شيعيان -حديث معراج - مسند فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسند فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

مهدی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جاى هيچگونه ابهامى نيست.

32) جبرئيل امين مى گويد: عرضه داشتم: اى پروردگار! چه كسانى در زير اين عبا جمع شده اند؟ به حق آنان برايم بيان بفرما.

33) پروردگار به من فرمود: آنان معدن رسالت و مهبط وحى و بزرگواريند.

34) پروردگار فرمود: آنان فاطمه و شوهرش و محمد مصطفى و حسن و حسين، فرزندان فاطمه اند.

35) عرض كردم: پروردگارم! آيا به من رخصت مى دهيد كه به زمين رفته و در آن منزل فرود آيم؟

36) در زير عبا رفته و ششمين آنها شمرده شوم همانگونه كه خدمتكار و نگهبان آنانم؟

37) فرمود: آرى، پس من به سوى آنها روانه شوم، در حالى كه سلام مى كردم بر آنان آيه ى «انما- يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا-...» را مى خواندم.

38) پروردگار گويد: شمارا به آن اختصاص داده كه براى كسانى كه در آينده مى خواهند آگاهى يابند دليل و برهانى است.

39) پروردگار بلند مرتبه بر شما سلام مى فرستد در حالى كه شما را در نهايت بزرگوارى اختصاص داده:

40) و با صداى رسا و قابل فهم به ملائكه با شكوه خود مى گفت، آنچه را كه گذشت.

41) على مرتضى گويد: از حبيبم، رسول خدا پرسيدم در نشستن ما به زير اين عبا چه بهره اى حاصل است؟

42) رسول اكرم فرمودند: سوگند به آنكس كه مرا انتخاب فرمود و وحى و رسالت را به من مخصوص گردانيد!

43) اين خبر و حديث جارى نشود در مجالس شيعيان ما كه بهترين مردمانند ،



44) مگر آنكه پروردگار، رحمت خود را به آنان فرو مى فرستد و در ميان آنان خيل ملائكه گرد هم مى آيند.

45) از فرشتگان راستگويى كه در تمامى عمرشان از بديها حفظشان مى كردند.

46) و هرگز در ميان آنان غمزده اى وجود ندارد مگر آنكه غم و ناراحتى او را زايل مى شود.

47) و به هيچ روى حاجتمندى در ميان آنان نيست كه قضاى حاجتش را بر خود دشوار بيند.

48) مگر آنكه پروردگار كريم حاجت وى را روا ساخته و آمرزش و خشنودى خود را به خاطر بزرگواريش بر قلب او نازل سازد.

49) على مرتضى فرمود: ما و دوستانمان كه شيعيان مايند از بدو خلقت پاكند.

50) پس رستگار شديم به آنچه پروردگارمان به ما داده و قسم به خداى كعبه! هر كس بايد كه از پروردگاش سپاسگزارى نمايد.

51) اى شگفتا! كه جبرئيل امين براى ورود در عبا از اصحاب كسا اجازه مى طلبد، ليكن خيانتكاران بر وى هجوم مى آورند.

52) سليم گويد: گفتم: اى سلمان! آيا يورش برندگان به خانه زهرا بدون رخصت داخل شدند.

53) گفت: آرى و سوگند به عزت خداى جبار كه بر سر زهراى اطهر، سرپوش و چادرى نبود.

54) ليكن وى، پشت در پناه گرفت؛ زيرا مى خواست كه مراعات حجاب و پوشش را بكند.

55) وقتى او را ديدند به شدت او را در ميان در و ديوار فشردند كه به جانم سوگند نزديك بود كه با حسرت از دنيا برود.

56) فرياد كرد: اى فضه مرا بگير، قسم به خدا كه جنينم را كشتند.

