زندگانى على و زهرا - مسند فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسند فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

مهدی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ساخت كه اگر خديجه (عليهاالسلام) مى بود براى مراسم شب زفاف فاطمه (عليهاالسلام) لحظه شمارى مى كرد. همچنين على (عليه السلام) همسرش را مى خواهد، پس چشمش را به فاطمه روشن نماييد و كانون آنان را گرمى بخشيد و موجبات شادمانى ما را فراهم آوريد. پيامبر خدا در مقابل فرمودند: «من از على انتظار داشتم كه در اين مورد با من سخن گويد». حضرت در پاسخ فرمودند: «اى پيامبر خدا! شرم جلودارم بود».

آنگاه رسول خدا زنان خود را فرمودند تا در خانه ى خود غرفه اى براى على و فاطمه (عليهماالسلام) مهيا سازند. سپس على را مخاطب قرار داده فرمودند: يا على! امشب خوراكى (وليمه ى عروسى) براى خويشانت فراهم آور. نان و گوشت از ما و خرما و روغن از تو. خوراك آماده شد. على (عليه السلام) به مسجد رفته مردم را براى خوردن وليمه دعوت مى كند. گروه انبوهى از مهاجر و انصار براى صرف شام به خانه پيامبر سرازير مى شوند. على از كثرت جميع و قلت طعام در هراس مى شود. پيامبر او را بدين مطلب دلدارى مى دهد كه از خدا بركت طعام را خواستار شده است. در آن شب چهار هزار نفر وليمه ى فاطمه را سير تناول مى كنند.پس از آن پيامبر خدا دو طبق غذا يكى براى زنانش و ديگرى براى على و فاطمه ( عليهماالسلام) تهيه مى بيند.

آنگاه ام سلمه فاطمه را خدمت پيامبر خدا حاضر مى كند. عرق شرم بر جبين فاطمه نشسته است. پيامبر دعا مى كند و از خدا مى خواهد كه سختى را در دنيا و آخرت از آنان دور كند. سپس برقع از روى فاطمه بر مى گيرد تا على نظاره گر آن سيماى الهى باشد [ شيخ الطائفه طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 39 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: صص 352- 353 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 94. ] چون مراسم وليمه به اتمام رسيد، پيامبر خدا دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار را فرمان مى دهند تا همراه فاطمه به خانه ى على روند و در راه شادمانى كرده شعرهايى نمايانگر اين شادمانى را مترنم شوند و از سخنانى كه پروردگار را خوشايند نيست بپرهيزند. آنان فاطمه را بر استرى شهباء نام نشاندند. زمام استر را سلمان، بزرگ صحابى پيامبر خدا، به دست گرفت و حمزه و عقيل و جعفر و ديگر اولاد هاشم در پس استر در راه شدند. زنان پيامبر كه پيشاپيش در راه بودند اشعارى مى سرودند.

ما از اين جهت به ذكر اشعار مى پردازيم كه بيان فضايل اين زوج الهى است و برخى از آنها اقرار خصم به اين فضايل مى باشد؛ و الا اين مختصر را گنجايش تطويل نيست:

ام سلمه:



  • سرن بعون الله يا جاراتى سرن بعون الله يا جاراتى


  • و اشكرنه فى كل حالاتى و اشكرنه فى كل حالاتى




  • و اذكرن ما انعم رب العلى و اذكرن ما انعم رب العلى


  • من كشف مكروه و آفات من كشف مكروه و آفات




  • فقد هدانا بعد كفر و قد فقد هدانا بعد كفر و قد


  • انعثنا رب السموات انعثنا رب السموات




  • و سرن مع خير نساء الورى و سرن مع خير نساء الورى


  • تفدى بعمات و خالات تفدى بعمات و خالات




  • يا بنت من فضله ذو العلى يا بنت من فضله ذو العلى


  • بالوحى منه و الرسالات بالوحى منه و الرسالات


1) اى هووهاى من! به يارى خدا در راه شويد و خدا را در همه حال سپاس گوييد.

2) به ياد آريد كه خداى بزرگ بر ما منت نهاد و ما را از بلاها و آفتها برهانيد.

