ليس الا الله فارفع ظنكا ليس الا الله فارفع ظنكا يكفيك رب الخلق ما اهمكا يكفيك رب الخلق ما اهمكا
على و زهرا
زناشويى على و زهرا
دو سال از هجرت پيامبر اكرم به مدينه مى گذرد. اسلام پا گرفته، ريشه هاى استوار خود را در خاك دوانيده، از يك نيرومندى و قوتى برخوردار گرديده است. فرجام جنگ بدر پيرزوى مسلمانان بود و شكستن صولت دشمن كافر كيش. زين رو، چشمها به سوى پيامبر خدا و اسلام معطوف گرديد و انسانها براى رهايى از ظلم و استكبار و برده كشى گروه گروه پذيراى اسلام مى شدند. آيين حيات بخش اسلام روز به روز مرزهاى جديدى را در مى نورديد و عده و عده مسلمانان فزونتر مى شد. اين گسترش و همچنين رسيدن فاطمه (عليهاالسلام) به سن تميز فراغت بالى براى پيامبر خدا ايجاد نموده بود تا براى آتيه ى دخترش، كه عزيزترين مخلوقات در نزدش بود، تصميم گيرد. اما پيامبر خدا به خوبى مى دانست كه در اين مورد بايد فرمانبر حق باشد؛ چرا كه بر خلاف هميشه اين خداوند است كه تصميم خواهد گرفت.«قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): انما انا بشر مثلكم، اتزوج فيكم، و ازوجكم الا فاطمة، فان تزويجها نزل من السماء [ كلينى: الكافى، ج 5: ص 568/ ح 54 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 144- 145/ ح 47 (و) حر عاملى: وسائل الشيعة، ج 14: ص 49/ ح 5 (چ عبدالرحيم ربانى) (و) صدوق: من لا يحضره الفقيه، ج 3: ص 393/ ح 4382 (و) طبرسى: مكارم الاخلاق، ص 209 (و) خوارزمى: مقتل الحسين، ج 1: ص 80 (به نقل از امام باقر (عليه السلام)). ]».پيامبر خدا فرمود: همانا من بشرى همچون شمايانم. در ميان شما ازدواج كردم، و به شما زن مى دهم؛ مگر فاطمه. همانا امر ازدواج او از آسمان فرود خواهد آمد.از طرفى فاطمه (عليهاالسلام) خواهان بسيارى داشت. روزى نمى گذشت كه سران قبايل مهاجر و انصار به نزد پيامبر نيامده و خواستار همسرى فاطمه با فرزندانشان نباشند. جوانان مهاجر و انصار در اين باب سعى در ربودن گوى سبقت از ديگران را داشتند، به خصوص آنانكه از مكنت بيشتر و جايگاه اجتماعى بالاترى برخوردار بودند. داماد رسول خدا شدن امتيازى بود كه همه را به شوق مى انداخت. به علاوه، مه بانويى همچون فاطمه كه به زيور علم و جمال و خلق نكو آراسته بود اين اشتياق را دو چندان مى نمود. اين اشتياق آنقدر بود كه پيرمردانى چون عمر و ابوبكر در اين ميدان قدم به پيش نهاده بودند، هر چند كه اين دو از انتساب با رسول خدا انديشه هاى ناصوابى در سر مى پروراندند و وضعيت آنان با ديگر خواستاران متفاوت بود؛ اما پاسخ پيامبر خدا در برابر همه يكسان بود:«در انتظار فرمان حقم [ ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 8: ص 19. ]».على (عليه السلام) با يارى رساندن به پيامبر و تاييد حضرتش در زمانى كه همه به انكار او كمر بسته بودند و همچنين مشاركت در جنگها و نشان دادن رشادتها و تحمل سنگين ترين صدمات براى بارور شدن نهال نوپاى اسلام از موقعيت و مقام خاصى برخوردار بود. مردم هنوز در خاطر خود سخنان پيامبر را در حق او از ياد نبرده بودند. مردم به ياد داشتند كه پيامبر خدا در نخستين اعلام رسمى دين خود، على را جانشين و وزير خود قرار داده