ترجمه:
خداوند، محمد صلى الله عليه و آله و سلم را هنگامى مبعوث كرد كه هيچ كس از عرب كتاب آسمانى نمى خواند و ادعاى نبوتى نداشت (از دعوت انبياء دور مانده بودند و از كتب آسمانى، محروم) او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محيط رستگارى و نجات رساند.نيزه هاى آنها صاف و (در مسير صحيح) پابرجا، و جاى پاى آنها محكم شد (قدرتشان تثبيت گشت و دشمن در برابر آنها تسليم شد.) به خدا سوگند! من در دنبال اين لشكر بودم و آنها را به پيشروى وامى داشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور كامل عقب نشينى كردند (و حق ظاهر و پيروز گشت).من در انجام اين وظيفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم و هم اكنون مسير من (در حركت به سوى جنگ جمل) نيز به سوى همان هدف است.به خدا سوگند! من پرده باطل را مى شكافم! تا حق از پهلوى آن خارج گردد.قريش از من چه مى خواهد؟ به خدا سوگند! هنگامى كه كافر بودند با آنها جنگيدم و اكنون كه منحرف شده اند باز با آنها مى جنگم (تا به راه خدا برگردند).من همان كسى هستم كه ديروز (در غزوات اسلامى) در برابر آنان بودم، همانگونه كه امروز نيز در برابر آنها هستم، (همان بازوى مردافكن و همان شمشير ذوالفقار در اختيار من است).به خدا سوگند! قريش از ما انتقام نمى گيرد، جز به خاطر اين كه خداوند ما را از ميان آنها برگزيده است، ولى (با اين حال) ما آنها را در زمره خويش داخل كرديم، اما سرانجام همان شد كه شاعر گفته است:- به جان خودم سوگند، هر صبح از شير خالص صاف نوشيدى و به قدركافى از سرشير و كره و خرماى بدون هسته خوردى و از غذاهاى لذيذ به طور كامل بهره گرفتى.- و ما به تو عظمت بخشيديم، در حالى كه بزرگ نبودى! و در اطراف تو با اسب و نيزه پاسدارى داديم (و نگهداريت كرديم، ولى تو قدر اين نعمت را نشناختى.)
شرح و تفسير:
من پرده باطل را مى شكافم! امام عليه السلام در آغاز اين خطبه- چنان كه گفته شد- به عصر بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ظهور انقلاب اسلامى در جزيره العرب اشاره مى كند و نشان مى دهد كه مردم در عصر جاهليت در چه شرايط مى زيستند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنها را به چه افتخار و سعادتى رسانيد، مى فرمايد: خداوند محمد صلى الله عليه و آله و سلم را هنگامى مبعوث كرد كه هيچ كس از عرب كتاب آسمانى نمى خواند و ادعاى نبوتى نداشت (همه آنها از دعوت انبياء دور مانده بودند و از كتب آسمانى، محروم و در گرداب شرك و كفر غوطه ور بودن)، (ان الله بعث محمد صلى الله عليه و آله و سلم و ليس احد من العرب يقرا كتابا و لا يدعى نبوه).بعضى از مفسران معروف نهج البلاغه در اينجا اين سوال را مطرح كرده اند كه چگونه مى توان گفت كه احدى از عرب نه كتاب آسمانى داشت و نه پيرو پيامبرى از پيامبران خدا بود، در حالى كه مى دانيم كه جمعيت قابل ملاحظه اى از يهود و گروهى از مسيحيان در آن سرزمين مى زيستند و كتابى به نام تورات و انجيل در ميان آنان بود؟ سپس در جواب اين سوال اشاره به تحريف تورات و انجيل كرده اند.بنابراين كتابى كه در ميان آنها بود، كتاب راستين نبود و نيز پيروى آنان از حضرت موسى و مسيح، دروغين بود.آنها آن گاه به اين آيه استدلال كرده اند كه مى فرمايد: (قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا)، بگو: چه كسى كتابى را كه موسى آورد، نازل كرد، كتابى كه نور و هدايت براى مردم بود؟ (اما شما يهود) آن را به صورت پراكنده اى درآورديد، قسمتى را (كه به سود شما است) آشكار مى سازيد و بسيارى را (كه بر خلاف هواى نفسانى شما است) پنهان مى داريد؟ اين احتمال را نيز داده اند كه منظور عرب، در اينجا اكثريت آنها است كه مشرك و بت پرست بودند.پاسخ سومى كه به اين سئوال مى توان داد اين سئوال مى توان داد اين است كه يهود جزو ساكنان بومى جزيره العرب نبودند، بلكه طبق آنچه در تواريخ معروف آمده است، هنگامى كه بشارتهاى ظهور پيامبر اسلام را در كتب خود خواندند و احساس كردند وقت ظهور