3) كافر بوديم ما را راهنمايى كرد و فرسوده بوديم ما را توانا نمود.

4) همراه بهترين زنان برويد، كه جان تمامى خويشان و كسانش فداى او باد.

5) اى دختر آنكه خداى جهان او را به سبب پيامبرى و وحى از آسمان او را بر ديگران برترى داد!

عايشه:



  • يا نسوة استرن بالمعاجر يا نسوة استرن بالمعاجر


  • و اذكرن ما يحسن فى المحاضر و اذكرن ما يحسن فى المحاضر




  • و اذكرن رب الناس اذ خصنا و اذكرن رب الناس اذ خصنا


  • بدينه مع كل عبد شاكر بدينه مع كل عبد شاكر




  • فالحمد لله على افضاله فالحمد لله على افضاله


  • و الشكر لله العزيز القادر و الشكر لله العزيز القادر




  • سرن بها والله اعطى ذكرها سرن بها والله اعطى ذكرها


  • و خصها منه بطهر طاهر و خصها منه بطهر طاهر


1) اى زنان! خود را پوشيده داريد و جز سخنان نيكو سخنى بر زبان مرانيد.

2) به زبان رانيد نام پروردگار جهان، كه به دين خود ما و ديگر بندگان را گرامى داشت.

3) خداى بخشنده و پروردگار بزرگ توانا را سپاسگزاريم.

4) ببريد اين بانو را، كه خدا با ارزانى داشتن شويى پاكيزه و خوب او را محبوب خود گردانيده است.

حفصه:



  • فاطمه خير نساء البشر فاطمه خير نساء البشر


  • و من لها وجه كوجه القمر و من لها وجه كوجه القمر




  • فضلك الله على كل الورى فضلك الله على كل الورى


  • بفضل من خص باى الزمر بفضل من خص باى الزمر




  • زوجك الله فتى فاضلا زوجك الله فتى فاضلا


  • اعنى عليا خير من فى الحضر اعنى عليا خير من فى الحضر




  • فسرن جاراتى بها انها فسرن جاراتى بها انها


  • كريمة بنت عظيم الخطر كريمة بنت عظيم الخطر


[ توفيق ابو علم: اهل البيت، ص 148 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 130 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 115. ]

1) فاطمه بهترين زنان است، كه رخسارى چون ماه تابان دارد.

2) خدايت تو را به سبب پدرى كه به آيتهاى قرآنى مخصوص است بر ديگران برترى داد.

3) راد مردى با فضيلت را شوى تو گردانيد كه او- يعنى على- از همگان برتر است.

4) هووهاى من! ببريد او را، كه او بزرگوارى از تبار بزرگان است. و در حالى كه ديگر زنان بيت نخست هر رجز را تكرار مى كردند تكبير گويان داخل سراى على و فاطمه (عليهماالسلام) گرديدند.

پيامبر خدا زن و شوهر را دست به دست هم داده دعايشان كرده فرمود: خداوند بر دخت فرستاده اش مبارك و ميمون گرداند [ توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 148 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 130 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 115 (و) قاضى نور الله: احقاق الحق، ج 19: ص 132. ]

زندگانى على و زهرا

زندگانى مشترك على و فاطمه (عليهماالسلام) آغاز شده بود. يك زندگانى از هر جهت نمونه. مرد خانه نمونه، كدبانوى خانه نمونه، فرزندان نمونه و... هر چه را كه در رابطه با اين خانه بنگرى از برجستگى و امتيازى خاص برخوردار است. كار خانه دو قسمت گرديده: آنچه مربوط به داخل خانه است از آن زهرا و آنچه كه به بيرون خانه مربوط مى شود از آن على است. زندگى بسيار ساده و در عين حال پر زحمتى است. ما يحتاج اوليه تا آنجا كه ممكن است در خانه تهيه مى شود. از فرط كار با دستاسى بزرگ دستان فاطمه آبله زده اند:



  • از رنج كار آبله مى زد به دست او از رنج كار آبله مى زد به دست او


  • دستى كه بوسه گاه لبان پيمبر است دستى كه بوسه گاه لبان پيمبر است


(سيد محمد على رياضى يزدى) فاطمه از پدر خود تقاضاى كنيز مى كند. پدر او را در كنيز اختيار نمودن يا چيزى بهتر مخير مى گرداند. به اشاره ى على آنكه بهتر است انتخاب مى شود. پيامبر امر بهتر را تسبيحاتى مى داند كه پس از هر نماز بايد به جا آورده شود:سى و چهار مرتبه الله اكبر، سى و سه مرتبه الحمدلله و سى و سه مرتبه سبحان الله [ روايات ابن باب مختلف است. رك احمد بن حنبل: المسند، ج 2: ص 39 و 105. ]:



  • فاطمه خاتون جنت ناگهى فاطمه خاتون جنت ناگهى


  • پيش سيد رفت در خلوتگهى پيش سيد رفت در خلوتگهى




  • گفت كرد از آس دستم آبله گفت كرد از آس دستم آبله


  • يك كنيزك از تو مى خواهم صله يك كنيزك از تو مى خواهم صله




  • تا مرا از آس رنجى كم رسد تا مرا از آس رنجى كم رسد


  • تا كيم از آس چندين غم رسد تا كيم از آس چندين غم رسد




  • وى عجب در پيش صدر روزگار وى عجب در پيش صدر روزگار


  • بود آن ساعت غنيمت بى شمار بود آن ساعت غنيمت بى شمار




  • دست بگشاد و ببخشيد آن همه دست بگشاد و ببخشيد آن همه


  • هيچ ننهاد از براى فاطمه هيچ ننهاد از براى فاطمه




  • يك دعاش آموخت زيبا و عزيز يك دعاش آموخت زيبا و عزيز


  • گفت اين بهتر تراز آن جمله چيز گفت اين بهتر تراز آن جمله چيز




  • آنكه او از فقر فخر آمد عزيز آنكه او از فقر فخر آمد عزيز


  • كسى گذارد هيچ كس را هيچ چيز كسى گذارد هيچ كس را هيچ چيز




  • گر سر دين دارى اى بى پا و سر گر سر دين دارى اى بى پا و سر


  • راه دين اين است زين ره در گذر راه دين اين است زين ره در گذر


(عطار نيشابورى [ عطار نيشابورى،: ديوان منطق الطير. ]) جلوه هاى عظمت در اين خانه فراوان ديده مى شود كه يادآورى فهرست آن صفحات انبوهى را مشحون مى سازد؛ اما براى نمونه:

روزى على از فاطمه (عليهماالسلام) تقاضاى خوراكى مى كند تا با آن سد جوع كند.فاطمه (عليهاالسلام) با شرمسارى مى گويد كه دو روز است كه خود و دو فرزندش چيزى نخورده اند. على (عليه السلام) مى گويد: چرا مرا آگاه ننمودى؟ فاطمه (عليهاالسلام) پاسخ مى دهد: از خدا شرم نمودم كه از تو چيزى طلب كنم كه قادر به انجام آن نيستى!

على (عليه السلام) از خانه خارج مى شود. دينارى وام مى گيرد. در راه خانه مقداد بن اسود را مى بيند كه در آن هواى گرم و سوزان با حالتى آشفته در كوچه هاى مدينه قدم مى زند.

مقداد چه شده است؟ چرا به خانه نمى روى؟ ممكن نيست، بايد آگاهم سازى!
مرا از پاسخ معذور بدار.

- گرسنگى مرا از خانه بدر آورده؛ چرا كه تحمل شنيدن ناله و گريه ى فرزندانم را نداشتم.

- من هم براى همين از خانه بيرون آمم. اين دينارى را كه وام ستانده ام بگير. [ فرات كوفى: تفسير الفرات، ص 21 (و) طوس: كتاب الامالى، ج 2: ص 228 (و) عياشى سمرقندى: تفسير العياشى، ج 1: ص 171 (و) بحرانى: البرهان، ج 1: ص 282 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 59/ ح 51 (و) ابن كثير: البداية و النهاية، ج 6: ص 111 (و) گنجى شافعى: كفاية الطالب، ص 367 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 199 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 122 (و) قاضى نورالله:احقاق الحق، ج 10: ص 323. ] نادارى آنان بيشتر براى انفاقى بود كه در راه خدا مى كردند. چرا كه در تورق صفحات تاريخ مشاهده مى كنيم در زمان بهبود وضع مسليمن پس از فتح مكه باز زندگانى آنان همراه با تعب و مشقت است.

