شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سپس امام عليه السلام در چهارمين توصيف از خداوند به موضوع مهم ديگرى اشاره كرده، مى فرمايد: در علو مقام بر همه پيشى گرفته و چيزى از او برتر نيست، با اين حال چنان نزديك است كه چيزى از او نزديكتر نمى باشد.

(سبق فى العلو فلا شى ء اعلى منه و قرب فى الدنو فلا شى ء اقرب منه).

و در يك نتيجه گيرى از اين بيان، چنين مى افزايد: نه مرتبه بلندش او را از مخلوقاتش دور كرده است و ن
ه نزديكيش با خلق، او را با آنها همسان قرار داده، (فلا استعلاوه باعده عن شى ء من خلقه و لا قربه ساواهم فى المكان به).

ممكن است در ابتدا تصور شود كه اين گون توصيفها با يكديگر متناقض است.

چگونه مى تواند چيزى از همه چيز دورتر و بالاتر و از همه چيز نزديكتر و پايين تر باشد؟! چگونه در عين نزديكى دور و در عين دورى نزديك، بلكه نزديكترين است؟! آرى اگر با مقياس مخلوقات كه دائما با آنها سر و كار داريم و همه آنها وجودهايى محدود و متناهى هستند محاسبه كنيم اين تضادها و ضد و نقيضها به نظر مى رسد، ولى توجه به يك نكته راه را براى شناخت صفات خداوند به طور كامل هموار مى سازد و آن اين كه او وجودى است بى نهايت از هر نظر و بى نياز و غنى مطلق، چنين وجودى هيچگونه محدوديتى از نظر زمان و مكان و علم و قدرت ندارد، بلكه بى نياز از زمان و مكان و برتر از آن است، در همه جا هست و در هر زمان وجود دارد و در عين حال بى مكان و بى زمان است.

چنين وجودى به همه اشيائء نزديك است و چون شباهتى با آنها ندارد از همه دور است، از همه چيز آشكارتر است چون همه چيز نشانه وجود اوست، و از همه چيز پنهانتر است چون شباهتى به مخلوقات، كه ما با آنها آشنا هستيم، ندارد.

بنابراين منظور از علو در جمله بالا برترى وجود و هستى است نه برترى در مكان، و منظور از قرب و نزديكى، نزديكى در احاطه وجودى است نه نزديكى در مكان.

تصديق بايد كرد كه فهم و درك اين صفات براى ما كه هميشه با صفات ممكنات سر و كار داريم آسان نيست، ولى با كمى انديشه و استفاده از مثال- هر چند مثالهايى ناقص باشد- مى توان آنها را به ذهن نزديك كرد، مثلا در برابر اين سئوال كه چگونه مى تواند وجودى همه و در هر زمان باشد و در عين حال زمان و مكان نداشته باشد؟ مى توانيم از مثالهاى ناقص مانند بعضى از فرمولهاى رياضى بهره بگيريم همه مى دانيم: دو بعلاوه دو مساوى با چهار مى شود اين رابطه نه تنها در زمان كه در آسمان و در هر جا برويم برقرار است نه تنها در عصر و زمان ما كه در هر عصر و زمانى حاكم است، در عين حال نه مكانى دارد و نه زمانى.

و اين كه مى فرمايد: بلندى مقام و هستى اش او را از اشياء دور نمى كند و نزديكى اش آنها را همسان با مخلوقات نمى سازد نتيجه روشنى از همان حقيقتى است كه در بالا گفته شد بعضى از شارحان نهج البلاغه در تشبيه ناقص اما مناسبى چنين گفته اند كه امواج نور به شيشه ها مى تابد و در درون آنها نفوذ مى كند و آنها را روشن
مى سازد و در عين حال كه به آنها از همه چيز نزديكتر است همسان با آنها نيست وجودى است بسيار لطيف و بالاتر، و شايد تعبير قرآن مجيد از ذات خداوند به نور نيز اشاره به همين معنى باشد، (الله نور السموات و الارض).

در پنجمين توصيف به حقيقت مهم ديگرى اشاره كرده، مى فرمايد: عقلها را از كنه صفات خويش آگاه نكرده، و با اين حال آنها را از معرفت و شناخت لازم باز نداشته است، (لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته).

نه كنه ذات او بر كسى روشن است و نه حقيقت صفات او، چرا كه هم ذاتش نامتناهى است و هم صفاتش، چگونه عقلى و خرد انسانها كه همه متناهى و محدود است مى تواند به آن نامحدود احاطه پيدا كند، ولى با اين حال آن قدر آثار وجودش در جبين تمامى موجودات نمايان است كه هر كس مى تواند به طور اجمال از هستى ذات و صفات او آگاه باشد.

