ترجمه:
مهيا شدن من براى جنگ با شاميان با آن كه جرير نزد آنهاست سبب مى شود كه راه صلح را بر آنها ببندم، و اگر بخواهند به كار نيكى (اشاره به تسليم و بيعت و صلح است) اقدام كنند، آنها را منصرف سازم، ولى براى جرير وقتى تعيين نموده ام كه اگر تا آن زمان باز نگردد، يا فريب خورده است، يا از فرمان من سرپيچى نموده، نظر من فعلا صبر كردن و مدارا نمودن است، شما هم اين نظر را بپذيريد و مدارا كنيد، ولى من در عين حال از آماده شدن شما براى جنگ ناخشنود نيستم (اما شخصا فرمان نمى دهم).من بارها اين مساله را بررسى كرده ام، و پشت و روى آن را مطالعه نموده ام، ديدم راهى جز جنگ (با خودكامگان بى منطق شام) يا كافر شدن به آنچه پيامبر اسلام آورده است ندارم.كسى قبل از اين بر مردم حكومت مى كرد (اشاره به عثمان است) كه بدعتهايى گذارد و حوادث نامطلوبى به بار آورد و موجب سر و صداى زيادى در ميان مردم شد، انتقادهايى از او كردند، سپس از او انتقام گرفتند و تغييرش دادند.
شرح و تفسير:
مرد صلح و جنگ! همانگونه كه در بالا اشاره شد اين خطبه ناظر به جريان جرير بن عبدالله است كه در آغاز فرماندار همدان بود، و بعد به كوفه آمد و به عنوان رسول و فرستاده امام عليه السلام براى بيعت گرفتن از معاويه به شام رفت، ولى با توجه به اين كه احتمال پيروزى جرير در اين ماموريت بسيار ناچيز ياران امام عليه السلام پيشنهاد كردند كه حضرت عليه السلام اعلام آماده باش جنگى كند.امام عليه السلام در پاسخ آنها چنين فرمود: مهيا شدن من براى جنگ (با شاميان) با اين كه جرير (به عنوان فرستاده من) نزد آنها است، سبب مى شود كه راه صلح را بر آنها ببندم، و اگر بخواهند به كار نيكى (اشاره به تسليم و بيعت و صلح است) اقدام كنند آنها را منصرف سازم (ان استعدادى لحرب اهل الشام و جرير عندهم، اغلاق للشام و صرف لاهله عن خير ان ارادوه).اين سخن نشان مى دهد كه امام عليه السلام به عنوان يك پيشواى بزرگ اسلامى جنگ را به عنوان يك راه حل قابل قبول براى حل اختلافات نمى پذيرد، بلكه راه صلح را به روى مخالفين بازمى گذارد و بر آنها اتمام حجت مى كند، هرگاه تمام درهاى صلح بسته شد آنگاه جنگ را به عنوان آخرين درمان يا به تعبيرى ديگر يك جراحى ضرورى اجتماعى، با اكراه، پذيرا مى شود.قابل توجه اين كه امام عليه السلام روى عقيده معاويه تكيه نمى كند، بلكه به افكار عمومى مردم شام مى انديشد مى فرمايد: (اغلاق للشام) موجب بسته شدن شام مى شود) و در جايى ديگر مى گويد: و صرف لاهله عن خير ان ارادوه.اشاره به اين كه نبايد شاميان را بى دليل به راه جنگ كشاند، و از نيت خير و صلح و سازش و تسليم بازداشت.گرچه اين ملاحظات براى گروهى از افراد داغ و آتشين ناراحت كننده است، ولى پيشواى آگاه و بيدار نبايد در اينگونه مسائل تسليم احساسات تند و داغ شود، و با خويشتن دارى و تسلط بر نفس آنچه را خدا مى پسندد و عقل و منطق فرمان مى دهد انجام دهد.سپس براى اين كه مردم تصور نكنند اين انتظار تا مدت نامحدودى ادامه خواهد يافت چنين مى افزايد: من براى جرير وقتى تعيين نموده ام كه اگر تا آن زمان بازنگردد يا فريب خورده است و يا از فرمان من سرپيچى نموده! (و لكن قد وقت لجرير وقتا لا يقيم بعده الا مخدوعا او عاصيا).