57) پس، اندوه و افسوس كه چرا دختر رسول خدا، جنينش را كه محسن ناميده اند، سقط نمود؟ ب) مرحوم ميرزا يحيى مدرس اصفهانى (م 1349 ق) واقعه و حديث كسا را به نظم پارسى در آورده است:



  • پيش از آن كايد كساى مرگ بر قدم رسا پيش از آن كايد كساى مرگ بر قدم رسا


  • ساقيا از باده پوشان جسم عريان را كسا ساقيا از باده پوشان جسم عريان را كسا




  • كسوت تليبس از بر كن كه اندر كيش ما كسوت تليبس از بر كن كه اندر كيش ما


  • نز ردا كس مقتدا شد نز كساكس پارسا نز ردا كس مقتدا شد نز كساكس پارسا


[رحمتى كن كسوت عريانيم پوشان به تن]



  • صانه الله ساقى مجلس كز الطاف مزيد صانه الله ساقى مجلس كز الطاف مزيد


  • بر كسايى رهنمايم آمد از كاس جديد بر كسايى رهنمايم آمد از كاس جديد




  • كان كسا بود از شرافت كسوت عرش مجيد كان كسا بود از شرافت كسوت عرش مجيد


  • تارى از او رشته حبل المتين بو سعيد تارى از او رشته حبل المتين بو سعيد


[مويى از او مايه عين اليقين ذوالقرن]



  • بر همه اجسام و اجرام از مركب يا بسيط بر همه اجسام و اجرام از مركب يا بسيط


  • كس نديده يك كسا گردد رسا آيد محيط كس نديده يك كسا گردد رسا آيد محيط




  • يا شود يك جامه بين واجب و ممكن وسيط يا شود يك جامه بين واجب و ممكن وسيط


  • بر بساط لامكان بر صفحه ى امكان بسيط بر بساط لامكان بر صفحه ى امكان بسيط


[كسوت پاك رسول و زيب عرش ذوالمنن]



  • در بهين روزى كه در اقبال و بهروزى قبول در بهين روزى كه در اقبال و بهروزى قبول


  • شد سوى بيت الشرف مهر منور را نزول شد سوى بيت الشرف مهر منور را نزول




  • اين چنين فرمود با دخت كرام خود رسول اين چنين فرمود با دخت كرام خود رسول


  • كز كسالت ضعف شد مستوليم خيز اى بتول كز كسالت ضعف شد مستوليم خيز اى بتول


[آن كسا آور كه سويم هديه آمد از يمن]



  • آن كسا را با شعف دخت شه والا مقام آن كسا را با شعف دخت شه والا مقام


  • بهر خواب آورد سوى حضرت خير الانام بهر خواب آورد سوى حضرت خير الانام




  • گر چه دانست آن عين الله عين لا تنام گر چه دانست آن عين الله عين لا تنام


  • چون به زير آن كسا نور خدا شه مقام چون به زير آن كسا نور خدا شه مقام


[ناگهان از در عيان شد نور رخسار حسن]



  • آمد از در سبط اكبر آيت الله الكريم آمد از در سبط اكبر آيت الله الكريم


  • گفت كى مادر مشامم راز مشگ آيد شميم گفت كى مادر مشامم راز مشگ آيد شميم




  • هست گويا ساكن اندر فرش ما عرش عظيم هست گويا ساكن اندر فرش ما عرش عظيم


  • گفت زهرا كى رسالت را نكو حصن قويم گفت زهرا كى رسالت را نكو حصن قويم


[خفته در زير كسا اينك رئيس مؤتمن]



  • آمد و جست از نبى بعد از درود اذن ورود آمد و جست از نبى بعد از درود اذن ورود


  • در كسا شد وان كسا را رتبه از گيتى فزود در كسا شد وان كسا را رتبه از گيتى فزود




  • ماه تابان بر يمين مهر روز افزون غنود ماه تابان بر يمين مهر روز افزون غنود


  • ناگه آيات خدا از غيب آمد در شهود ناگه آيات خدا از غيب آمد در شهود


[كاشكارا شد حسين و گفت با مام اين سخن]



  • كز چه اى مادر چنين مشكوى باشد مشگبار كز چه اى مادر چنين مشكوى باشد مشگبار


  • گوئى آورده نهال طالع ما مشگبار گوئى آورده نهال طالع ما مشگبار




  • گفت زهرايش كه دارد در كسا جدت قرار گفت زهرايش كه دارد در كسا جدت قرار


  • آمد و با اذن وارد گشت درسمت يسار آمد و با اذن وارد گشت درسمت يسار


[كشاكارا شد ز در نور جمال بوالحسن]



