هفت شب پس از رحلت رسول خدا فاطمه (عليهاالسلام) در حالى كه دو فرزند دلبندش را به همراه دارد بر سر مزار پدر رفته به شيون و زارى مى پردازد. زنان مدينه كه از رفتن فاطمه ى زهرا بر سر مزار پيامبر آگاه شده بودند دسته دسته بر سر مزار رسول خدا مى رفتند و به سوگوارى مى پرداختند. فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) در ضمن سوگوارى و در دل كردن با تربت پدر به ذكر حقايق، فضايل شوهرش، افشاى توطئه و دسيسه ى دسيسه سازان و رنجهايى كه پس از مرگ پدر متحمل شده مى پرداخت، كه در صفحات آتيه كتاب متن اين سخنان خواهد آمد.از ماجراى بيعت چند روزى سپرى نشده بود، كه تصرف فدك و محروم نمودن فاطمه و اولادش (عليهم السلام) از عايدات اين قطعه زمين، كه در ملك رسول خدا بود و بعد به فرمان خدا به عنوان فى ء به دخترش واگذارد، پيش آمد. اين عمل از جانب دستگاه حاكم علل متعددى داشت كه پرداختن به آنها و بررسى يكايك آن علل از حوصله ى اين مقال بيرون است.اما آن سببى كه چون روز روشن است و هر خواننده اى با در نظر گرفتن فضاى آن روز جامعه ى اسلامى به خوبى درك مى كند آن است كه غاصبين نا به حق خلافت در يافته بودند كه پايگاه اجتماعى اهل بيت پيامبر خدا (عليهم السلام) از استحكام و قدرتى برخوردار است، كه عاقبت الامر پيروزى را از آن آنان مى سازد و اين بيعت از سر اجبار مردم با آنان ديرى نمى پايد كه از هم گسسته خواهد شد. مقام والاى اهل بيت از هر نظر، تاييدات پيامبر خدا در زمان حياتش از على و فاطمه و فرزندانشان (عليهم السلام)، نزول آياتى چند از كلام الله مجيد در شان و منزلت آنان و در مقابل بى مايگى و سابقه ى نامعلوم و تاريك غاصبين عوامل سرنوشت سازى بودند كه مى بايست حكومت قوت چاره اى براى آنان بينديشد. نخستين گامى كه به نظر غاصبين بايد برداشته مى شد اين بود كه توان مالى اهل بيت را محدود سازند؛ زيرا آنان مى پنداشتند كه اگر تبرعات و بذل و بخششهاى خاندان وحى رو به كاستى نهد از ميزان محبوبيت آنان در ميان مردم كم مى شود و مردم به تدريج از اطراف آنان پراكنده خواهند شد. و جود اين واقعه غير قابل انكار است. دليلش شهادتى است كه علماى فريقين در كتب خود داده اند [بخارى: الصحيح، كتبا الخمس: ح 1 و كتاب المغازى،ح 14 و 14 و كتاب الفرائض: ح 3 و كتاب فضائل اصحاب النبى: ح 12 (و) مسلم: الصحيح، كتاب الجهاد: ج 49 و 53 و الامارة: ح 19 (و) نسابى: السنن، كتاب الجهاد: ح 52 و 53 و 54 و كتاب الفى ء: ح 9 (و) احمد: المسند، ج 1: صص 4، 6، 9، 10 و 13 و ج 2: ص 353 (و) سنن ترمذى، كتب السير: ح 44 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: صص 443- 444 (و) طحاوى: مشكل الاثار، ج 1: ص 48 (و) بيهقى: السنن الكبرى، ج 6: ص 300 (و) كنجى شافعى: كفايه الطالب، ص 226 (و) ابن كثير: البداية و النهاية، ج 5: ص 285 (و) دياربكرى: الخميس، ج 2: ص 93 (و) ذهبى: تاريخ الاسلام، عهد خلفاء الراشيدن: صص 21- 27 (و) همو: سير اعلام النبلاء، ج 2: صص 120- 121.اما از علماى شيعه- كه بسيار فراوانند- در خلال بحث كه منبع و يا منابع هر سخن عرضه مى شود برخى از آنان را نام خواهيم برد.] و بعضا به نقل سخن فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) در مسجد پيامبر خدا و پاسخ ابوبكر و... پرداخته اند [ مآخذ آن را بزودى در قسمت خطبه ى فدكيه خواهيم نماياند. ان شاءالله ] علاوه بر آن، در طول دويست سال پس از اين واقعه خلفاى نا به حق اسلام چندين بار فدك را به اهل بيت پيابمر بازگرداندند و دوباره باز ستاندند [ براى آگاهى از دست بدست شدن فدك رك بلاذرى: فتوح البلدان، ج 1: صص 36- 38 (و) بيهقى: السنن الكبرى، ج 6: ص 131 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 16: ص 216 (و) ابن طاووس: الطرائف، ص 252 (و) امينى: الغدير، ج 7: صص 159- 196، چ نجف. ] اين مطلب خود كاشفى است بر اينكه فدك از آن فرزندان و اهل بيت پيغامبر خدا بوده است.