شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

طايفه بنى كنده شكست سختى خوردند و اشعث اسير شد و همانگونه كه قبلا گفته شد در برابر دادن صدها شتر آزاد گرديد (از بعضى از نقلها استفاده مى شود كه شتران فداء را از ميان قبيله اشعث جمع آورى كردند، بنابراين اين كه مى فرمايد: فداء تو موجب آزادى تو نشد اشاره به اين دريوزگى است كه براى آزادى اشعث انجام شد.

اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از اين سخن آن است كه قدرت و قوت و شخصيت تو مانع اسارتت نگشت، بلكه ذليلانه در چنگال دشمن اسير شدى در حالى كه فرماندهان ديگر از بنى كنده مقاومت كردند و كشته شدند ولى تو ذليلانه تسليم شدى).

اما داستان اسارت او در اسلام نيز به گفته ابن ابى الحديد چنين بود كه: بعد از نفوذ قدرت اسلام و آمدن هيئتهاى نمايندگى قبايل عرب نزد پ
يامبر (ص) براى قبول اسلام، هيئى از قبيله بنى كنده كه اشعث نيز جزء آنها بود به محضر پيامبر (ص) آمدند و ظاهرا اسلام را پذيرفتند، و پيامبر اسلام (ص) نيز هدايايى به آنها داد، ولى بعد از رحلت پيامبر (ص) اشعث در صفوف مرتدين قرار گرفت و بر ضد اسلام و مسلمين قيام كرد، گروهى از لشكريان اسلام آنها را محاصره كردند، او شبانه نزد فرمانده لشكر اسلام آمده، تقاضاى امان كرد و تسليم شد و بعضى گفته اند تقاضاى امان براى ده نفر از خانواده خود كرد و بقيه را كه هشتصد نفر بودند تسليم سپاه اسلام نمود و آنها انتقام سختى از آنان گرفتند.

سپس اشعث را دست بسته با آن ده نفر نزد ابوبكر آوردند، ابوبكر آنها را عفو كرد و خواهرش ام فروه را كه نابينا بود به ازدواج او درآورد (همانگونه كه قبلا گفته شد).

طبرى در تاريخ خود مى نويسد: روى همين جهت هم مسلمانان او را لعن مى كردند و هم اسيران طايفه خودش، تا آنجا كه زنان طايفه اش او را عرف النار ناميدند (عرف النار به معنى يالهاى آتش است) و اين سخن را به كسانى مى گفتند كه مرتكب خيانت شوند (چرا كه اشعث بزرگترين خيانت را درباره قبيله خود انجام داد).

روى همين جهت امام (ع) در ادامه سخن مى فرمايد: آن كس كه شمشي
رها را به سوى قبيله اش هدايت كند و مرگ را به جانب آنان سوق دهد، سزاوار است كه نزديكانش به او خشم ورزند و بيگانگان به او اعتماد نكنند! (و ان امرئا دل على قومه السيف، و ساق اليهم الحتف! لحرى ان يمقته الاقرب، و لا يامنه الابعد).

اشاره به اين كه تو همان كسى هستى كه در داستان مرتد شدن بعد از اسلام و مخالفت با پرداخت زكات به حكومت اسلامى در زمان ابوبكر، هنگامى كه زياد بن لبيد، امير حضرموت با لشكر عظيمى به سوى تو آمد و جنگ شديدى در ميان قوم تو و آنها واقع شد، قوم تو پناه به قلعه محكم خود بردند، هنگامى كه وضع مشكل شد تو به سراغ زياد آمدى و امان خواستى (به روايتى تنها براى خودش امان خواست و به روايتى براى ده نفر از نزدكانش) و بقيه را به دم شمشير مسلمين سپردى! (اين در حالى بود كه بقيه قومش گمان مى كردند براى آنها هم امان گرفته، در حالى كه چنين نبود، و همين كار سبب شد كه در ميان مردم به عنوان خيانتكار مشهور گردد).

جالب اين كه بعضى از مورخان نوشته اند: هنگامى كه او امان از لشكر اسلام خواست، اسم ده نفر را نوشت و به آنها داد و فراموش كرد نام خود را بنويسد، به همين دليل هنگامى كه آن ده نفر از جمعيت پناه برندگان به قلعه جدا
شدند و نام خود اشعث را در آن نامه نديدند، يكى از مسلمانان خوشحال شد و خطاب به او كرد و گفت: اى دشمن خدا خوشبختانه اشتباه كردى (و الان مرگ در انتظار توست) ولى پيشنهاد شد كه او را نكشند و نزد ابوبكر ببرند.

هنگامى كه او را با گروهى از اسيران نزد ابوبكر آوردند، اظهار ندامت و پشيمانى و توبه كرد و بخشوده شد.

مرحوم سيدرضى در اينجا روايت ديگرى نقل كرده است، او مى گويد: مقصود امام (ع) اين است كه اشعث يك بار در دوران كفرش اسير شد و بار ديگر پس از اسلام آوردن، و جمله (دل على قومه السيف) اشاره به سخنى است كه اشعث با خالد بن وليد در يمامه داشت، اشعث قبيله خويش را فريب داد و به آنان خيانت كرد و خالد آنها را به قتل رساند، به همين دليل قبيله اش او را عرف النار ناميدند.

اين لقب را به افراد خائن و پيمان شكن مى گفتند.

بعضى از مورخان و شارحان نهج البلاغه گفته اند اشعث داستانى با خالد بن وليد نداشته، بلكه ماجراى او با زياد بن لبيد بوده كه در بسيارى از تواريخ اسلامى به آن تصريح شده است، ولى به گفته ابن ميثم در شرح نهج البلاغه خود، از آنجا كه شريف رضى مرد دانشمند و آگاهى بوده، ممكن است او به تاريخى در اين زمينه دست يافته باشد كه ب
ه ما نرسيده است.

همانگونه كه در سابق نيز اجمالا اشاره شد عرف در اصل به معنى برآمدگى است، به همين دليل محل روييدن يالهاى اسب و خروس را عرف مى گويند (و گاه به خود يال نيز عرف گفته مى شود) و عرفات را از اين نظر عرفات مى نامند كه سرزمين بلند است كه اطراف آن را كوههايى گرفته است و اعراف، ديوارى است كه در ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است.

اگر افراد خائن و پيمان شكن را عرف النار مى ناميدند به خاطر اين بوده است كه آنها براى قوم خود آتش مى افروختند و گويى به منزله زبانه ها و يالهاى اين آتش بودند.

/ 350