  • چون ز در نور جمال بوتراب آمد پديد چون ز در نور جمال بوتراب آمد پديد


  • لوحش الله عرش ديگر بر تراب آمد پديد لوحش الله عرش ديگر بر تراب آمد پديد




  • صورت جان معنى حسن المآل آمد پديد صورت جان معنى حسن المآل آمد پديد


  • روى ديگر برتن ختمى مآب آمد پديد روى ديگر برتن ختمى مآب آمد پديد


[نى دو روح اما شده يك روح را منزل دو تن]



  • پس به زهرا گفت كى فلك رسالت را قمر پس به زهرا گفت كى فلك رسالت را قمر


  • بر مشام جان رسد بويى ز مشگم خوبتر بر مشام جان رسد بويى ز مشگم خوبتر




  • چون شميم جان فزاى حضرت خير البشر چون شميم جان فزاى حضرت خير البشر


  • پاسخش آورد زهرا زهره ى افلاك فر پاسخش آورد زهرا زهره ى افلاك فر


[كآفتاب چرخ دين زير كسا دارد وطن]



  • آمد و اذن ورود از سيد لولاك خواست آمد و اذن ورود از سيد لولاك خواست


  • در كسا شد و آن كسا از رتبه قدر عرش كاست در كسا شد و آن كسا از رتبه قدر عرش كاست




  • پس بهين دخت پيمبر قد مردى كرد راست پس بهين دخت پيمبر قد مردى كرد راست


  • كى پدر بر سر مرا شوق ورود آن كسا است كى پدر بر سر مرا شوق ورود آن كسا است


[يا رسول الله گذار از رخصتى منت به من]



  • اذن حاصل كرد و در زير كسا بنمود جا اذن حاصل كرد و در زير كسا بنمود جا


  • اى عجب كاندر كسا مستور شد نور خدا اى عجب كاندر كسا مستور شد نور خدا




  • زان كسا حيران شدند اهل زمين، خلق سما زان كسا حيران شدند اهل زمين، خلق سما


  • با تذلل عرض كردند اى كريم كبريا با تذلل عرض كردند اى كريم كبريا


[كبرايى بر تو زيبد كيستند اين پنج تن؟]



  • بر ملايك اين خطاب آمد ز نزد دادگر بر ملايك اين خطاب آمد ز نزد دادگر


  • كه اگر جوييد ز اسرار نهان ما خبر كه اگر جوييد ز اسرار نهان ما خبر




  • فاطمه در اين كسا بنموده ماوا با پدر فاطمه در اين كسا بنموده ماوا با پدر


  • فاطمه با شوهر است و فاطمه با دو پسر فاطمه با شوهر است و فاطمه با دو پسر


[ جمله يك روحند اگر چه پنج باشدشان بدن]



  • مى نشد خلق از نبود اين پنج تن مقصودمان مى نشد خلق از نبود اين پنج تن مقصودمان


  • چار اركان و سه روح و شش جهت هفت آسمان چار اركان و سه روح و شش جهت هفت آسمان




  • نه فلك نه عرش نه كرسى نه پيدانه نهان نه فلك نه عرش نه كرسى نه پيدانه نهان


  • نه ملك نه خلد نه طوبى نه دوزخ نه جنان نه ملك نه خلد نه طوبى نه دوزخ نه جنان


[نه ظهور آشكار و نه رموز مختزن]



  • پس به فرمان عظيم الشان خلاق جليل پس به فرمان عظيم الشان خلاق جليل


  • از سما سوى زمين آمد شتابان جبرئيل از سما سوى زمين آمد شتابان جبرئيل




  • در برابر با ادب استاد چون عبد ذليل در برابر با ادب استاد چون عبد ذليل


  • آيت تطهير خواند و ملتمس شد زين قبيل آيت تطهير خواند و ملتمس شد زين قبيل


[كز پى تشريف خواهم راه در اين انجمن]



  • اذن حاصل كرد و در پاى كسا شد بنده وار اذن حاصل كرد و در پاى كسا شد بنده وار


  • رخ به پاى جمله سود و زين شرف كرد افتخار رخ به پاى جمله سود و زين شرف كرد افتخار