در واقع امام عليه السلام براى رعايت دورانديشى و حفظ مصالح مسلمين، و اين كه فرصتها از دست نرود ضرب الاجلى براى جرير تعيين كرده بود، زيرا مى دانست معاويه ممكن است جرير را تا مدت زيادى سرگرم سازد و دفع الوقت كند تا حداكثر آمادگى جنگى خود را فراهم سازد، سپس پاسخ منفى به دعوت امام عليه السلام براى بيعت دهد، آن هم در زمانى كه فرصتها از دست ياران امام عليه السلام بيرون رفته باشد! اما اين كه چرا مى فرمايد: اگر بيش از موعد مقرر بماند يا فريبش داده اند، و يا پرچم عصيان بر ضد من برافراشته، با اين كه محتمل است عذرهاى ديگرى مانند بيمارى براى او پيش آمده باشد؟ اين به خاطر آن است كه احتمالات ديگر در مقابل دو احتمال بالا ضعيف و غير قابل ملاحظه است و به تعبير علماى اصول در اينگونه موارد اصل سلامت حاكم مى باشد و به احتمالات ديگر نبايد ترتيب اثر داد.سپس براى آرام ساختن
اصحاب و يارانش فرمود: نظر من صبر كردن و مدارا نمودن است، شما هم اين نظر را بپذيريد و مدارا كنيد (و الراى عندى مع الاناه فارودوا).اما از سوى ديگر براى آن كه در آن لحظات حساس و سرنوشت ساز اصحاب و يارانش غافل نشوند، و عزم راسخ آنها بر نبرد در صورت بسته شدن درهاى صلح تضعيف نگردد، و شعله هاى خشم بر دشمنان خدا براى روز حاجت خاموش نگردد، فرمود: ولى من در عين حال از آماده شدن شما براى جنگ ناخشنود نيستم (اما شخصا فرمان نمى دهم) (و لا اكره لكم الاعداد).اشاره به اين كه من اعلام آماده باش نمى كنم، چرا كه با فرستادن پيام صلح در تضاد است.در عين حال مانع از انجام وظيفه شما در زمينه آماده شدن خود جوش نيستم، و اين در واقع عاقلانه ترين راه و منطقى ترين روش در چنان شرايطى بود، يعنى: نه درهاى صلح بسته شود، نه دور افتادگان بر سر خشم و لجاجت آيند، نه كارى متضاد و منافقانه صورت گرفته باشد، و نه فرصتها بى جهت از دست برود! فراز دوم اين خطبه كه در اينجا موضوع بحث است دقيقا نقطه مقابل فراز اول قرار دارد، يا به تعبير ديگر مرحله دوم مبارزه است.در فراز اول امام مكرر تاكيد بر خويشتن دارى، و پرهيز از درگيرى و توسل به منطق و دليل و صبر
و تحمل مى نمود، در حالى كه در اين فراز به گونه اى بسيار قاطعانه سخن از توسل به زور و جنگ در ميان آورده است.اين به خاطر آن است كه امام عليه السلام آخرين راههاى مختلف مسالمت جويانه را در طى مدت نسبتا طولانى تجربه فرمود، ولى هيچ كدام سودى نبخشيد، و نشان داد كه معاويه در برابر هيچ منطق و دليلى تسليم نيست، او فقط به مقصود خودش كه رسيدن به حكومت است مى انديشد و همه چيزى را در پاى آن قربانى كند! بديهى است در برابر چنين شخصى دو راه بيشتر وجود ندارد، يا تسليم شدن و سپردن مقدرات جامعه اسلامى به دست فردى خودخواه و خودكامه خطرناك، و يا دست بردن به اسلحه و پاكسازى جامعه از وجود او! به همين دليل امام مى فرمايد: من بارها اين مساله را بررسى كرده ام، و پشت و روى آن را مطالعه نموده ام و ديدم راهى جز جنگ (با خودكامگان بى منطق شام) يا كافر شدن به آنچه پيامبر اسلام آورده است ندارم (و لقد ضربت انف هذا الامر و عينه، و قلبت ظهره و بطنه، فلم ارلى الا القتال او الكفر بما جاء محمد صلى الله عليه).جمله ضربت انف هذا الامر و عينه (من چشم و گوش اين كار را زده ام) كنايه از بررسى كردن دقيق چيزى است، و زدن در اينجا به معنى هدفگيرى، و چشم و