اين شبهه هم كه آيا فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) در زمان حيات پدر خود در فدك تصرف نموده است يا خير؟ جايى ندارد؛ زيرا تصريحات علماى عامه[ براى مثال: ابن حجر در كتاب صواعق المحرقه (باب 4: ص 32) چنين مى گويد: «ابوبكر فدك را از فاطمه ى زهرا گرفت». مدلول گفته ى ابن حجر اين مى شود كه فدك در تصرف حضرت زهرا بوده است. ] خود دافعى است قوى بر اين شبهه. در نزد اماميه هم اين مطلب به اثبات رسيده است كه فدك در زمان پيامبر خدا در تصرف فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) بوده است؛ زيرا على بن ابى طالب (عليه السلام) در نامه ى خود به عثمان بن حنيف به آن تصريح مى كند:«بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرين. و نعم الحكم الله [ سيد رضى (گردآورنده): نهج البلاغه، نامه ى 45. ]».آرى، از تمامى آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده بود، تنه فدك در دست ما بود،كه گروهى بر آن بخل ورزيده و گروهى ديگر در آن سخاوت به خرج دادند- پاداش عمل آنان با خدا- كه خدا خوب داورى است.بارى، به فرمان ابوبكر و با رايزنى عمر فدك به نفع دستگاه حاكمه ضبط و تمامى كارگزارانش اخراج شدند.فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) چون اين خبر بشنيد به نزد ابوبكر رفت و فرمود: «چرا مرا از ميراثى كه از پدرم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) به من رسيده است منع مى كنى و وكليم را از فدك اخراج مى نمايى؟ حال آنكه رسول خدا از جانب خداى متعال آن را براى من قرار داد [ مفيد: الاختصاص، ص 178. ]». ابوبكر گفت: «بر اين گفته ات اقامه ى شهود نماى [ حموى: معجم البلدان، ج 3: ص 2378/ ماده ى فدك. ]». بانو ام ايمن آمده گفت: «اى بوبكر! تا من از تو آنچه كه رسول خدا درباره ام گفته است نشنوم و اعتراف نگيريم شهادت نخواهم داد. اى ابوبكر! ترا به خدا سوگند، آيا نمى دانى كه رسول اكرم فرمودند: ام ايمن، زنى از زنان بهشت است»؟ ابوبكر گفت: «آرى، مى دانم». ام ايمن آنگاه گفت: «شهادت مى دهم كه چون خداى تعالى به رسول خود آيه ى (وآت ذاالقربى حقه) را فروفرستاد رسول اكرم فدك را به موجب اين فرمان الهى به فاطمه (عليهاالسلام) بخشيد و آن را وسيله ارتزاق وى قرار داد [ ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 16: صص 161 و 219. ]». آنگاه على (عليه السلام ) آمده همين مطلب را در نزد ابوبكر شهادت داد [سمهودى:وفاء الوفا، ج 2: ص 160.البته مسعودى در تاريخش (مروج الذهب، ج 2: ص 200) و حلبى در سيره اش (ج 2: ص 400) مى نويسند كه دخت پيامبر به عنوان شاهد على، ام ايمن و حسنين (عليهماالسلام) را آورد.] ابوبكر به ناچار نوشته اى به فاطمه زهرا (عليهاالسلام) داد داير بر اينكه فدك از آن اوست.