  • با گروهى كين چنين جبريل بد خدمتگزار با گروهى كين چنين جبريل بد خدمتگزار


  • اى عجب زنى كج مدارى كاسمان كجمدار اى عجب زنى كج مدارى كاسمان كجمدار


[ساز كرد از كينه با آن قوم ساز مكروفن]



  • گه ز زهر جان شكافى قلب پيغمبر شكافت گه ز زهر جان شكافى قلب پيغمبر شكافت


  • گه ز تيغ جان كزايى تارك حيدر شكافت گه ز تيغ جان كزايى تارك حيدر شكافت




  • پهلوى خير النساء گاهى لگد كه در شكافت پهلوى خير النساء گاهى لگد كه در شكافت


  • زهر كين گاهى جگر از بضعه ى اكبر شكافت زهر كين گاهى جگر از بضعه ى اكبر شكافت


[گه شد دين را ز تير كين مشبك شد بدن]



  • از ازل كوس بلا چون بر ملا زد آسمان از ازل كوس بلا چون بر ملا زد آسمان


  • خوش به نام نامى آل عبا زد آسمان خوش به نام نامى آل عبا زد آسمان




  • در احد سنگ جفا بر مصطفى زد آسمان در احد سنگ جفا بر مصطفى زد آسمان


  • تيغ كين بر تارك شير خدا زد آسمان تيغ كين بر تارك شير خدا زد آسمان


[داد زهرا را بخارى جاى در بيت الحزن]



  • سبط اكبر چونكه از آن باده يك ساغر كشيد سبط اكبر چونكه از آن باده يك ساغر كشيد


  • ظالمى دراعه از دوش شريفش در كشيد ظالمى دراعه از دوش شريفش در كشيد




  • ملحدى بر رانش از راه جفا خنجر كشيد ملحدى بر رانش از راه جفا خنجر كشيد


  • كافرى سجاده اش از زير پايش بر كشيد كافرى سجاده اش از زير پايش بر كشيد


[بعد رفتن تير باريدش زاعدا بر كفن]




  • پيش بسوى كربلا برد آسمان بار حسين پيش بسوى كربلا برد آسمان بار حسين


  • سوخت سنگ خاره از آه شرربار حسين سوخت سنگ خاره از آه شرربار حسين




  • كس نشد جز ناوك و شمشير غمخوار حسين كس نشد جز ناوك و شمشير غمخوار حسين


  • كس نگشت الا سنان اشقيا يار حسين كس نگشت الا سنان اشقيا يار حسين


[جبود بر سر خواهرش اما اسير و ممتحن]



  • بو الخنوقش زد يكى تير سه شعبه بر جبين بو الخنوقش زد يكى تير سه شعبه بر جبين


  • تير ديگر بر زمينش داد جا از صدر زين تير ديگر بر زمينش داد جا از صدر زين




  • بوترابى بر تراب افتاد و عرشى بر زمين بوترابى بر تراب افتاد و عرشى بر زمين


  • مر سليمان را ز سر شد تاج و رفت از كف نگين مر سليمان را ز سر شد تاج و رفت از كف نگين


[تا كه افتد خاتم دولت به چنگ اهرمن]



  • از سنان كين سنان بن انس خلقش دريد از سنان كين سنان بن انس خلقش دريد


  • از پى انگشترى ملعونى انگشتش بريد از پى انگشترى ملعونى انگشتش بريد




  • از جفا بر حنجرش شمر لعين خنجر كشيد از جفا بر حنجرش شمر لعين خنجر كشيد


  • جز شه دين را كه كردند اهل كين عطشان شهيد جز شه دين را كه كردند اهل كين عطشان شهيد


[بر مسلمان كى كند گبر اين ستم يا برهمن]



  • گر چه بود اندر شهادت سبط پيغمبر عجول گر چه بود اندر شهادت سبط پيغمبر عجول


  • زانكه از بهر شفاعت كرده بود آن را قبول زانكه از بهر شفاعت كرده بود آن را قبول




  • ليكن اى گردون خزان كردى چه بستان بتول ليكن اى گردون خزان كردى چه بستان بتول


  • ناله جانسوز زهرا آتشين آه رسول ناله جانسوز زهرا آتشين آه رسول


[ زد چه آه زار «يحيى» آتش اندر مرد و زن]