عمران بن حصين مى گويد:

«روزى از روزها پيامبر خدا مرا فرمود: ايا ميل آن دارى تا با هم ديدارى از فاطمه كنيم؟ گفتم: بلى، آنگاه در ركاب پيامبر خدا به سوى خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) در راه شديم. پيامبر چون به درب سراى فاطمه رسيد براى دخول اجازت طلبيد. دختر پيامبر رخصت داد. پيامبر فرمود: آيا با كسى كه همراه من است وارد شوم؟ فاطمه (عليهاالسلام) گفت: به خدا سوگند! جز چادرى چيز ديگرى براى پوشش ندارم... پيامبر عباى مندرس خود را به او دادند و فرمودند: با آن سرت را بپوشان. آنگاه با پيامبر به درون حجره شديم. پيامبر فرمود:دخترم چگونه اى؟ فرمود: درد مى كشم و گرسنه هستم. پيامبر فرمود: خشنود نيستى كه بانوى بانوان جهان باشى؟ فرمود: پدر مگر مريم دختر عمران بانوى بانوان نيست؟پيامبر فرمود: او بانوى بانوان عصر خود بود؛ ليكن تو بانوى بانوان تمامى زنان و شويت در دنيا و آخرت بزرگ است [ ابونعيم: حلية الاولياء، ج 2: ص 42 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 323 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 37: ص 68 و ج 39: ص 278 و ج 43: ص 37 (و) ابن مغازلى: مناقب على بن ابى طالب، ص 399 (و) طبرى: بشارة المصطفى، ص 84 (و) ابن بطريق: كتاب العمده، ص 387 (و) ابن عبدالبر: الاستيعاب، ص 75 (و) محب الدين طبرى: ذخائر العقبى، ص 42 (و) قندوزى: ينابيع المودة، 274 (و) زينى دحلان: السيرة النبوى، ج 2: ص 6. ] ».

قلم از نگارش اين وقايع در مى ماند و زبان را ياراى سخن گفتن نيست. اين عظمت و مقام الهى بر درب سراى هيچ انسانى زانو به زمين نسوده است. آدمى در حيرت فرو مى رود كه آيا اينان از جنس بشر بوده اند؟! به راستى كه عقول از درك فضيلتهاى آنان رنجه است. هر مقياسى در برابر اينان به كوتاهى مايل است:



  • چه گويم تو و ما اين روا نيست چه گويم تو و ما اين روا نيست


  • همانا جز قياسى نابجا نيست همانا جز قياسى نابجا نيست




  • خرد، خندد بر اين ناپخته سنجش خرد، خندد بر اين ناپخته سنجش


  • دل افتد زين تو و مايى به رنجش دل افتد زين تو و مايى به رنجش


(على موسوى گرمارودى) تحير بنگر تا به كجاست كه سلمان اهل بيت از آن در شگفت است! فاطمه به پدر خود عرضه مى دارد:

« پدر! سلمان از چادر وصله خورده ى من در شگفت شد. به خدا سوگند، پنج سال است من در خانه ى على بسر مى برم، از مال دنيا تنها پوست گوسفندى داريم كه روزها شترمان را بر آن علوفه مى خورانيم و شبها روى آن مى خوابيم [ سيد بن طاووس: الدروع الواقية/ تحقيق قيومى، ص 252 (و) سيوطى: لثالى الاخبار، ج 1: ص 84 (و) بحرانى: البرهان، ج 2: ص 346 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 8: ص 303 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: صص 264 و 587 (و) محلاتى: رياحين الشريعة، ج 1: ص 148. ] ».