در اين هنگام عمر خطاب سر رسيد و پرسيد: «اين نوشته چيست؟» ابوبكر گفت: «فاطمه، ادعا مى كند كه فدك ملك اوست و بر اعاى خود ام ايمن و على را شاهد آورده است. آن دو هم بر اين ادعا شهادت دادند. لذا، من به نوبه ى خود مالكيت وى را تاييد نموده نوشته اى در اين باره به دست او دادم». عمر گفت: «فردا به در آمد فدك نياز مبرمى پيدا مى كنى؛ زيرا اگر مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كنند از كجا هزينه ى جنگ را تامين مى كنى [ السيرة الحلبية، ج 3: ص 400. ]؟» آنگاه نوشته را از فاطمه (عليهاالسلام) ستاد و آب دهانى بر آن انداخته، پاره اش نمود [السيرة الحلبية، ج 3: صص 399- 400 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 16: ص 274 (و) كلينى، الاصول من الكافى، ج 1: ص 543 (و) طبرسى: الاحتجاج، ص 58 (و) طوسى: تلخيص الشافى، ج 3: ص 125 (و)مجلسى: بحارالانوار، ج 48: ص 156.البته گزارش شيخ مفيد در اين باب متفاوت است كه شما را براى آگاهى هر چه بيشتر به كتاب الاختصاص (ص 178) ارجاع مى دهيم.] فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام ) چون اين صحنه را بديد گريان از پيش آنان بيرون آمد.پس از اين ماجرا على (عليه السلام) به نزد ابوبكر رفت، در حالى كه در مسجد نشسته بود و اطرافش را گروهى از مهاجرين و انصار احاطه نموده بودند. پس فرمود: «اى ابوبكر! چرا فاطمه را از ارثى كه از رسول خدا برده است مانع شدى،حال آنكه پيامبر در زمان حياتش فدك را به او تمليك نموده بود؟» ابوبكر پاسخ داد: «اين غنيمت از براى تمامى مسلمانان است. اگر وى شهودى را اقامه نمايد كه رسول خدا آن را بر وى قرار داده است مى پذيرم و گرنه در فدك هيچگونه حقى نخواهد داشت [ علامه محمد حسن مظفر گويد: «اين سخن ابوبكر كمال ستمگرى و پايمال نمون حق است؛ چرا كه فاطمه (عليهاالسلام) ذواليد و متصرف در فدك بود و ابوبكر مدعى نفى مالكيت وى بوده است». (مظفر: دلائل الصدق، ج 2: ص 39). ]».اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: «اى ابوبكر! آيا بر خلاف آنچه كه خدا در ميان مسلمانان حكم مى كند، ميان ما حكم مى كنى»؟ ابوبكر گفت: «خير،» على ( عليه السلام) فرمود: «پس اگر در دست مسلمانان چيزى باشد كه در تملك آنان باشد و من بگويم كه من نيز از آن سهمى دارم، اى ابوبكر! در اين ميان تو از چه كسى خواستار اقامه ى بينه مى شوى»؟ ابوبكر در پاسخ گفت: «از تو بينه خواهم خواست». على (عليه السلام) فرمود: «پس چرا از فاطمه دليل مى طلبى در حالى كه فدك در دستان اوست و رسول خدا در زمان حيات خود آن را به ملكيت او در آورده است و وى از زمان رسول خدا تا اين لحظه مالك فدك است؟ و چرا از مسلمانان بر آنچه كه ادعا مى كنند (از اينكه فدك ملك تمامى مسلمانان است) بينه و شاهد نمى طلبى، همانگونه كه اگر من چنين ادعايى مى كردم از من بر آن ادعا بينه و شاهد مى طلبيدى»؟ ابوبكر ساكت شد (فبهت الذى كفر). عمر گفت: «اى على! كلام و مباحثه را رها كن؛ زيرا كه ما توان مقابله با حجتهاى تو را نداريم. اگر شاهدان عادلى بر اين امر اقامه نمودى و فبها، و گرنه فدك از زمره ى اموال عمومى و از آن همه ى مسلمانان است و تو و فاطمه حقى در آن نداريد».على (عليه السلام) فرمود: «اى ابوبكر! آيا كتاب خدا را تلاوت مى كنى»؟ پاسخ داد: «بلى،» حضرت فرمود: «مرا از اين گفتار خداوندى آگاهم ساز كه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [ احزاب 33:33. ]) اين آيه در حق چه كسانى نازل شده است؟ در حق ما غير ما؟» پاسخ داد: «خير، در حق شما نازل گرديده است». على (عليه السلام) فرمود: «اگر شهودى شهادت دهند كه فاطمه ى زهرا، دخت رسول خدا كار ناشايستى انجام داده با وى چگونه رفتار خواهى نمود؟» ابوبكر گفت: «بر او حد جارى خواهم نمود، همانگونه كه بر ديگر زنان مسلمان حد جارى مى كنم». على (عليه السلام) فرمود: «اگر مرتكب اين عمل شوى در اين صورت نزد خداوند از زمره ى كافران خواهى بود؟» ابوبكر گفت: «چرا؟» على (عليه السلام) فرمودند: «زيرا كه شهادت خداى تعالى را بر فاطمه ى زهرا را رد كرده شهادت مردم را جايگزينش نموده اى!! همانگونه كه حكم خدا در مورد رسول را در اين مورد كه فدك را به وى بخشيده بودند، رد كردى و گمان بردى كه فدك غنيمتى است كه مالك آن قاطبه ى مسلمين مى باشند، در حالى كه رسول خدا فرمود: بينه و دليل بر عهده ى مدعى است و سوگند بر عهده ى كسى است كه بر عليه وى ادعايى شده است [ البينة على المدعى و الميين على من انكر (يعنى: بينه از براى متصرف مدعى و قسم براى متصرف منكر است). ]».در اين هنگام مردم با يكديگر به گفتگو و سخنان در گوشى پرداختند و گروهى گروه ديگر را انكار مى نمودند و مى گفتند: «قسم به خدا، كه على در كلام خويش صادقست [طبرسى: الاحتجاج، ج 1: صص 119- 123، چ نجف (و) مجلسى: ج 8: صص 93- 105، چ كمپانى.» در اينجا ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه اش (ج 16: ص 215) مى گويد: چون بوبكر مشاهده نمود كه سخنش نتيجه ى عكس داد و مردم بر ضد او برانگيخته شدند بر منبر رفت و گفت:«اى مردم! چرا چنين به هر سخنى دل مى بنديد؟! كى اين ادعاها و آ رزوها در زمان حيات پيامبر خدا وجود داشت؟ هر كه شنيده شنوده اش را بگويد و هر كه ديده آنرا ابراز كند.- اى مردم! آنكه سخن گفت روباهى بود كه گواهش دمش بود (انما هو ثعالة شهيده ذنبه) و گفتار او فتنه بر خواهد انگيخت.على كسى است كه مى خواهد جنگ خلافت را از سر گيرد و اين كهنه موضوع را تازه سازد و براى هدف خود از زنان يارى مى جويد، چون ام طحال كه محبوبترين افراد نزد او زن بدكاره است...».چون اين را بگفت از منبر فرود آمد.]
خطبه ى فدكيه
(روى عبدالله بن الحسن (عليه السلام) باسناده عن آبائهم (عليهم السلام) انه لما اجمع ابوبكر على منع فاطمة (عليهاالسلام) فدك، و بلغها ذلك، لاثت خمارها على راسها، و اشتملت بجلبابها، و اقبلت فى لمة من حفدتها و نساء قومها، تطا ذيولها، ما تخرم مشيتها مشية رسول الله (صلى الله عليه و آله)،حتى دخلت على ابى بكر و هو فى حشد من المهاجرين و الانصار و غيرهم فنيطت دونها ملاءة، فجلست، ثم انت انة اجهش القوم لها بالبكاء. فارتج الملجس. ثم امهلت هنية حتى اذا سكن نشيج القوم، و هدات فورتهم، افتتحت الكلام بحمد الله و الثناء عليه و الصلاة على رسول الله، فعاد القوم فى بكائهم، فلما امسكوا عادت فى كلامها، فقالت عليهاالسلام:) الحمد لله على ما انعم، و له الشكر على ما الهم، و الثناء بما قدم من عموم نعم ابتداها و سبوغ آلاء اسداها، و تمام منن والاها، جم عن الاحصاء عددها، و ناى عن الجزاء امدها، و تفاوت عن الادراك ابدها، و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها، و استحمد الى الخلايق باجزالها، و ثنى بالندب الى امثالها. و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، كلمة جعل الاخلاص تاويلها، و ضمن القلوب موصولها، و انار فى التفكر [ فى الاحتجاج: الفكر. ] معقولها. الممتنع من الابصار رويته، و من الالسن صفته، و من الاوهام كيفيته.