شيعيان -حديث معراج

(64) حدثنا محد بن على بن الحسين، قال: حدثنى احمد بن زياد بن جعفر، قال: حدثنى ابوالقاسم جعفر بن محمد العلوى العريض، قال: قال ابوعبدالله احمد بن محمد بن خليل، قال: اخبرنى على بن محمد بن جعفر الاهوازى، قال: حدثنى بكر بن اخنف، قال: حدثتنا فاطمة بنت على بن موسى الرضا (عليهاالسلام)، قالت: حدثتنى فاطمة و زينب و ام كلثوم بنات موسى بن جعفر (عليهماالسلام)، قلن حدثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمد (عليهماالسلام)، قالت: حدثتنى فاطمة بنت محمد بن على (عليهماالسلام)، قالت: حدثتنى فاطمة و سكينة ابنتا الحسين بن على (عليهماالسلام)، عن ام كلثوم بنت على (عليه السلام)، عن فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله)، قالت:

سمعت رسول الله (صلى الله عليه و آله) يقول: لما اسرى بى الى السماء دخلت الجنة فاذا انا بقصر من درة بيضاء مجوفة و عليها باب مكلل بالدر و الياقوت و على الباب ستر فرفعت راسى فاذا مكتوب على الباب: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى القوم» و اذا مكتوب على الستر: «بخ بخ من مثل شيعة على؟» فدخلته فاذا انا بقصر من عقيق احمر مجوف، و عليه باب من فضة مكلل بالزبرجد الاخضر، و اذا على الباب ستر، فرفعت راسى فاذا مكتوب على الباب: «محمد رسول الله، على وصى المصطفى» و اذا على الستر مكتوب: «بشر شيعة على بطيب المولد».

قد خلته فاذا انا بقصر من زمرد اخضر مجوف لم ار احسن منه، و عليه باب من ياقوته حمراء مكللة باللؤلؤ و على الباب ستر فرفعت راسى فاذا مكتوب على الستر: «شيعة على هم الفائزون». فقلت: حبيبى جبرئيل، لمن هذا؟ فقال: يا محمد، لابن عمك و وصيك على بن ابى طالب (عليه السلام)، يحشر الناس كلهم يوم القيامة حفاة عراة، الا شيعة على. و يدعى الناس باسماء امهاتهم ما خلا شيعة على (عليه السلام)، فانهم يدعون باسماء آبائهم، فقلت: حبيبى جبرئيل، و كيف ذلك؟ قال: لانهم احبوا لعيا فطاب مولدهم. [ جعفر بن محمد بن على القمى: المسلسلات، ص 108 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 68: صص 76 ] 77 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 275 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: صص 593- 594.

از فاطمه دخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت شده است كه فرمود: از رسول الله (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه مى فرمودند:

زمانى كه در آسمان سير داده شدم داخل در بهشت گرديدم و خود را در قصرى از درهاى آبدار سفيد مجوف يافتم كه در آن پوشيدها از در و ياقوت بود كه بر آن پوشش و پرده اى آويخته شده بود. چون سر را بلند كردم بر در آن ديدم كه نوشته شده است: «معبودى جز خدا نسيت، محمد فرستاده ى خدا و على سرپرست و مولاى قوم است» و بر پرده نوشته شده بود: «خوشا به حال كسى همچون شيعه ى على؟».

آنگاه از آن قصر به قصر ديگرى كه از عقيق قرمز مجوف بود و درى از طلا داشت وارد شدم كه در آن پوشيده از زبرجد سبز بود و بر آن پرده اى بود. پس وارد شدم و ديدم كه بر در آن اين چنين نوشته اند: «محمد فرستاده ى خدا و على جانشين مصطفى» و بر آن پرده اين كلمات نقش بسته است: «بشارت باد شيعيان على را به پاكى مولد».