سلمان كه جاى خود دارد، خداوند هم بر بزرگى اين عظمت و ستودن آن آيه هايى از قرآن را بر پيامبرش فرو مى فرستد:

(و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة [ حشر، 9:95. رك حسكانى: شواهد التنزيل، ج 2: صص 246- 247 (و) شيخ طوسى: كتاب الامالى، ص 611 (و) ابن شهر آشوب : مناقب آل ابى طالب، ج 1: ص 95 (و) طبرسى: مجمع البيان، ج 9: ص 260 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 41: صص 28 و 34 (به نقل از مناقب) (و) حاجى نورى: مستدرك الوسائل، ج 1: صص 26 و 540. ]) و هر چند به چيزى نيازمند باشند ديگران را بر خود مقدم مى دارند.

(و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا [دهر، 8:76. رك صدوق: كتاب الامالى، صص 155- 157 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 35: صص 237- 247 (و) بحرانى: غاية المرام، صص 368- 370.

سوره ى هل اتى (انسان) و بنا به قول برخى آيات 5 تا 11 اين سوره در شان اهل بيت پيامبر خداست. علامه امينى (رحمة الله عليه) در كتاب الغدير (ج 3: صص 107- 111) 34 نفر از اهل سنت را نام مى برد كه حديث سه روز روزه گرفتن اهل بيت و بخشيدن افطار خود به مسكين و يتيم و اسير را نقل كرده اند كه اين امر خود دلالت بر متواتر بودن اين حديث در نزد اهل سنت دارد.

همچنين در كتاب احقاق الحق (ج 3: صص 157- 171) حديث فوق از 36 نفر از دانشمندان اهل سنت با ذكر ماخذ نقل شده است.

همچنين در تمامى تفاسير قرآن علماى اماميه به اين امر اشارت رفته است كه به سبب دراز دامن بودن نام آنها از ذكرشان خوددارى شد.]) و براى رضاى خدا خوراكشان رابه نادار و بى سرپرست و در بند مى دهند.

پس در مقام شناساندن زهرا (عليهاالسلام) اگر حافظ ابونعيم اصفهانى گويد:

«زشتى و آفات اين جهان را ديد و خود را از دنيا و آنچه در آنست بريد[ ابونعيم: حلية الاولياء، ج 2: ص 39. ]».

سخنى بيراهه بر زبان نرانده است.

فاطمه (عليهاالسلام) همچنانكه در زندگى كردن نمونه بود در عبادت به درگاه رب الارباب هم برجستگى خاصى داشت. او چون از كار منزل و امور مربوط به تربيت فرزندان فراغ البال مى گرديد به عبادت مى پرداخت. شبهاى جمعه تا سپيده ى صبح به عادت و تضرع و زارى به درگاه حق مشغول بود [ اربلى: كشف الغمة، ج 2: ص 96 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 56 (و) صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 183 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 82 و ج 93: ص 388/ ح 20 (به نقل از مصباح الانوار (ص 226))، چ بيروت (و) سيوطى: لئالى الاخبار، ج 4: ص 107 فتال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 277 (و) حر عاملى: وسائل الشيعة، ج 4: ص 1151 (چ عبدالرحيم ربانى) (و) حاجى نورى: مستدرك الوسائل ج 5: ص 244 (چ آل البيت). ]

بخشش پيامبر

تا ريخ نوپاى اسلام كه با تلاشها و رنجهاى پيامبر خدا رقم خورده بود، فراز و نشيبهاى خود رايكى پس از ديگرى پشت سر مى گذاشت و با يارى و درايت و شجاعت پيشواى متقيان، بازوى توانمند اسلام، علم الاعلام، ربانى مرد شريعت محمدى،على بن ابى طالب (عليهاالسلام) روز به روز گسترش مى يابد؛ تا اينكه غزوه ى خيبر فرا رسيد.

با ورود پيامبر خدا به مدينه و ريشه در خاك دوانيدن نهال اسلام، يهود ساكن در مدينه به فكر ضربه وارد كردن به پيكر اين نهال نوپاى افتاد.

سه قبيله ى بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه با وجود پيمانى كه پيامبر خدا مبنى بر بى طرفى در جنگ بسته بودند پيمان شكنى كردند و هيچيك از قبايل نامبرده نسبت به عمل به مواد قرار داد مزبور از خود صداقت نشان ندادند. پيامبر خدا هم با توجه به قرار داد منعقده كه تخلف از مواد آن رخصت نبرد با آنان و ريختن خون آنها و ضبط اموالشان را مى داد به مقاتله با آنان برخاست. در نتيجه، يهوديان بنى قريظه به قتل رسيدند و بنى قينقاع و بنى نضير از مدينه تبعيد شدند.

