول ناظر به داستان جرير بن عبدالله است، او از ناحيه عثمان فرماندار همدان بود، بعد از بيعت مردم با اميرمومنان على عليه السلام و جريان جنگ جمل، هنگامى كه امام عليه السلام به كوفه وارد شد و براى هر يك از فرمانداران نامه اى نوشت، نامه اى هم براى جرير فرستاد و او را دعوت به بيعت فرمود، جرير از نامه امام عليه السلام استقبال فوق العاده كرد و با شور و هيجان مردم را به بيعت با حضرت عليه السلام دعوت نمود و مردم اعلام آمادگى كردند، جرير علاوه بر اين نامه اى به اشعث فرماندار آذربايجان نوشت و تاكيد كرد كه از مردم بيعت بگيرد، سپس خودش براى ديدار با امام عليه السلام به كوفه آمد.

جرير از امام عليه السلام درخواست نمود كه چون مردم شام غالبا از بستگان و همشهريان او هستند رسالت رساندن پيام به معاويه را به او واگذار كند، حضرت نامه اى نوشت و او را راهى شام كرد، او در شام معاويه را دعوت
به بيعت با امام عليه السلام كرد و عذر و بهانه هاى او را پاسخ گفت، ولى معاويه زير بار نرفت و به دفع الوقت مى پرداخت.

او به وسيله جرير نامه اى براى امام نوشت و تقاضاى حكومت مصر و شام را كرد! و در ضمن مردم را بر ضد امام عليه السلام مى شوراند، حضرت عليه السلام جرير را از توطئه معاويه آگاه ساخت.

سرانجام جرير مايوس شد و به كوفه بازگشت، در حالى كه مردم عراق به جرير بدبين شده بودند و او را طرفدار معاويه مى شمردند، جرير سخت ناراحت شد و به جزيره قرقيا (شهرى در شامات ميان نهر فرات و نهر خابور) رفت و گروهى از بستگان او به او ملحق شدند و در همانجا باقى ماند و در همانجا از دنيا رفت.

به هر حال در آن ايام كه جرير در شام بود، و توقف او ماهها طول كشيد، جمعى از ياران امام عليه السلام پيشنهاد كردند كه حضرت عليه السلام فرمان آماده باش براى جنگ با شاميان را صادر كند، ولى امام عليه السلام فرمود: اين كار صلاح نيست، چرا كه با مساله فرستادن جرير به شام تضاد دارد، مگر زمانى كه موعدى را كه براى جريد تعيين كرده ام پايان يابد، و او به نتيجه اى نرسد.

بخش دوم اين خطبه ناظر به اصرار امام عليه السلام بر جنگ با شاميان است، و به گفته نصر بن مز
احم در كتاب صفين زمانى امام عليه السلام اين سخن را بيان فرمود كه مردى از شاميان در ايام جنگ صفين از لشكر بيرون آمد، و از امام تقاضاى ملاقات كرد، و پس از آن كه در ميان ميدان با امام عليه السلام ملاقات كرد پيشنهاد ترك مخاصمه نمود، به اين ترتيب كه عراقيان به عراق برگردند و شاميان به شام (عراق از آن امام عليه السلام باشد و شام از آن معاويه!)، ولى حضرت عليه السلام با پاسخى قاطع سخن او را نفى كرد و با دليلى روشن و آشكار بيان نمود كه چرا با معاويه بايد بجنگد؟! اين دو فراز به خوبى نشان مى دهد كه حضرت عليه السلام در جاى صلح و آرامش مرد صلح و آرامش بود، و در جاى جنگ مرد جنگ و پيكار! با اين مقدمه به سراغ تفسير خطبه مى رويم:

/ 350