سپس، وارد قصرى از زمرد سبز رنگ مجوف گشتم كه به زيبايى او تا كنون نديده بودم. اين قصر درى از ياقوت قرمز پوشيده از مرواريد داشت كه بر در آن پرده اى آويزان بود. چون سر خود را به بالا متوجه ساختم مشاهده نمودم كه بر در آن نوشته شده است: «شيعيان على رستگارند». به جبرييل عرضه داشتم: اى دوستم، جبرييل! اين براى چه كسى است؟ گفت: اى محمد! براى پسر عم و جانشينت، على بن ابى طالب (عليه السلام).

تمامى مردم به روز حشر پاى برهنه و عريان محشور مى گردند، جز شيعيان على (عليه السلام). خلايق به نام مادرشان خوانده مى شوند، جز شيعيان على (عليه السلام) كه به نام پدرانشان خوانده مى شوند. پيامبر خدا مى گويد: به جبريل گفتم: اى دوست من، جبرييل! چرا چنين است؟ گفت: بدان سبب كه آنان على را دوست مى دارند پس مولدشان پاك است.

شيعيان على را بهشت برين مأواست

(65) عن موفق بن احمد باسناده عن محمد بن الحسين، اخبرنا ابوسعيد المالينى، اخبرنا ابواحمد بن عدى، اخبرنا ابويعلى و احمد بن الحسن الصوفى، حدثنى ابوسعيد الاشج، حدثنى بليد بن سليمان عن ابى الحجاج، عن محمد بن عمرو الهاشمى، عن زينب بنت على، عن فاطمة بنت رسول الله، قالت:

قال رسول الله (صلى الله عليه و آله) لعلى بن ابى طالب (عليهاالسلام): اما انك بابن ابى طالب و شيعتك فى الجنة [ اين فراز از حديث را- به تنهايى- برخى نقل كرده اند كه گاه در الفاظ اختلاف اندكى با نقل ما دارد. رك ] طبرى: دلائل الامامة، ص 2 (او اسنادش را اين گونه يادآور مى گردد: حدثنى ابوعبدالله الحسين بن احمد بن محمد بن حبيب، قال: حدثنا ابوبكر احمد بن ابراهيم بن الحسن بن محمد بن شاذان، قال: حدثنا ابوسعيد الحسن بن على بن زكريا بن يحيى بن عاصم بن زفر البصرى، قال: حدثنا عثمان بن عمرو الدباغ، قال: حدثنا محمد بن القاسم الاسدى، قال: حدثنا ابوالجارود، قال: حدثنا ابوالحجابى، عن زينب ابنة على، عن فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله)، قالت: قال رسول الله لعلى (عليه السلام) اما انك يا على و شيعتك فى الجنة) (و) خطيب بغدادى: تاريخ بغداد، ج: ص (از طريق ابوالحسن محمد بن عبدالواحد بن محد بن جعفر، عن على بن عمر دار قطنى، عن ابوالحسن على بن محمد بن عبيد، عن احمد بن حازم، عن سهل بن عامر، عن فضيل بن مرزوق، عن ابى الحجاف، عن محمد بن عمرو بن الحسن، عن زينب، عن فاطمة (عليها السلام)، قالت: ان رسول الله (صلى الله عليه و آله) قال لعلى: يا اباالحسن، اما انك و شيعتك فى الجنة) (و)هيثمى: مجمع الزوائد، ج 9: ص 289 و ج 10: ص 28 (و) خوارزمى: المناقب، ص 67 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ص 323 (و) امرتسرى: ارجح المطالب، ص 531. و سيجيى اقوام ينتحلون حبك ثم يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من المرية يقال لهم: الخارجة، فان لقيتهم، فاقتلهم فانهم مشركون [ بحرانى: غاية المرام، ص 584. ] حضرت زهرا (عليهاالسلام) مى فرمايد: رسول خدا فرمودند: اى على! تو و پيروانت در بهشت جاى داريد. بزودى اقوامى پديد مى آيند كه دوستى تو از دلهايشان زدوده مى شود. سپس از اسلام خارج مى شوند آنچنان كه تير از كمان خار مى گردد و به ايشان خارجى مى گويند. اگر آنان را ملاقات كردى به قتلشان كمر همت بند؛ زيرا مشركند.