يهوديان دو قبيله ى مزبور پس از تبعيد از مدينه در «خيبر»، «وادى القرى» و «اذرعات شام» سكنا گزيدند.

در جلگه ى پهناور و حاصلخيزى به نام «وادى خيبر» كه در سى دو فرسنگى شمال مدينه قرار داشت جمعيتى بالغ بر بيست هزار نفر از يهوديان زندگى مى كردند. آنان براى حفاظت جان و مال خود در آن منطقه به ساختن دژهايى استوار اقدام نمودند و براى مقابله با خطرات احتمالى، جنگاورانى دلير را آموزش دادند [ تاريخ اليعقوبى، ج 2: ص 46 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 46 (و) حلبى: السيرة الحلبية، ج 3: ص 36. ] كه وظيفه ى آنان پاسبانى از قلعه ها بود.

يهوديان با تشويق و ترغيب قبايل عرب و كمك مالى فراوان سبب گرديدند تا قبايل عرب در يك سپاه بزرگ گردآمده خود را به مدينه برسانند كه سرانجامش غزوه ى احزاب (يا خندق) بود.

تحريكات و تحركات يهود سبب گرديد كه پيامبر خدا در فكر برچيدن اين كانون خطر بيفتد و از اين راه تعرض احتمالى دشمن را دفع كرده ضريب امنيت مدينه كه كانون نشر اسلام بود را بالا ببرد. حضرتش با انعقاد صلح حديبيه از فكر قريش كه خطرى از جانب جنوب بود آسوده گرديد و با فرمانى عمومى نيروهاى اسلام، بالاخص آنان كه در صلح حديبيه شركت داشتند [ البته پيامبر كسانى كه در جريان صلح شركت نداشتند را آزاد گذاشت كه به صورت داوطلبانه در اين غزوه شركت جويند، مشروط بر اينكه سهمى از غنائم نداشته باشند (رك واقدى: المغازى، غزوه ى خيبر). ] براى تصرف اراضى تحت كنترل يهود بسيج نمودند. برخى از مورخان اين واقع را در محرم سال هفتم، ماه هفتاد و يكم از هجرت ثبت [ ابن هشام: السيرة النبوية، ج 3: ص 342 (چ حلبى). ] و برخى ديگر در صفر [ اقدى: المغازى، غزوه ى خيبر. ] و يا جمادى الاول سال هفتم ضبط كرده اند. [ ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: ص 106. ] پيامبر در آغاز كوشش بسيار نمودند تا حركتشان براى دشمن آشكار نگردد و در ضمن ارتباط يهوديان خيبر را با قبايل «فزاره» و «غطلفان» قطع كنند. از اين رو، سپاه را در ابتدا به سوى شما حركت دادند و با رسيدن به بيابان «رجيع» متوجه خيبر گرديدند و با اين عمل خط ارتباطى خيبريان را با قبايل مذكور قطع نمودند.

چون به خيبر رسيدند مسلمانان خود را با دژهاى استوارى [ تاريخ تعداد قلاع خيبر را بالغ بر ده قلعه ذكر كرده است (ابن هشام: السيرة النبوية، ج 2: ص 106 چ بيروت: 1376). ] كه به وسيله ى دو هزار جنگاور دلير محافظت مى شد، روبرو ديدند.

مسلمانان در حدود يك ماه در راه تصرف قلاع كوش نمودند. اما هنوز قلاعى بودند كه با وجود محاصره و حملات مكرر سر سختانه مقاومت مى كردند و مسلمانان از تصرف آنها عاجز شده بودند.

