شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نكته:

جهان ناپايدار درست است كه هيچ كس اعتقاد به زندگى جاويدان در اين جهان ندارد، و همه مى دانند چراغ پر فروغ زندگى دير يا زود خاموش مى شود و انسان از روى خاك به زير خاك مى رود و همه چيز را رها كرده، به سوى ديار بقاء مى شتابد.

ولى زرق و برق زندگى و شيرينى لذات دنيا به قدرى است كه پرده بر روى اين واقعيت مى اندازد و گاه انسان مرگ را به كلى فراموش مى كند، و يا خود را به فراموشكارى مى زند، حركات بلكه تفكرات او به گونه اى مى شود كه گويى جاودانه در اين جهان مى ماند.

هنگامى كه يكى از دوستان و بستگان و عزيزان ما چشم از دنيا مى پوشند، و مراسم تشييع و تدفين و يادبود او برگزار مى شود در لحظات كوتاهى پرده ها كنار مى رود، و چهره زندگى تو خالى
و ناپايدار جهان با تمام بى وفايى هايش آشكار مى گردد، انسان تكانى مى خورد و در فكر فرومى رود، ولى هنگامى كه دوباره به صحنه زندگى عادى بازمى گردد پرده هاى ضخيم فراموشكارى بار ديگر بر چشم دل او مى افتد و آدمى مبدل به موجودى هوسباز و خطرناك و اسير چنگال آرزوهاى دراز مى شود.

البته اوليائالله از اين قانون مستثنى هستند، آنها آگاهتر و هوشيارتر از آنند كه چهره واقعى جهان ناپايدار از نظرشان محو گردد و در گرداب آمال و امانى غوطه ور شوند، آنها به حكم ايمان به زندگى جاويدان در سرايى ديگر، دنيا را به صورت پل يا گذرگاهى مى بينند، يا منزلگاهى همچون منزلگاههاى ميان راه، و پيوسته بر غافلان بانگ مى زنند كه از خواب غفلت بيدار شويد.

هشدار امام على عليه السلام در بخش اول از خطبه مورد بحث كه با رساترين و فصيح ترين تعبيرات بيان شده فرياد رهبر بيدار دلى است كه از غفلت مردم رنج مى برد، و دلسوزانه به بيدارگرى مشغول است، وگرنه اين بزرگان دين و معلمان الهى نمى خواستند مردم را به رهبانيت و ترك زندگى مادى كه مقدمه اى است براى زندگى معنوى دعوت كنند.

جالب اين است كه بسيارى از شعراى آگاه و بيدار دل كه خط اولياء الهى را مى پيمودند در اين زمينه
اشعار و سروده هايى دارند كه حال و هواى خطبه هاى مولا در نهج البلاغه را دارد.

در حديث معروفى از امام هادى عليه السلام مى خوانيم كه متوكل عباسى شبى از شبها آن حضرت را به قصر خود احضار كرد، ظاهرا دليلش اين بود كه به او خبر داده بودند امام هادى عليه السلام مشغول جمع آورى سلاح و اموال در خانه خويش است تا مردم را عليه او بشوراند.

او متوحش شد و دستور داد شبانه خانه امام هادى عليه السلام را تفتيش كنند و آن حضرت را در هر حال بيابند به قصر دارالاماره بياورند.

مامورين به خانه امام عليه السلام ريختند و امام عليه السلام را در دل شب در حال عبادت ديدند و چيزى از سلاح و مال نيافتند، با اين حال امام عليه السلام را با خود به قصر متوكل عباسى آوردند هنگامى كه امام عليه السلام به قصر متوكل آمد، به متوكل گفتند در خانه آن حضرت چيزى نيافتيم، و او را رو به قبله مشغول تلاوت قرآن ديديم.

متوكل كه از جام قدرت سرمست بود و مشغول نوشيدن شراب، همين كه چشمش به امام عليه السلام افتاد برخاست و احترام كرد و او را نزد خود نشانيد، و جسورانه جام شرابى را كه در دست داشت به امام عليه السلام تعارف كرد! امام عليه السلام فرمود به خدا سوگند اين مايع ننگ
ين هرگز با گوشت و خون من آشنايى نداشته است.

متوكل شرمنده شد و دست خود را عقب كشيد.

سپس گفت شعرى براى من بخوان (شايد منظورش اين بود كه مجلس بزمش با شعر جالبى آراسته تر شود).

امام عليه السلام فرمود: من كمتر شعر به خاطر دارم! متوكل گفت: چاره اى نيست حتما بايد بخوانيد! امام عليه السلام كه اصرار متوكل را ديد اشعارى خواند كه متوكل سخت تكان خورد و آن قدر گريه كرد كه قطره هاى اشك بر موهاى صورتش جارى شد، و حاضران نيز گريستند و امام عليه السلام را با احترام به خانه باز گرداندند و اشعار اين بود: باتوا على قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فلم تنفعهم القلل و استنزلوا بعد عز من معاقلهم و اسكنوا حفرا يابئسما نزلوا ناداهم صارخ من بعد دفنهم اين الاساور و التيجان و الحلل اين الوجوه التى كانت منعمه من دونها تضرب الاستار و الكلل قد طال ما اكلوا دهرا و قد شربوا و اصبحوا اليوم بعد الاكل قد اكلوا يعنى: گروهى بودند كه بر قله هاى كوهها، دژهاى محكمى ساخته بودند و مردانى نيرومند از آنها پاسدارى مى كردند اما هرگز اين قله ها به حال آنها سودى نداشت.

چيزى نگذشت كه از پناهگاه خود، از آن مقام عزت، به ذلت كشانده شدند، و در ح
فره هاى گور ساكن گشتند و چه بد فرود آمدند.

فريادگرى بعد از دفن آنها صدا زد كجا رفت آن دستبندهاى طلا و آن تاجها و زينتها؟! كجا رفتند آن صورتهايى كه آثار ناز و نعمت در آنها نمايان بود و در پشت پرده ها قرار داشتند؟! آرى مدت طولانى خوردند و نوشيدند ولى امروز همه آنها در كام زمين فرورفته اند! و به گفته يكى از شاعران خوش ذوق معاصر: اى دل عبث مخور غم دنيا را فكرت مكن نيامده فردا را! بشكاف خاك را و ببين آنگه بى مهرى زمانه رسوا را اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را از عمر رفته نيز شمارى كن مشمار جدى و عقرب و جوزا را اين جويبار خرد كه مى بينى از جاى كنده صخره صما را آموزگار خلق شديم اما نشناختيم خود الف و با را بت ساختيم در دل و خنديديم بر كيش بد برهمن و بودا را در دام روزگار ز يكديگر نتوان شناخت پشه و عنقا را اى باغبان سپاه خزان آمد بس دير كشتيم اين گل رعنا را

/ 350