بعضى از شارحان نهج البلاغه، انسانها را به مسافرانى تشبيه كرده اند كه در يك سفر دريايى، گرفتار گردابها و امواج كوه پيكر مى شوند كه اگر كشتى خود را سبك نكنند، غرق شدن آنها حتمى است.او مى گويد: (گرداب)، امواج زندگى اين دنيا است و كشتى قلب انسان است و (حب دنيا) آن را سنگين كرده، آماده غرق شدن مى كند.حضرت دستور بالا را با اين جمله تكميل مى فرمايد: پيشينيان را براى رسيدن بازماندگان، نگه داشتند، (فانما ينتظر باولكم آخركم).اين جمله، اشاره به اين دارد كه مجموعه جهان بشريت، در حكم قافله واحدى است كه گروهى در پيشاپيش آن در حركت بوده اند و گروهى در وسط و گروهى در آخر اين قافله اند و همه، يك مسير را طى مى كنند و براى رستاخيز بزرگ به هم ملحق مى شوند.به تعبير ديگر، قانون مرگ، استثنا بردار نيست و به يقين، در سرنوشت همه انسانها، رقم زده شده است.بنابراين سرنوشت پيشينيان، هشدارى براى بازماندگان و پيام روشنى براى همه انسانها است.
نكته:
سرنوشت گرانباران! مهم ترين عامل بدبختى و شكست گروهى از انسانها، همان چيزى است كه در اين چند جمله كوتاه به آن اشاره شده است، يعنى، سنگين كردن بار خويش از امورى كه هرگز، در زندگى ساده دنيا، به آن نيازى نيست.مسافرى را فرض كنيد كه براى سفرى يك روزه، به راه مى افتد.او، مقدار كمى نان و غذا و ميوه، درست به اندازه سفر يك روزه، در دستمالى بسته، به همراه خود مى برد.حال، مسافر ديگرى را فرض كنيد كه ساكهاى متعددى، از مواد مختلف غذايى و نان و آب انواع شيرينيها و ميوه ها را براى همين سفر يك روزه، بر دوش گرفته و حركت مى كند.بديهى است كه مسافر نخست، با خاطرى آسوده و بسيار راحت، با گامهايى استوار و سريع، به سوى مقصد مى تازد، در حالى كه مسافر دوم در همان نخستين فراز و نشيب، به نفس نفس افتاده، وا مى ماند.اين سرنوشت كسانى است كه اموال فراوان و زرق و برق بسيار متاع دنيا را گرد خود فراهم ساخته و شب و روز، در فكر حساب و كتاب و حفظ و نگهدارى آن هستند و چنان مشغولند كه نه تنها به فكر خدا و معاد نيستند، بلكه آرامش دنيا را نيز از دست مى دهند.در اينجا، بعضى از شارحان نهج البلاغه، داستانى را از سلمان فارسى نقل كرده اند كه شاهد خوبى بر گفتار بالا است.فشرده آن چنين است: هنگامى كه سلمان فارسى، به عنوان استاندار مداين انتخاب شد، بر چهارپايى كه داشت، سوار شد و
به تنهايى، به راه افتاد.هنگامى كه خبر آمدن او به مداين، در ميان اهل شهر منتشر شد، قشرهاى مختلف مردم، خود را براى استقبال از وى آماده كردند.مردم بر در دروازه شهر در انتظار بودند.پيرمردى را ديدند كه بر چارپايش سوار است و تنها به شهر مى آيد.سوال كردند: اى پيرمرد! در راه، امير ما نديدى؟ پرسيد: امير شما كيست؟ گفتند: امير ما، سلمان فارسى، همان يار رسول خدا است.گفت: من امير را نمى شناسم، ولى سلمان منم.همه، به احترام او، پياده شدند و مركبهاى خوب را پيش آوردند و از او تقاضا كردند كه بر يكى از آنها سوار شود.او گفت: چهارپاى خودم، براى من، از همه اينها بهتر است.به اين ترتيب، همه به راه افتادند.هنگامى كه وارد شهر شدند، گفتند: بايد در قصر استاندارى، اجلال نزول فرماييد.سلمان گفت: من به شما گفتم كه امير نيستم تا در دارالاماره منزل گزينم! او دكانى را در بازار انتخاب و از صاحب آن اجاره كرد و همان جا را مركز حكومت و قضاوت خود قرار داد.وى تنها چيزى كه با خود داشت، زيراندازى كوچك براى نشستن و ظرفى براى وضو گرفتن و عصايى براى راه رفتن بود.در آن ايام كه سلمان در آنجا حكومت مى كرد، سيل شديدى آمد و بخش عظيمى از شهر را فر
ا گرفت.فرياد مردم از هر سو بلند شد.گروهى فرياد مى زدند: فرزندان ما چه شد؟ بر سر خانواده ما چه آمد؟ اموال ما به چه سرنوشتى گرفتار شد؟ سلمان زيرانداز خود را بر دوش گرفت و ظرف آب و عصاى خود را برداشت و بر يك بلندى قرار گرفت و فرمود: (هكذا ينجو المخففون يوم القيامه)، اين گونه، سبكباران، در روز قيامت، اهل نجات مى شوند.بى شك، سلمان- كه در جنگ احزاب، براى نجات لشكر اسلام، آن تدبير ويژه را پيشنهاد كرد- كسى نبود كه از حال مردم در آن شرايط غافل شود.هدف او از اين كار، اين بوده است كه با روح تجمل پرستى ايرانيان آن روز در پايتخت بزرگ ساسانى مداين، به ستيز برخيزد و به آنها كه غرق آن زندگى بسيار پر زرق و برق و اسراف كارانه بودند، هشدار دهد و عواقب شوم اين گونه زندگانى را نشان دهد.اين، همان است كه مولا على عليه السلام در خطبه بالا، در جمله كوتاهى كه دو كلمه بيش نيست، ولى يك دنيا معنا دارد، بيان فرموده است: (تخففوا تلحقوا)، سبكبار شويد تا به منزل برسيد! اينك به سراغ كلام شريف رضى مى رويم كه بعد از ذكر اين خطبه مى گويد: اين گفتار امام عليه السلام جز سخن خدا و پيامبر اسلام، با هر سخنى سنجيده شود، بر آن، برترى خواهد داشت و
از آن پيشى مى گيرد.مخصوصا جمله (تخففوا تلحقوا) كلامى است كه از آن كوتاهتر و پرمعناتر، شنيده نشده است.چه سخن ژرف و عميقى! و چه جمله پر معنا و حكمت آميزى است! اين كلام، كه روح تشنه طالبان حكمت را سيراب مى كند، در كتاب خصائص درباره اهميت و عظمت اين جمله بحث كرده ايم.