على (عليه السلام) در بادى امر به سبب چشم درد در اين غزوه شركت ننمود[ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 3: ص 37. ]؛ اما چون رسول خدا مسلمين را در نبود على (عليه السلام) قادر بر فتح نديد، فرمود:

«لاعطين هذه الراية غدا رجلا يفتح الله على يديه يحب الله و رسوله، و يحبه الله و رسوله [ طبرسى: مجمع البيان، ج 9: ص 120 (و) بخارى: الصحيح، ج 5: ص 171 (چ دار احياء التراث العربى) (و) صحيح مسلم، ج 7: ص 121. ] ليس بفرار (خ ل: كرار غير فرار) [ ابن هشام: السيرة النبوية، ج 3: ص 439 (و) حليب: السيرة الحلبية، ج 2: ص 443 (و) ابن عبدالبر: الاستيعاب،ج 3: ص 36 (و) مغازلى: مناقب على بن ابى طالب، ص 179: شماره ى 217. ]».

فردا اين رايت را به مردمى خواهم سپرد كه خدا به دست وى فتح را به انجام رساند، مردى كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول او را دوست مى دارند و از صحنه ى نبرد گريزان نيست [بنابر آنچه كه در تواريخ مسطور است اين سخن رسول خدا پس از اظهار ضعف لشكريان بود؛ زيرا پيامبر رايت را به دست هر كس مى داد تا قلعه گشا گردد سرافكنده بر مى گشت كه در اين داستان عمر و ابوبكر هم وضعى چون ديگران داشتند.

آن دو هم (البته جداگانه) پس از آنكه پيامبر خدا رايت را بدستشان داد تا قلعه گشا گردند سرافكنده از اينكه نتوانستند دژ را تسخير كنند به نزد پيامبر خدا بازگشتند (ابن هشام: السيرة النبوية، ج 3: ص 349، چ حلبى (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 2: ص 219، چ بيروت/ 1385 ق (و) احمد: المسند، ج 5: صص 353 و 358 (و) حاكم: المستدرك على الصحيحين، ج 3: ص 37 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 6: ص 394 و ج 5: ص 283).

به نقل محمد بن جرير طبرى در تاريخش (ج 3: ص 37) عمر در بازگشت (مفتضحانه ى) خود از صحنه ى نبرد با نقل دلاوريهاى مرحب- كه رياست يكى از دژها را بر عهده داشت- قصد در مرعوب ساختن ياران پيامبر و توجيه عمل خود داشت.] آنگاه فرمود: «كجا است پسر عمم على ؟» گفتند: «در مدينه است مبتلا به درد چشم»! حضرتش فرمان داد تا على (عليه السلام) را حاضر كنند. چون على (عليه السلام) شرفياب محضر مبارك پيامبر گرديد حضرت مقدارى از آب دهان خود را بر روى چشمان على (عليه السلام) كشيدند. چشمها سالم شد و درد از آنها رخت بر بست. سپس پرچم سپاه را به دست على (عليه السلام) داده فرمود: «يا على، برو به سوى قلاع خيبر». على امتثال (عليه السلام) امر نموده به ميدان رفته و قلاع را فتح كرد و درب از قلعه ى خيبر بر كند [ خود حضرت در اين باره مى فرمايند: «والله ما قلعت باب خيبر و دكدكت حصن يهود بقوة جسمانية، بل بقوة الهية! (صدوق: كتاب الامالى، مجلس 77: ح 10 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 20: ص 316) يعنى به خدا سوگند كه من در خيبر و دژهاى يهود را به نيروى جسمانى نگشودم، بلكه كار من با مدد از توان و نيرويى الهى بود. ] كه بيست نفر مرد دلير توان گشودنش را نداشتند [مفيد: الارشاد، ص 114:باب 2/ فصل 31 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 21: ص 16.

ابن حجر در كتاب «الاصابة فى تمييز الصحابة» (ج 2: ص 502) گويد كه اين در آن چنان بود كه بعد از بر كندنش بدستان على، هفتاد نفر آن را به جاى نخستش باز گرداندند.] و مرحب خيبرى را به قتل رساند و غائله با نزول:

«لا فتى الا على، لا سيف الا ذوالفقار [ ابن ابى الحديد: شرح النهج،ج 7: ص 219. ]».

جوانمردى جز على و شمشيرى جز ذوالفقار نيست.

