شرح نهج البلاغه نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
كم كم مردم در انتقاد به عثمان، جسورتر شده و گفتند: تو بنى اميه را بر دوش مردم سوار كرده اى يا عدالت كن يا از خلافت كناره گيرى! عثمان كه قدرت تصميم گيرى را از دست داده بود، به فرماندهان خود گفت تا مردم را براى جهاد آماده كنند، ولى اين دستور مشكلى را حل نكرد.سرانجام در سال 35 هجرى مخالفينش، در شهرهاى مهم اسلامى با هم مكاتبه كردند و تصميم بر عزل عثمان و فرماندارانش گرفتند.گروهى از مصر و گروه ديگرى از كوفه و گروه بسيارى از بصره، به عنوان زيارت خانه خدا حركت كرده و به سوى مدينه آمدند و مردم مدينه را از تصميم خود با خبر ساختند.مهاجران و انصار- كه از عملكرد عثمان ناراضى بودند- به حمايت او برنخاستند.مخالفان به آسانى وارد مدينه شدند و خانه عثمان را محاصره كردند، ولى مانع از رفت و آمد افراد نبودند.عثمان از اين هجوم عمومى سخت در وحشت فرورفت و نزد امام على عليه السلام آمد و از آن حضرت تقاضا كرد كه نزد معترضان برود و آنها را از راهى كه در پيش گرفته اند منصرف سازد.امام عليه السلام فرمود: با چه شرايطى آنها را راضى كنم؟ عثمان عرض كرد:با اين شرط كه من، بعد از اين تنها با صلاح انديشى شما كار مى كنم.امام عليه السلام فرمود: بارها تو را نصيحت كرده ام و تو هم وعده داده اى، ولى به وعده ات وفا نكرده اى و به سخنان مروان و معاويه و امثال آنها گوش فرادادى.سرانجام امام عليه السلام پذيرفت و براى فرونشاندن خشم مردم با گروهى از مهاجران و انصار حركت كرد و نزد معترضان آمد.مخصوصا با مصريان كه انتقادهاى شديدى داشتند مذاكره فرمود و آنها قبول كردند كه به مصر بازگردند.به عثمان نيز سفارش فرمود كه به تمام شكايت مردم رسيدگى كند و از كارهاى گذشته توبه كند.عثمان خطبه اى خواند و آشكارا اعلام توبه كرد و قول داد به تمام شكايات مردم رسيدگى كند.هنگامى كه عثمان به منزل بازگشت ديد مروان و عده اى از بنى اميه در منزلش گرد آمده اند.مروان گفت: سخن بگويم يا ساكت بنشينم؟ همسر عثمان فرياد زد: ساكت باش! به خدا شما قاتل عثمان و يتيم كننده اطفالش خواهيد بود.او به مردم وعده داده و بايد به وعده اش وفا كند.مروان، ساكت ننشست و گفت: سخنى را كه گفتى به صلاح خلافت تو نبود.عثمان تحت تاثير مروان قرار گرفت و به او دستور داد تا مردم را پراكنده كند.مردم به خانه امام على عليه السلام
رفتند و جريان را گزارش دادند.امام عليه السلام فرمود: اگر در خانه بنشينم عثمان مى گويد كه مرا تنها گذاردى و خوار كردى و اگر براى او صلاح انديشى كنم، باز مروان او را بازيچه خود قرار مى دهد.سپس به خانه عثمان رفت.فرمود: به وعده خود وفا نكردى و به سخنان ناصواب مروان- كه برخلاف دين و عقل است- گوش دادى.من از اين پس به سراغ تو نخواهم آمد.معترضان مصرى كه عدد آنها بالغ بر دو هزار نفر بود و به خاطر اطاعت از فرمان على عليه السلام راه بازگشت به مصر را مى پيمودند بعد از سه روز، به مدينه بازگشتند و نامه اى را كه از غلام عثمان در بين راه گرفته بودند، به اين مضمون ارائه دادند.در آن نامه عثمان به فرماندارش در مصر دستور داده بود كه بعضى از سران معترضان را به دار آويزد و برخى را شديدا مجازات كند.آنها نزد امام على عليه السلام آمدند و جريان را بازگو كردند.امام عليه السلام از عثمان توضيح خواست.عثمان انكار كرد كه چنين نامه اى نوشته باشد بعضى گفتند كه اين، كار مروان است.مصريان گفتند: مگر مروان، تا اين اندازه جرات و نفوذ دارد كه مهر او را پاى نامه بزند و همراه غلام عثمان با شتر بى المال به سراغ چنان ماموريتى بفرستد؟! عثمان ا
ظهار بى اطلاعى كرد.مردم، در پاسخ گفتند: اگر راست مى گويى تو لايق اين خلافت نيستى، چرا كه ديگران اين گونه بر تو مسلطاند، و اگر دروغ مى گويى باز هم شايستگى خلافت بر مسلمانان را ندارى.پس در هر صورت بايد كنار بروى.چند بار توبه كرده اى باز آن را شكسته اى، بنابراين يا از خلافت كنار برو يا كشته خواهى شد و يا ما در راه خدا شهيد مى شويم.عثمان گفت: اگر كشته شوم بهتر از آن است كه از خلافت كناره گيرى كنم.روز به روز روزگار بر عثمان سخت تر مى شد.بار ديگر امام على عليه السلام تقاضا كرد كه بين او و مردم وساطت و ضرب الاجلى تعيين كند تا به شكايات مردم رسيدگى كند.سه روز او را مهلت دادند، اما در پنهانى وسايل جنگ را آماده مى كرد.سه روز گذشت و خبرى نشد.گفتنى است كه عثمان به معاويه نامه نوشته بود كه هر چه زودتر خود با لشكرى به يارى او بشتابد.ولى لشكر به موقع به يارى او نيامد.سرانجام، توده هاى مردم خشمگين و عصبانى- كه پيمان شكنيهاى مكرر عثمان را ديده بودند- به كلى از او قطع اميد كردند و به درون خانه او هجوم بردند و ميان طرفداران عثمان و شورشيان نزاع شديدى در گرفت و تعدادى از دو طرف كشته شدند.آنها در پايان به اتاقى كه عث
مان در آن بود هجوم بردند و او را كشتند.