ابتدع الاشياء لا من شى ء كان قبلها، و انشاها بلااحتذاء امثلة امتثلها، كونها بقدرته، و ذراها بمشيته، من غير حاجة منه الى تكوينها، و لا فائدة له فى تصويرها؛ الا تثبيتا لحكمته، و تنبيها على طاعته [ فى الاحتجاج:لطاعته. ]، و اظهارا لقدرته، و تعبدا لبريته، و اعزازا لدعوته. ثم جعل الثواب على طاعته، و وضع العقاب على معصيته، زيادة لعباده عن نقمته، و حياشة لهم [ فى الاحتجاج: منه. ] الى جنته. و اشهد ان ابى محمدا (صلى الله عليه و آله) عبده و رسوله، اختاره و انتجبه قبل ان ارسله، و سماه قبل ان اجتبله، و اصطفاه قبل ان ابتعثه، اذا الخلائق بالغيب مكنونة، و بستر الاهاويل مصونة، و بنهاية العم مقرونة، علما من الله تعالى بمال [ فى الاحتجاج: بمايل. ] الامور، و احاطة بحوادث الدهور، و معرفة بمواقع المقدور. ابتعثه الله [ فى الاحتجاج: ابتعثه الله تعالى. ] اتماما لامره، و عزيمة على امضاء حكمه، وانفاذا لمقادير حتمه.فراى الامم فرقا فى اديانها، عكفا على نيرانها، عابدة لاوثانها، منكرة لله مع عرفانها، فانار الله بمحمد (صلى الله عليه و آله) ظلمها، و كشف عن القلوب بهمها، و جلى عن الابصار غممها، و قام فى الناس بالهداية، و انقذهم من الغواية، و بصرهم من العماية، و هداهم الى الدين القويم، و دعاهم الى الطيرق المستقيم.ثم قبضه الله اليه قبض رافة و اختيار و رغبة و ايثار فمحمد [ فى الاحتجاج: بمحمد. ] (صلى الله عليه و آله) عن [ فى الاحتجاج: من . ]تعب هذه الدار فى راحة، قد حف بالملائكة الابرار، و رضوان الرب الغفار، و مجاورة الملك الجبار، صلى الله على ابى نبيه و امينه وخيرته من الخلق و صفيه [ فى الاحتجاج: آمينه بالوحى (فى البحار: على الوحى)، و صفيه و خيرته من الخلق و رضيه. ]، و السلام عليه و رحمة الله و بركاته.(ثم التفتت الى اهل الملجس و قالت:) انتم عباد الله نصب امره و نهيه، و حملة دينه و وحيه، و امناء الله على انفسكم، و بلغاؤه الى الامم، زعيم حق له فيكم و [ فى الاحتجاج: و زعمتم حق لكم لله فيكم. ]، عهد قدمه اليكم، و بقية استخلفها عليكم: كتاب الله الناطق، و القرآن الصادق، و النور الساطع، و الضياء الامع، بينة بصائره، منكشفة سرائره، متجلية ظواهره، مغتبطة به اشياعه، قائد الى الرضوان اتباعه، مؤد الى النجاة استماعه [ فى الاحتجاج: اسماعه. ] به تنال حجج الله المنورة، وعزائمه المفسرة، و محارمه المحذرة، و بيناته الجالية، و براهينه الكافيه، و فضائله المندوبة، و رخصه الموهوبة، و شرايعه المكتوبة.فجعل الله لاايمان تطهيرا لكم من الشرك، و الصلاة تنزيها لكم عن الكبر، و الزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق، و الصيام تثبيتا للاخلاص، و الحج تشييدا للدين، والعدل تنسيقا للقلوب، و طاعتنا نظاما للملة، و امامتنا امانا من للفرقة [ فى الاحتجج: الفرقة ] و الجهاد عزا للاسلام، و الصبر معونة على استيجاب الاجر، و الامر بالمعروف مصلحة للعامة، و بر الوالدين وقاية من السخء و صلة الارحام منساة فى العمر، و منماة للعدد، و القصاص حقنا [ فى الاحتجاج: حصنا. ] للدماء، و الوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة، و توفية المكاييل و الموازين تغييرا للبخس، و النهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس، و اجتناب القذف حجابا عن اللعنة، و ترك السرقة ايجابا للعفة، وحرم الله الشرك اخلاصا له بالربوبية: (فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون [ آل عمران، 102:3. ]) و اطيعوا الله فيما امركم به و نهاكم عنه، فانه (انما يخشى الله من عباده العلماء [ فاطر، 35: 28. ]).(ثم قالت:) ايها الناس! اعلموا انى فاطمة، و ابى محمد (صلى الله عليه و آله) اقول عودا و بدءا، و لا اقول ما اقول غلطا، ولا افعل ما افعل شططا: (لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمين رؤف رحيم [ توبه،9: 128. ]) فان