بينى به معنى حساسترين نقطه يك مطلب است، چرا كه در بدن انسان از همه جا حساستر سر انسان است، و حساسترين عضو در سر همان چشم و بينى است، آدمى با چشم همه چيز را مى بيند و با بينى تنفس مى كند و زنده است.به هر حال اين جمله در ادبيات عرب به صورت ضرب المثلى براى تحقيق عميق و دقيق ذكر مى شود.جمله و قلبت ظهره و بطنه (آن را پشت و رو كردم) نيز كنايه ديگرى از بررسى همه جانبه و دقيق چيزى است، زيرا هنگامى كه انسان مى خواهد متاعى را خريدارى كند آن را پشت و رو يا زيررو مى كند تا به تمام ويژگيهاى آن آشنا شود.اما اين كه مى فرمايد: دو راه بيشتر در جلوى من وجود ندارد: يا جنگ با اين گروه منحرف، و يا كفر به آئين محمد صلى الله عليه و آله و سلم به خاطر اين است كه اگر امام سكوت مى كرد و مردم را به حال خويش وامى گذاشت سبب انحراف مردم از اسلام و پا گرفتن يك حكومت جاهلى اموى و ابوسفيانى و زنده شدن ارزشهاى عصر بت پرستى مى شد، و اين به معنى پشت پا زدن به تمام ارزشهايى بود كه پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به خاطر آن بيست و سه سال سخت ترين درد و رنج را تحمل كرد، و اميرمومنان على عليه السلام بيست و پنج سال خانه نشين شد، بنابراين ب
راى على عليه السلام به عنوان فرزند رشيد اسلام راهى جز جنگ و پيكار باقى نمانده بود.و اين پاسخ گويايى است به تمام كسانى كه جنگ با معاويه را بر آن حضرت خرده مى گرفتند.سپس به داستان قتل عثمان كه بهانه اى براى معاويه و اطرافيان او شده بود تا به اميال و هوسها و خواسته هايشان برسند اشاره كرده، مى فرمايد: كسى قبل از اين بر مردم حكومت مى كرد كه بدعتهايى گذارد، و حوادث نامطلوبى به بار آورد، و موجب گفتگو و سر و صداى زيادى در ميان مردم شد، انتقادهايى از او كردند سپس از او انتقام گرفتند و تغييرش دادند (انه قد كان على الامه و آل احدث احداثا، و اوجد الناس مقالا، فقالوا ثم نقموا فغيروا).منظور امام عليه السلام از اين سخن اين است كه عامل اصلى قتل عثمان خود او بود كه اعمالى بر خلاف عدالت اسلامى، و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انجام داد كه موجب اعتراض و خشم عمومى شد، و در درجه بعد از طريق يك اعتراض عمومى سبب قتل و تغيير او شدند، و به همين دليل صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم غالبا در اين ماجرا تماشاچى بودند و با سكوت آميخته با رضاى خود بر قيام مردم صحه نهادند، تا آنجا كه بدن عثمان بعد از كشته شدن سه روز در براب
ر چشم مردم بر زمين مانده بود.و كسى اقدام به دفن او نمى كرد، و اين خود نشان مى دهد كه تا چه حد صحابه و توده مردم از او خشمگين و ناراضى بودند! بنابراين كشتن عثمان چيزى نبود كه بهانه قيام بر ضد اميرمومنان على عليه السلام شود، بديهى است بهانه جويان اين واقعيت را به خوبى مى دانستند، ولى براى بسيج توده هاى ناآگاه شام بر ضد اميرمومنان على عليه السلام راهى بهتر از اين نداشتند.