در يك مثال ناقص اما گويا: همه ما مى دانيم كه روح وجود دارد و زمان يك واقعيت است اما پى بردن به حقيقت روح و زمان كار آسانى نيست، همه مى دانيم موجود زنده با مرده متفاوت است اما كنه و حقيقت حيات چيست؟ فهم آن بسيار مشكل است.

به تعبير ديگر: ما به اين امور علم اجمالى داريم نه تفصيلى.

سپس در يك
نتيجه گيرى دقيق مى فرمايد: پس او كسى است كه نشانه هاى آشكار جهان هستى بر وجود پاكش، گواهى مى دهد كه دلهاى منكران به وجودش اقرار دارند! (فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود).

در حقيقت منكران ذات پاك او در زبان انكارش مى كنند ولى در دل به بركت آثار صنع او به وجودش اقرار دارند.

حتى ممكن است خويش را در صف منكران پندارند در حالى كه نور وجود او در اعماق جانشان پرتوافكن است همانگونه كه قرآن مجيد مى گويد: (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر ليقولن الله فانى يوفكون و لئن سالتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض من بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل اكثرهم لا يعقلون)، هرگاه از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده و خورشيد و ماه را مسخر كرده است؟ مى گويند: الله، با اين حال چگونه آنان را (از عبادت خدا) منحرف مى سازند و اگر از آنان بپرسى چه كسى از آسمان آبى فرستاده و به وسيله آن زمين را پس از مردنش زنده كرده است؟ مى گويند: الله، بگو حمد و ستايش مخصوص خدا است، ولى بيشتر آنها نمى دانند.

چگونه مى توان خدا را انكار كرد در حالى كه در تمام جهان هستى و در سر تا پاى ما آثار
صنع او ديده مى شود.

تنها مطالعه يك عضو از وجود خودمان- مانند چشم- كافى است كه ما را به تمام صفات جمال و جلال او آشنا سازد، چشمى كه از طبقات هفتگانه تشكيل شده و هر كدام با ساختمان مخصوص خود عضوى كامل و شگفت آور است.

چشمى كه سلولهاى ظريف آن تمام دانشمندان را حيران ساخته و تمام دستگاههاى پيشرفته علمى قادر نيستند اندكى از وظايف متنوع و سنگين آن را انجام دهند.

اگر در تمام جهان هستى هيچ نشانه اى براى وجود خدا جز همين يك عضو نبود براى پى بردن به ذات پاك او كافى بود، تا چه رسد به اين كه به هر سو نگاه كنيم آثار او را مى بينيم.

اين همه موجودات زنده متنوع كه به گفته دانشمندان هنوز صداها هزار نوع از آن در دل جنگلها و صحراها ناشناخته مانده و ميليونها نوع ديگر در اعماق اقيانوسها، هر يك به تنهايى دليل روشنى بر عظمت و قدرت و علم بى انتهاى او است، با اين حال چگونه ممكن است كسى در دل انكارش كند هر چند به خاطر هواپرستى و علايق مادى لفظ انكار بر زبان جارى كند.

و به گفته بعضى از دانشمندان غرب اگر كسى بخواهد خدا را منكر بشود بايد چشم بر هم بگذارد و هيچ يك از موجودات جهان طبيعت را نبيند.

همچنين به گفته دانشمند ديگرى هر كشف تازه عل
مى در جهان آفرينش راه تازه اى به سوى خدا مى گشايد و به اين ترتيب با پيشرفت علم و دانش بشرى راه خداشناسى روز به روز هموارتر مى گردد.

سرانجام در پايان اين خطبه مى فرمايد: خداوند بسيار برتر است از گفته كسانى كه موجوداتى را به او تشبيه مى كنند و يا ذاتش را انكار مى نمايند! (تعالى الله عما يقول المشبهون به و الجاحدون له علوا كبيرا).

مشبهه (گروه تشبيه كنندگان) به دو معنى اطلاق مى شود: كسانى كه خدا را به بندگانش تشبيه مى كنند و مثلا براى او جسم و اعضاء و دست و پا قائل مى شوند و كسانى كه موجودات ديگر را به او تشبيه مى كنند و شريك و همتا قرار مى دهند، مثلا به جاى عبادت خداوند در برابر بتها سجده مى كنند.

جمعى از مفسران (نهج البلاغه) جمله بالا را اشاره به معنى اول دانسته اند، در حالى كه بعضى ديگر ناظر به معنى دوم مى دانند و با توجه به تعبير (المشبهون به) معنى دوم صحيح تر به نظر مى رسد هر چند هر دو گروه در اشتباهند، زيرا نه او صفات مخلوقات را دارد كه در اين صورت ذات پاكش دستخوش حوادث بود، و نه مخلوقى مى تواند در جايگاه و مقام او قرار گيرد، چرا كه هيچ يك از صفات او را ندارد.

/ 350