عن فاطمة (عليهاالسلام)، قالت: ان ابى (صلى الله عليه و آله) نظر الى على و قال: هذا و شيعته فى الجنة. [ قندوزى: ينابيع المودة، ص 257. ] حضرت فاطمه ى زهرا فودند: پدرم به على نظرى افكنده فرمودند: اين مرد و شيعيانش در بهشت جاى دارند.

فضيلت علماى شيعه

(67) و حضرت امراة عند فاطمة الصديقة (عليهاالسلام)، فقالت: ان لى والدة ضعيفة، و قد لبس عليها فى امر صلاتها شى ء، و قد بعثنى اليك اسالك، فاجابتها عندلك، ثم ثنت فاجابت، ثم ثلثت، الى ان عشرت فاجابت، ثم خجلت من الكثرة و قالت: لا اشق عليك يا بنت رسول الله.

قالت فاطمة (عليهاالسلام): هاتى سلى عما بدا لك، ارايت من اكثرى يصعد يوما الى سطح بحمل ثقيل و كراه مائة الف دينار ايثقل عليه؟ قالت: لا، فقالت: اكتريت انا لكل مسالة باكثر من مل ء ما بين الثرى الى العرش لؤلؤا، فاحرى ان لا يثقل على، سمعت ابى (صلى الله عليه و آله) يقول: ان علماء شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قدر كثرة علومهم، وجدهم فى ارشاد عباد الله، حتى يخلع على الواحد منهم الف الف خلعة من نور، ثم ينادى منادى ربنا عزوجل: ايها الكافلون لا يتام آل محمد الناعشون لهم عند انقطاعهم عن آبائهم الذين هم ائمتهم! هؤلاء تلامذتكم، و الايتام الذين كفلتموهم، و نعشتموهم، فاخلعوا عليهم خلع العلوم فى الدنيا، فيخلعون على كل واحد من اولئك الايتام على قدر ما اخذ عنهم من العلوم، حتى ان فيهم لمن يخلع عليه مائة الف حلة، و كذلك يخلع هؤلاء الايتام على من تعلم منهم، ثم ان الله تعالى يقول: اعيدوا على هؤلاء العلماء الكافلين للايتام حتى تتموا لهم خلعهم و تضعفوها، فيتم لهم ما كان لهم قبل ان يخلعوا عليهم على مرتبتهم.

قالت فاطمة (عليهاالسلام): يا امة الله، ان سلكا من تلك الخلع لافضل مما طلعت عليه الشمس الف الف مره، و ما فضل ما طلعت عليه الشمس؟ فانه بالتنغيص و الكدر. [ تفسير المنسوب للعسكرى (عليه السلام)، ص 340 (و) شهيد ثانى: منية المريد، ص 32 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 2: ص 3/ ح 3 (و) فيض كاشانى: المحجة البيضاء، ج 1: ص 30 (هر سه به نقل از «تفسير المنسوب للعسكرى») (و) سيوطى: لئالى الاخبار، ج 2: ص 254. ] زنى به خدمت حضرت زهرا (عليهاالسلام) شرفياب شد و عرضه داشت: مادرى دارم بيمار و رنجور كه در نمازش با مشكلاتى مواجه است. مرا نزد شما فرستاد تا پاسخ پرسشش را از شما دريافت كنم. فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) پرسش او را پاسخ دادند؛ اما زن پرسش ديگرى را مطرح نمود و حضرت پاسخ گفتند. آن زن بدين منوال پرسشها را با حضرت در ميان مى نهاد تا بالغ بر ده عدد گرديد و حضرت به تمامى آنها پاسخهاى در خور دادند. آن زن به سبب كثرت سؤال شرمنده گرديد و گفت: اى دخت فرستاده ى خدا، بيش از اين مزاحم نمى شوم.

فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) فرمود: هر سؤالى به ذهنت مى رسد در ميان بگذار و از بازگو كردن آن شرمگين مباش. اگر كسى در مدت يك روز، بار گران و سنگينى را بر دوش بكشد و آن را به بالاى بام خانه ايى رساند و در برابر آن پاداشى معادل با يك هزار دينار زر ستاند آيا تحمل رنج و زحمت حمل بار گران بر او ناگوار و دور از طاقت است؟! آن زن عرضه داشت: خير، پس حضرت فرمود: من هم مزدورى مى كنم و خود را اجير خداوند قرار دادم. پاداش من در برابر پاسخ به هر سؤال، فزونتر از تمامى مرواريدهايى است كه فاصله ى موجود ميان زمين و آسمان را پر مى كند.

