شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ترجمه:

از خطبه هاى آن حضرت كه در آن از آغاز آفرينش آسمان و زمين و آفرينش آدم سخن مى گويد و در آن اشاره اى به فريضه حج نيز شده است.

ستايش مخصوص خداوندى است كه ستايشگران هرگز به مدح و ثناى او نمى رسند و حسابگران (زبردست) هرگز نعمتهايش را شماره نمى كنند و تلاشگران هرگز قادر به اداى حق او نيستند.

همان خدايى كه افكار بلند و ژرف انديش، كنه ذاتش را درك نكند و غواصان هوشمند (درياى علوم و دانشها) دسترسى به كمال هستى اش پيدا ننمايند، همان كسى كه براى صفاتش حدى نيست و توصيفى براى بيان اوصافش وجود ندارد و نه وقت معينى و نه سرآمد مشخصى براى ذات پاك اوست.

مخلوقات را با قدرتش آفريد و بادها را با رحمتش به حركت درآورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمين را به وسيله كوهها آرام ساخت.

شرح و تفسير:

هماى بلند پرواز انديشه ها به كنه ذاتش نرسد! يك نگاه كوتاه به اين فراز از خطبه نشان مى دهد كه

اميرمومنان على (ع) دوازده وصف از اوصاف الهى را با انسجام زيبا و نظام جالبى بيان كرده است: در مرحله اول نشان مى دهد كه چگونه بندگان در مقام مدح و ثنا و شكر خداوند در عمل ناتوانند (در اين مرحله به سه وصف اشاره شده است).

در مرحله دوم اين حقيقت را بيان مى كند كه از نظر انديشه نيز چگونه انسانها از درك عظمت و كنه ذات او عاجزند (در اين مرحله به دو وصف اشاره شده است).

در مرحله سوم دليل اين مطلب را بازگو مى كند كه ذات پاك او از هر نظر نامحدود و طبعا نعمتهايش نيز بى پايان است و عجز ما از درك ذاتش يا اداى حقش درست به همين دليل است (در اين مرحله به چهار وصف اشاره مى فرمايد).

سرانجام در مرحله چهارم به جهان آفرينش و مخلوقات او باز مى گردد، گويى مى خواهد اين حقيقت را بيان كند كه ذات پاكش را تنها از اين طريق بايد شناخت و اين حداكثر توان و قدرت ماست (و در اين قسمت به سه وصف از اوصاف فعل او اشاره شده است).

اينها گواهى مى دهد كه اين معلم بزرگ عالم بشريت تعبيراتى را كه در خطبه بلند خود انتخاب فرموده همه حساب شده و روى نظام خاصى بوده است.

با اين نگاه اجمالى به تفسير اوصاف دوازده گانه بالا باز مى گرديم:0 امام (ع) سخن را از حمد و

ثناى الهى شروع مى كند و در برابر آن اظهار عجز كرده، مى گويد: ستايش مخصوص خداوندى است كه ستايشگران از مدح و ثناى او عاجز و ناتوانند (الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون).

چرا كه اوصاف (كمال) و (جمال) او از حد بيرون است.

آنچه انسانها و فرشتگان از حمد و مدح او گويند به مقدار معرفت و شناخت خودشان از آن ذات بى مثال است نه به مقدار كمالات او.

هنگامى كه شخص پيامبر (ص) كه بزرگترين پيامبر الهى است مطابق حديث مشهور اظهار عجز از معرفت خالق متعال مى كند و نغمه (ما عرفناك حق معرفتك) را سر مى دهد ديگران چگونه مى توانند دعوى معرفت او كنند؟ و هنگامى كه انسان از معرفت او عاجز باشد چگونه مى تواند حق حمد و ستايش او را به جا آورد؟ بنابراين بالاترين حد (حمد) ما همان است كه مولا فرموده، يعنى اظهار عجز و ناتوانى در برابر حمد و ثناى او كردن و اعتراف به اين كه هيچ گوينده اى توانايى ندارد كه بر قله حمد و ثنايش عروج كند.

در حديثى از (امام صادق (ع)) مى خوانيم كه: خداوند به موسى (ع) وحى فرستاد: اى موسى! حق شكر مرا به جا آور.

عرض كرد: پرورگارا! چگونه حق شكر تو را به جا آورم در حالى كه هر گاه شكر تو را به جا آورم، اين خود نعمتى است كه ب

ه من ارزانى فرمودى (و توفيق شكرگزارى دادى و به اين ترتيب مشمول نعمت تازه اى شده ام كه شكر ديگرى بر آن لازم است)؟! فرمود: يا موسى الان شكرتنى حين علمت ان ذلك منى، اى موسى الان شكر مرا به جا آورى كه دانستى اين هم از من است (و تو از اداى شكرش ناتوانى).

البته از يك نظر هنگامى كه انسان به طور سربسته مى گويد: الحمد لله (هر گونه حمد و ستايش مخصوص خداست) چيزى از مراتب حمد و ستايش باقى نمى ماند، مگر اين كه مخصوص ذات پاك او مى شود.

به همين جهت در حديثى مى خوانيم كه امام صادق (ع) از مسجد بيرون آمد در حالى كه مركب او گم شده بود، فرمود: (اگر خداوند آن را به من باز گرداند، حق شكر او را ادا مى كنم، چيزى نگذشت كه مركب امام (ع) را آوردند در اين موقع عرض كرد: الحمد لله! كسى گفت- فدايت شوم- مگر شما نفرموديد حق شكر خدا را به جا مى آورم؟ امام فرمود: مگر نشنيدى گفتم الحمد لله (مگر چيزى بالاتر از اين است كه هر گونه حمد و ستايش را مخصوص او بدانم).

در توصيف دوم مى فرمايد: و حسابگران (زبردست) هرگز نتوانند نعمتهايش را شماره كنند (و لا يحصى نعمائه العادون).

زيرا نعمتهاى مادى و معنوى، ظاهرى و باطنى، فردى و جمعى او از آن برتر و بيشتر است

كه قابل احصاء باشد.

بدن يك انسان از سلولها و ياخته هاى بى حد و حصرى تشكيل شده (10 ميليون ميليارد به طور متوسط!) كه هر كدام يك موجود زنده است با ساختمان پيچيده اش و هر يك نعمتى است از نعمتهاى پروردگار كه شمارش آنها در دهها هزار سال نيز ممكن نيست.

وقتى انسان نتواند تنها اين بخش كوچك از نعمتهاى الهى را شماره كند، چگونه مى تواند آن همه نعمتهاى بيرونى چه در جنبه هاى مادى يا معنوى را شماره كند؟ اصولا ما از همه نعمتهاى او آگاه نيستيم كه بخواهيم آنها را شماره كنيم.

/ 350