شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عمر گفت: پيامبر از دنيا رفت در حالى كه به خاطر آن سخنى كه هنگام نزول آيه حجاب گفتى، بر تو خشمگين بود.

(منظور، جمله اى است كه در بالا آمد).

به هر حال او از كسانى بود كه شديدا با عثمان مخالف بود، بر ضد او آتش افروزى كرد.

به همين دليل مروان او را از قاتلان عثمان مى دانست و در جنگ جمل- كه هر دو در لشكر عايشه بودند- مروان طلحه را نشانه گيرى كرد و با يك تير او را مجروح كرد و سپس مرد.

مروان گفت: من انتقام خون عثمان را از طلحه گرفتم.

همان جاه طلبى سبب شد كه آتش جنگ بر ضد اميرمومنان على عليه السلام بيفروزد و جنگ جمل را به راه بيندازد و سبب ريختن خون گروه عظيمى از مسلمانان گرد و سرانجام به هدف خود كه رسيدن به مقام خلافت بود، نرسيد و چنانكه گفتيم در جنگ جمل كشته شد.

بعضى نيز گفته اند كه اميرمومنان على عليه السلام سخنانى شبيه آنچه به زبير فرمود، براى او بيان كرد و او پشيمان شد و از جنگ كناره گيرى كرد، ولى با تير مروان كشته شد.

اما خطبه بالا نشان مى دهد كه اين سخن درست نيست، چرا كه مفهوم خطبه اين است كه حضرت از هدايت او مايوس بود.

در روايتى آمده است كه
بعد از پايان جنگ على عليه السلام از كنار كشته او گذشت و فرمود: اين همان كسى است كه بيعت مرا شكست و آتش فتنه را در امت اسلامى روشن ساخت و مردم را براى كشتن من و خاندانم، دعوت كرد.

او را بلند كنيد و بنشانيد! چنين كردند.

امام عليه السلام رو به جنازه او كرده فرمود: اى طلحه! من آنچه را كه خداوند وعده داده بود بر حق يافتم، تو چطور؟ سپس فرمود: او را بخوابانيد! و حركت كرد.

بعضى از همراهان عرض كردند: اى اميرمومنان! آيا با طلحه بعد از مرگ او صحبت مى كنى؟ فرمود: به خدا سوگند! او سخن مرا شنيد.

همانگونه كه بدنهاى بى جان كفار مكه- كه بعد از جنگ بدر در چاهى افكنده شده بودند- سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را شنيدند.

در اينجا اين سئوال پيش مى آيد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گاهى از طلحه، تعريف فرموده: و حتى به عقيده بعضى او جزء ده نفرى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بشارت بهشت به آنها داده بود، (عشره مبشره)، چگونه ممكن است چنين سخنانى در حق او صحيح باشد؟ در جواب مى گوييم به فرض كه چنين چيزى صحيح باشد، انسان مى تواند در سنين مختلف زندگى خود شايستگيهاى گوناگونى داشته باشد و يك روز در صف حق باشد
و بهشت بر او واجب گردد و روز ديگر از آن صف خارج شود و در صف باطل قرار گيرد و مورد غضب خداوند واقع شود.

در تاريخ اسلام بسيار بودند كسانى كه در طول عمر خود تغيير چهره دادند و از صفوف حق به باطل يا از صفوف باطل به حق گرائيدند.

وگرنه چه كسى مى تواند بگويد كسى كه آتش جنگ جمل را ضد امام و پيشواى خود- كه همه او را به رهبرى پذيرفته اند- برافروخته و سبب ريختن اين همه خون شد، آدم خوب و اهل نجات باشد؟ اين سخن با كدام منطق سازگار است؟ شاهد اين سخن، اين كه قرآن مجيد درباره پيشگامان در اسلام اعم از مهاجران و انصار و نيز تابعان، در سوره توبه وعده بهشت مى دهد و مى فرمايد: (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه و اعدلهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم)، پيشگامان نخستين، از مهاجران و انصار و آنها كه به نيكى از آنها پيروى كردند، خداوند از آنها خشنود و آنها (نيز) از او خشنود شدند و باغهايى از بهشت براى آنها فراهم كرده كه نهرها از زيرش جريان دارد.

جاودانه در آن خواهند ماند و اين است پيروزى بزرگ.

اين آيه شامل تمام مهاجران و انصار مى شود، در حالى كه مى دا
نيم بعضى از آنها مانند عبدالله ابن ابى سرح، و ثعلبه ابن حاطب انصارى، از راه راست منحرف شدند و مغضوب خدا و پيغمبر گشتند، در حالى كه در آغاز در صف اصحاب پيامبر و جزء مهاجران و يا انصار بودند و نيز مى دانيم كه گروهى از منافقان- كه قرآن مجيد شديدترين حملات را به آنها دارد- جزو اصحاب بودند.

بر اين اساس جاى شك نيست كه صحابه پيامبر را نيز بايد بر مقياس اعمالشان تا پايان عمر سنجيد و درباره آنها قضاوت كرد و گر نه گرفتار تناقضهايى مى شويم كه براى آنها هيچ پاسخى نمى توان يافت.