پس شايسته و سزاوار است كه اين بار بر من سنگينى ننمايد! من شنيدم كه پدرم رسول خدا مى فرمود: عالمان از شيعيان ما در روز رستاخيز محشور مى شوند در حالى كه به ميزان وفور دانششان به لباس كرامت پوشيده مى شوند. به اين صورت كه بر قامت هر يك از دانشمندان هزار حله و پوشاك درخشان پوشانده مى شود. آنگاه از جانب پروردگارمان ندايى به گوش اهل محشر مى رسد كه: اى كسانى كه سرپرستى يتيمان آل محمد را بر دوش گرفته ايد- يتيمانى كه امامان خويش را از كف داده اند! اى دانشمندان، بدانيد كه اينان شاگردان شما هستند. همان شاگردانى كه سرپرستيشان بر عهده گرفته ايد و آنان را تحت مراقبت خويش قرار داديد. بايد شما اندام آنان را در دنيا با پوشاك گرانقدر علم و دانش بياراييد تا آنان به نوبه ى خود قامت شما را با چنان جامه ى نورانى روشنى بخشند. در روز جزا همين شاگردان صد هزار جامه و پوشش نورانى بر اندامشان راست مى گردد كه همين شاگردان به نوبه ى خود بر قامت شاگردانشان به همان اندازه جامه هاى نورانى مى پوشانند. آنگاه خداوند مى فرمايد: بر قامت دانشمندانى كه سرپرستى يتمان آل محمد را بر دوش داشتند پيوسته از اين خلعت بپوشانيد و برابرها بر آن بيفزاييد تا آنگاه كه تكميل گردد. و از اين جامه ها در حد كمال بر اندام آنان پوشانده مى شود و اين افتخار نصيب چنين كسانى است. بدينسان مقام و مرتبه ى آنان به كمال شايسته ى خود مى رسد و بر منزلتشان نسبت به شاگردانى كه سبب ساز گرديدند تا چنين جامه هايى بر آنان پوشانده شود، افزوده مى گردد.

آنگاه حضرت زهرا (عليهاالسلام) فرمودند: اى بنده خدا، هر تار و پود اين جامه از تمامى پديده هايى كه آفتاب بر آن تابيده است يك ميليون بار باارزش تر و گرانبهاتر است؛ چرا كه تمامى پديده هاى هستى آميخته به ظلمت و تاريكى و دستخوش كدورت و تيرگى هستند.

رستخيز -حال مردم در روز رستاخيز

(68) عن فاطمة (عليهاالسلام) قالت لابيها (صلى الله عليه و آله): يا ابت، اخبرنى كيف يكون الناس يوم القيامة؟ قال: يا فاطمة، يشغلون فلا ينظر احد الى احد، و لا والد الى ولده، و لا ولد الى امه، قالت: هل يكون عليهم اكفان اذا خرجوا من القبور؟ قال: يا فاطمة، تبلى الافكان و تبقى الابدان، تستر عورد المؤمنين و تبدوا عورة الكافرين، قالت: يا ابتى، ما يستر المؤمنين؟ قال: نور يتلالا لا يبصرون اجسادهم من النور. قالت: يا ابة، فاين القاك يوم القيامة؟ قال: انظرى عند الميزان و انا انادى: رب ارجح من شهد ان لا اله الا الله. و انظرى عند الدواوين اذا نشرت الصحف و انا نادى: رب حاسب امتى حسابا يسيرا. و انظرى عند مقام شفاعتى على جسر جهنم، كل انسان يشتغل بنفسه و انا مشتغل بامتى انادى: رب سلم امتى، النبيون (عليهم السلام) حولى ينادون: رب سلم امة محمد (صلى الله عليه و آله). و قال (عليه السلام): ان الله يحاسب كل خلق الا من اشرك بالله، فانه

/ 38