نزديك شده، به آنجا آمدند كه شاهد ظهور آن بزرگوار باشند، هر چند بعدا از ترس اين كه منافعشان به خطر افتد، راه نفاق و عداوت را پوييدند.مسيحيان نيز، احتمالا مهاجران و در عين حال، بسيار در اقليت بودند.به هر حال، امام عليه السلام در اين سخن به دور ماندن اقوام جاهلى از سرچشمه وحى و نبوت اشاره مى كند و همين يك نكته نشان مى دهد كه تا چه حد آنها در گرداب شرك غوطه ور بودند و در شعله هاى آتش فساد مى سوختند.حضرت سپس روشن مى سازد كه آنها در پرتو انوار وحى و نبوت و طلوع آفتاب عالمتاب اسلام، به كجا رسيده اند.مى فرمايد: او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محيط رستگارى و نجات رسانيد، (فساق الناس حتى بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم).نه تنها آنها را از شرك و كفر و انحرافات عقيدتى رهايى بخشيد و فساد اخلاق و ظلم و بى عدالتى را از ميان آنان برچيد، بلكه قوت و قدرت و حكومت و تمدن درخشانى را براى آنها نيز فراهم ساخت، و لذا حضرت در ادامه سخن مى افزايد: نيزه هاى آنها صاف و (در مسير صحيح) پابرجا و جاى پاى آنها محكم شد، (فاستقامت قناتهم و اطمانت صفاتهم).و به اين ترتيب هم به پيروزى معنوى دست يافتند و هم به قدرت و نعمتهاى مادى و
اينها همه از بركت قيام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و نزول قرآن مجيد بود.تعبير به محلتهم اشاره به جايگاه شايسته اى است كه مى بايد انسان با فضيلت، به آن برسد و تعبير به منجاتهم اشاره به نقطه نجاتى است كه هيچ گونه جاى خوف و وحشت در آن نيست و نجات و رستگارى را تضمين مى كند.و تعبير به استقامت قناتهم با توجه به اين كه، استقامت به معناى راستى و پابرجايى، و قناه به معناى نيزه است، اشاره به قوت و قدرت و پيروزى و غلبه بر دشمنان است.بعضى از شارحان نهج البلاغه، استقامت را در اينجا، اشاره به صاف بودن نيزه ها كه كنايه اى است از انتظام امور و نظم حكومت و دولت و جامعه و قوت و قدرت، دانسته اند، ولى با توجه به اين كه نيزه معمولا راست و مستقيم است و اگر كج شود مى شكند و قابل راست كردن نيست (زيرا آن را از چوب مى ساختند نه از فلزات) ممكن است اين تعبير اشاره به آرامش و اطمينان خاطر باشد، چرا كه سربازان در هنگام آرامش پاى نيزه هاى خود را در زمان فرومى كردند و به صورت صاف و مستقيم باقى مى ماند و اين نشان مى داد كه آنها از حمله دشمن درامانند و خيالشان راحت است.تعبير به اطمانت صفاتهم با توجه به اين كه صفات به معناى سنگ ص
اف و بزرگ و محكم است، اشاره به اين نكته است كه در پرتو ظهور اسلام و قيام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم جايگاه آنها محكم و مطمئن و جاى پايشان در زندگى فردى و اجتماعى مستقر و ثابت گرديد.در بيابانهايى كه عرب رفت و آمد داشت، غالبا شنهائى نرم و متحرك بود و عبور از آنها، حتى ايستادن روى آنها، خالى از لغزش و اضطراب و اشكال نبود، ولى هنگامى كه روى سنگهاى بزرگ و محكم و صاف قرار مى گرفتند، هم نشست و برخاستشان آسان بود و هم راه رفتنشان.سپس امام عليه السلام در ادامه اين سخن مى افزايد: به خدا سوگند! من به دنبال اين لشكر بودم و آنها را به پيشروى وامى داشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور كامل عقب نشينى كردند (و حق ظاهر و پيروز گشت)، (اما و الله ان كنت لفى ساقتها حتى تولت بحذ افيرها).در مواردى كه لشكريان تازه كارند و يا دشمن نيرومند و قوى است و احتمال عقب نشينى در آنان مى رود، فرمانده لشكر، بعضى از معاونان شجاع و آگاه خود را در دنبال لشكر قرار مى دهد كه آنها را تشويق به پيشروى و حركت به سوى جلو كنند و از عقب نشينى احتمالى آنها جلوگيرى كنند، در واقع لشكرهاى مهم مانند يك ناقه سوارى است كه در گذرگاههاى سخت، بايد يك نفر
زمام آنها را در دست بگيرد و ديگرى از پشت سر به جلو براند تا از آن گذرگاه مشكل به سلامت بگذرد.گويا سخن امام در اينجا، اشاره به همين نكته باشد كه پيامبر اين وظيفه را بر عهده من گذارده بود كه لشكر تازه كار اسلام را در برابر انبوه مشكلات و خطراتى كه در پيش دارند به جلو برانم.يا اين كه اشاره به اين است كه من و پيامبر، هر دو در پشت سر اين لشكر قرار داشتيم و آنها را به پيش مى رانديم (به قرينه جمله فساق الناس) در هر حال همه اينها اشاره دارد به عصر قيام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و نقش بسيار مهمى كه على عليه السلام در پيروزى لشكر اسلام بر كفر داشت.و حضرت براى اين كه اثبات كند كه وظيفه خود را به خوبى انجام داد، مى فرمايد: من در انجام اين وظيفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم.(ما عجزت و لا جبنت).بديهى است كه عقب نشينى يا به خاطر عجز و ناتوانى است و يا ترس و وحشت در عين داشتن قدرت، و هنگامى كه امام مى فرمايد: نه عاجز و ناتوان شدم و نه ترسيدم، اشاره به اين مى كند كه هيچ يك از عوامل ضعف و ناتوانى در من نبود.سپس حضرت اين مقدمه را به ذى المقدمه اى كه هدف نهايى امام را تشكيل مى دهد، مربوط مى سازد و م
ى فرمايد: هم اكنون مسير من (در حركت به سوى ميدان جنگ جمل) نيز به سوى همان هدف است، (و ان مسيرى هذا لمثلها).