فيصله يافت [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: صص 300 به بعد. ] با رشادت على (عليه السلام) و سرنگون شدن مرحب، يهوديان سا كن در دو دژ باقيمانده تسليم شدند [ ابن هشام نام اين دو قلعه را «طيح» و «سلالم» ذكر كرده است (السيرة النبوية، ج 3: ص 352، چ حلبى). ] و از پيامبر خدا امان طلبيدند. رسول خدا به آنان امان داد و آنها هم از قلعه خارج شدند و تمامى املاك منقول و غير منقول خود را به مسلمين واگذار كرده راه مهاجرت به سوى شام را در پيش گرفتند.

پس از اين پيروزى كه نصيب مسلمين گشت يهوديانى كه ساكن فدك بودند از ماجرا مطلع گشتند و رعب و ترس بر آنان مستولى شد. آنان قبل از آنكه حادثه اى واقع گردد درصدد چاره جويى بر آمدند. در همين بين بود كه مامور پيامبر به فدك آمد و آنان را به اسلام دعوت كرد. يهوديان فدك از پذيرفتن اسلام امتناع ورزيدند؛ولى حاضر شدند با رسول خدا قبل از شروع به نبرد قرارداد صلح امضا كنند. رسول خدا هم موافقت فرمود كه نصف اراضى و باغستانهاى فدك متعلق به حضرتش باشد و نصف ديگر متعلق به آنان [ ياقوت حموى: معجم البلدان، ذيل ماده ى «فدك»، ج 4: ص 238. ]، مشروط بر اينكه محصول را آنها جمع كنند و نصف حاصل بدست آمده را به رسول خدا از يهود به كلى خلع يد كند آنها فرمان برند و از اين سرزمين خارج گردند و پيامبر هم مطابق نصف فدك كه سهم آنها بود در هر جا كه صلاح بداند خانه و زمين در اختيار يهوديان فدك قرار دهد.

چون در اين مصالحه سربازان اسلام شركت نداشتند و از قوه ى قهريه استفاده نشد، به حكم خداى متعال كه مى فرمايد:

(و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتخم عليه من خيل و لاركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشاء والله على كل شى ء قدير [ حشر، 7:59. ]) آن غنيمتى كه خدا از مردم قريه ها نصيب پيامبرش كرده است از آن خدا و پيامبر و يتيمان و مسكينان و مسافران در راه ماندگان است، تا ميان توانگرانتان دست به دست نگردد. هر چه را كه پيامبر به شما داد، بستانيد و هر آنچه را كه منع كرد دورى گزينيد. و از خدا بترسيد كه خدا سخت عقوبت است.

ملك طلق رسول خدا شد [ در اينكه فدك ملك شخصى رسول الله (صلى الله عليه و آله) گرديد و هيچيك از مسلمانان در آن حقى نداشتند ميان علماى فريقين اختلافى نيست. براى نمونه رك طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 3: ص 14 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 3: ص 221 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج،ج 16: ص 210. ] و رسول خدا تا مدتى درآمد حاصله ى آن را در ميان مستمندان بنى هاشم تقسيم مى نمود؛ اما با نزول آيه ى:

(فات ذالقربى حقه و المسكين و ابن السبيل ذلك خير للذين يريدون وجه الله و اوليك هم المفلحون [ روم، 30: 38. ]) - رسول ما- حق ذى القربى و مسكينان و در راه ماندگان را از اين مال كه در دست تست ادا كن كه صله ى رحم و احسان به فقيران براى آنان كه مشتاق لقاى خداوند هستند بهترين كار است و همينان رستگاران عالمند.

پيامبر خدا فدك را به فاطمه بخشيد [ شيخ صدوق: عيون اخبار الرضا، ج 1: ص 233 (و) شيخ طوسى: التبيان، ج 8: ص 228 (و) طبرسى: مجمع البيان، ج 4:ص 306 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 1: ص 476 (و) راوندى: الخرائج،ص 9 (و) سيد بن طاووس: كشف المحجة، ص 124 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 8: صص 91- 93، چ سنگى (و) سيوطى: الدر المنثور، ج 5: ص 273 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 7: ص 49 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ج 2: ص 228 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 2: ص 158. ]

/ 38