شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حضرت، در سومين توصيه مى فرمايد: از همان راهى كه خداوند، براى شما معين كرده است برويد.

(و امضوا فى الذى نهجه لكم).

و در چهارمين و آخرين توصيه، مى افزايد: به وظايفى كه براى شما مقرر داشته، قيام كنيد، (و قوموا عصبه بكم).

در واقع، در اينجا، امام، يك برنامه منظم چهار ماده اى را براى سعادت و نجات پيروان خود، تنظيم فرموده است.

در نخستين مرحله، روح تقوا و خداترسى را در آنها زنده مى كند.

اين امر، سبب حركتى به سوى خدا مى گردد و مساله فرار
از خدا به سوى خدا مطرح مى شود.

چون اين حركت، آغاز شد، بايد در مسير ايمان و عقيده، در آن راهى گام نهد كه خدا، براى او مقرر داشته است و در مرحله عمل- كه مرحله چهارم است- به تكاليف و وظايفى قيام كند كه او مقرر كرده است.

ممكن است كه گفته شود اين سفارشهاى چهارگانه كه با فاء تفريع آغاز شده چه ارتباطى با صدر خطبه دارد كه سخن از تصميم قطعى بر مبارزه با مخالفان حق مى گويد؟ جواب اين سوال، روشن است، چرا كه براى مبارزه با اين گروه منحرف و ستمگر، يارانى شجاع و با ايمان و مصمم لازم است.

گويا، امام، مى خواهد با اين سخن، آنها را بسازد و آماده قيام كند.

جالب توجه است كه امام، در جمله بالا، از تكاليف، تعبير به ما عصبه بكم (امورى را كه به شما پيوند داد و مربوط ساخت) مى كند، مفهوم اين سخن آن است كه وظايف الهى، چيزى نيست كه انسان بتواند نسبت به آن بى تفاوت باشد، بلكه آن، بارى بر دوش و طوقى است بر گردن و دينى است بر ذمه او.

قابل توجه اين كه در آيات و روايات مختلف، همه اين تعبيرات، وارد شده، و همگى نشان مى دهد كه انسان، وقتى آزاد مى شود كه اين وظايف را ادا كند.

حضرت، در پايان خطبه، براى بالا بردن روحيه اصحاب و يارانش در اين نبرد س
رنوشت ساز، پيروزى را براى آنها تضمين مى كند، همان پيروزى قطعى و تخلف ناپذيرى كه اگر در اين جهان، به سراغشان نيايد، در جهان ديگر، آن را در آغوش خواهند گرفت.

مى فرمايد: اگر چنين كنيد، على، ضامن پيروزى شما است.

و اگر امروز به آن نرسيد، در آينده، به آن خواهيد رسيد، (فعلى ضامن لفلجكم آجلا ان لم تمنحوه عاجلا).

اين، همان منطق قوى و نيرومند قرآن مجيد است كه به پيروان خود، اين حقيقت را مى آموزد كه در پيكار با دشمنان و در صحنه جهاد، هميشه، پيروز هستيد، اگر دشمن را در هم بشكنيد، پيروزيد و اگر شهيد راه خدا شويد، باز هم پيروز هستيد.

(قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون)، بگو: آيا درباره ما، جز يكى از دو نيكى (يا پيروزى در نبرد و يا شهادت) را انتظار داريد؟ ولى ما براى شما (يكى از دو شكست را) انتظار داريم: يا عذابى از سوى خداوند (در جهان ديگر) به شما برسد و يا (در اين جهان) به دست ما مجازات شويد.

اكنون كه چنين است، شما انتظار بكشيد، ما هم با شما انتظار مى كشيم.

روشن است سربازانى كه خود را در هر حال پيروز مى دانند و دشمن را محكوم به شكست، از چنا
ن روحيه بالايى بهره مندند كه از هيچ خطرى، ترسى به دل راه نمى دهند و در برابر هيچ مشكلى، خم به ابرو نمى آورند.

به گفته بعضى از دانشمندان بيگانه، عامل اصلى پيروزى مسلمانان در ميدان نبرد، با وجود نابرابرى فاحش نسبت به قواى دشمن، ايمان به همين اصل بوده است.

در جهان امروز نيز بايد همين اصل اسلامى، زنده شود، تا مسلمانان، در برابر انبوه دشمنان، زانو نزنند و از هر ميدانى، سربلند و پيروز درآيند.

گفتنى است كه اين روحيه، جز در سايه ايمان قوى و نيرومند و تقوا و خداترسى، حاصل نمى شود.

نكته:

نه سستى و نه سازش! يكى از تفاوتهاى عمده در بين سياستهاى الهى و معمولى، همين است كه سياستمداران دنياطلب، براى رسيدن به اهداف شخصى، از هيچ كارى، ابا ندارند و بسيار مى شود كه بر سر اصول انسانى و منافع جامعه، معامله مى كنند و اصول را زير پا مى گذارند و حق و عدالت را ناديده مى گيرند، تا موقعيت سياسى و اجتماعى خود را حفظ كنند، در حالى كه سياستمداران الهى، هرگز اهل چنين معامله هايى نبودند.

آنها گاه، موقعيت خويش را به خطر مى انداختند، به خاطر اين كه اصول، محفوظ بماند و حق و عدالت، ضايع نشود.

اين مساله، در زندگى پيغمبر اكرم و اميرالمومنان ع
لى- صلوات الله عليهما- آشكار است.

افراد زيادى را در تاريخ مى شناسيم كه به سياست على عليه السلام خرده مى گرفتند و خرده گيرى آنها نيز عمدتا از همين جا سرچشمه مى گيرد.

آنها، پيشنهاد مى كردند كه مثلا على عليه السلام بيت المال را براى جلب نظر مخالفان، ناعادلانه تقسيم كند، يا اين كه حكومت شام را به دست معاويه بسپارد، اما اين كه معاويه با مردم چه مى كند و در جريان حكومت او، چه اصولى قربانى مى شود، براى آنها مطرح نبود! يا اين كه پيشنهاد عبدالرحمان بن عوف را در ماجراى شوراى شش نفره عمر، بپذيرد و يا به پيشنهادهاى طلحه و زبير، براى واگذارى پستهاى مهم كشور اسلام به آنها، تن در دهد! اين خرده گيران، به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خرده مى گرفتند كه مصلحت اين است كه افراد تهيدست و پابرهنه را از اطراف خود دور كند.

آنها مى گفتند كه هر چند، قلب آنها، مالامال از ايمان به خدا است، ولى مصلحت اين است كه ثروتمندان خودخواه را گرد خود جمع آورد و با نيروى آنها، بر دشمن بتازد، هر چند آنها، ايمان و تقواى درستى نداشته باشند! اختلاف اين دو ديدگاه (سياست الهى و سياست آلوده با هوا و هوس) و نيز اختلاف مصلحت با واقعيت، هميشه، عنوان
خرده گيريهاى گروهى از دنياطلبان نسب به انبياء و اولياى الهى بوده است.

على عليه السلام در اين خطبه كوتاه و پرمعنا، مسير سياست خود را به وضوح ترسيم مى كند و با صراحت مى گويد كه من، از آن گروه سازشكار و صاحب مداهنه و مجامله نيستم كه يا مخالفان حق عدالت، از در سازش درآيم، بلكه ابزار سياست من، تقوا و فرار به سوى خدا و قدم برداشتن در مسيرى كه او مشخص ساخته و انجام تكليفى كه او براى ما تعيين كرده است، مى باشد.

درباره اين مساله، باز هم در موارد ديگر، سخن خواهيم گفت.

/ 350