اما زبير زبير، فرزند عوام و مادرش صفيه عمه رسول خدا بود.

او در پانزده سالگى (يا كمى كمتر يا بيشتر) اسلام را پذيرفت و شايد چهارمين يا پنجمين نفر بود كه مسلمان شد.

او جزو مهاجران حبشه بود و سپس به مدينه آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيمان اخوت او را با عبدالله ابن مسعود منعقد فرمود.

او، در جنگهاى اسلامى به خوبى درخشيد و در جنگهاى بدر و احد و خندق، خيبر و حنين شركت داشت و سخنان خوبى از پيامبر درباره او نقل شده است.

او، جزء شوراى شش نفره عمر بود كه به على عليه السلام راى داد، ولى طلحه به آن حضرت راى نداد.

متاسفانه او نيز بر اثر جاه طلبى و
شايد وسوسه هاى طلحه در پايان كارش از مسير حق منحرف شد و براى رسيدن به مقام خلافت يا پست مهم ديگرى دست در دست طلحه گذاشت و آتش جنگى را برافروخت كه هزاران نفر در آن سوختند و شكافى در جامعه مسلمانان به وجود آورد.

پيمان و بيعتش را با على عليه السلام شكست و تسليم خواسته هاى نفس شد، ولى به گفته مورخان در ميدان جنگ جمل، پيش از آغاز جنگ، با نصايح على عليه السلام متوجه اشتباه خود شد و از جنگ كناره گيرى كرد و به يكى از بيابانهاى اطراف به نام وادى السباع رفت و به نماز و توبه پرداخت و مردى به نام ابن جرموز به گمان اين كه كشتن او سبب خشنودى على عليه السلام و دريافت جايزه مى شود، به سراغ او رفت و در حال نماز او را كشت و انگشتر و شمشيرش را براى على عليه السلام آورد.

حضرت ناراحت شد و در جمله مهمى درباره شمشير او فرمود: هذا السيف ظالما فرج الكرب عن وجه الرسول الله، اين شمشيرى است كه بارها اندوه را از صورت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم برطرف ساخت.

بعضى گفته اند كه حضرت، به ابن جرموز، اجازه ملاقات نداد و به آن كس كه براى گرفتن اجازه نزدش آمده بود، فرمود: بشر قاتل ابن صفيه بالنار، قاتل زبير، را به آتش دوزخ بشارت ده! بعضى گفت
ه اند ابن جرموز با شنيدن اين سخن، از شدت ناراحتى، خودكشى كرد.

در بعضى از اسناد تاريخى، اين مطلب به خوبى تبيين شده كه پيمان شكنى طلحه و زبير به تحريك معاويه بوده است.

سرگذشت فشرده بالا- كه درباره طلحه و زبير نقل شد- ضمن اين كه بحثهاى خطبه ما را تكميل و به فهم محتوايى كمك مى كند، درس عبرتى است براى همگان كه چگونه ممكن است انسانى كه قسمت عمده عمر خود را در راه حق سپرى كرده، مجاهدتها كرده، جوايز معنوى گرفته و نام نيكى در تاريخ براى خود گذارده، به خاطر حب دنيا و جاه طلبى و عشق به مال يا مقام كارش به جايى رسد كه سرنوشت دردناك او مايه تاسف همگان گردد.

اللهم! اجعل عاقبه امرنا خيرا.

3- شرايط لازم براى امر به معروف و نهى از منكر در سخن بالا اشاره به يكى از شرايط مهم امر به معروف و نهى از منكر شده است و آن احتمال تاثير است.

حضرت مى فرمايد: با طلحه ملاقات مكن! كه مردى سركش و نفوذناپذير است، ولى با زبير ملاقات كن كه انسانى نرمخو و طبعا نفوذپذير است.

بديهى است كه نيروى انسان هر چه باشد، محدود است و بايد اين نيرو در جايى مصرف گردد كه احتمال اثر باشد.

آنجا كه احتمال تاثير نيست نبايد نيروها را به هدر داد و بى نتيجه مشت بر
سندان كوبيد، ولى در صورت احتمال اثر نيز نيابد در انتظار يقين نشست و گفت چون يقين بر اثر نيست نبايد اقدام كرد! نه علم بر اثر شرط است و نه در صورت يقين به عدم تاثير وظيفه اى داريم.

هرگاه اين شرط با شروط ديگر مانند شناخت معروف و منكر و عدم وجود خطر همراه گردد، وظيفه امر به معروف و نهى از منكر قطعى مى شود.

اين نكته نيز قابل توجه است كه بسيارى از انسانها داراى خوهاى حيوانى هستند و هر كدام شباهتى به يكى از حيوانات دارند.

بعضى مانند روباه و بعضى مانند گرگ درنده اند و بعضى مانند شير شجاعند و بعضى مانند خوك شهوتران و شكم پرستند و بعضى مانند گاو نادانند و در سخن بالا امام عليه السلام طلحه را به گاو سركشى تشبيه مى كند كه در مقابل حق تسليم نمى شود و در تشخيص واقعيتها گرفتار خطا و اشتباه است و وقتى به سراغ كارهاى سخت مى رود آن را آسان مى انگارد و سرانجام شكست مى خورد.

/ 350