بود [ مفيد: الارشاد، ص 42: فصل 7/ باب 2 (و) طبرسى: مجمع البيان، ج 7: ص 206 (و) امينى: الغدير، ج 2: ص 279 (و) طباطبايى: الميزان، ج 15: ص 365 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 62 (و) همو: جامع البيان، ج 19: ص 68 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 1: ص 187 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 1: ص 486 (چ دار احياء التراث العربى) (و) ابن عساكر: ترجمة الامام على من تاريخ دمشق، ج 1: ص 89/ ح 143 (و) سيوطى: الدر المنثور، ج 5: ص 97 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 8: ص 302 (و) شافعى: انسان العيون، ج 1: ص 286 (و) طنطاوى: تفسير جواهر السمطين، ج 1: ص 85/ ح 65 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 105 (و) محب الدين طبرى: الرياض النضرة، ص 168 (و) زرندى حنفى: نظم درر السمطين، ص 86. ] آنان فراموش نكرده بودند كه على نخستين گرويده ى به آيين پاك بوده [ رضى (گردآورنده): نهج البلاغه/ شرح و ترجمه ى فيض الاسلام، خطبه ى 56: ص 137 و خطبه ى 131: ص 398 و خطبه ى 234: ص 801 (و) كلينى:الاصول من الكافى، ج 1: مجلس 37: ح 5 (و) مفيد: الارشاد، ص 9 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 2: ص 9 (و) اربلى: كشف الغمه، ج 1: ص 18 (و) امينى: الغدير، ج 3: مروج الذهب، ج 2: ص 437 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 1: ص 484 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 1: ص 30 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 9 ص 102 (و) ابن عساكر: ترجمة الامام على من تاريخ دمشق، ج 1: ص 331/ ح 401 (و) ابن ماجه: السنن، ج 1: ص 57 (و) حاكم نيشابورى: المتسدرك على الصحيحين، ج 2: ص 112 و ج 3: ص 136 (و) ابن جوزى: تذكرة الخواص، ص 103 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 60 (و) ابن عبدالبر: الاستيعاب،ج 3: ص 21 (چاپ شده در حاشيه ى الاصابة فى تميز الصحابة) (و) ابن صباغ: الفصول المهمة، ص 126. ] ، در دامان مهر و محبت پيامبر خدا تربيت يافته، از آن سرچشمه ى جوشان معارف و حكم بهره ها برده است. زين رو، انتظار مى بردند كه على (عليه السلام) را هم در صف خواستگاران هم بيابند. اما حيا و شرم به ضميمه ى نادارى ظاهرى، و همچنين علو مقام فاطمه و پدرش، على (عليه السلام) را از ابراز اين تمايل باز مى داشت. او هر چند كه مى دانست پيامبر خدا اسوه ى حسنه است و در اين باب دختر گراميش به پدر اقتدا نموده است؛ اما همچنان مهر سكوت بر لب نهاده بود.عمر و ابوبكر كه از خواستگارى خود طرفى نبسته بودند- به دلايلى- على (عليه السلام) را گفتند كه به خواستگارى فاطمه رود، كه در اين داستان جمعى از انصار با آن دو همداستان بودند.پافشارى برخى مهاجرين و انصار، و همچنين ميل باطنى حضرتش دست بدست هم داده سبب گرديدند تا على (عليه السلام) به نزد پيامبر برود. او چون بر پيامبر خدا وارد شد سلام كرده زانوى ارادت بر زمين ساييد. پس از آن مهر سكوت بر لب نهاد و كام از كام نگشود. پيامبر خدا از او پرسيدند: «پسرابوطالب! براى چه آمده اى؟» على (عليه السلام) در حالى كه نگاه خود را متوجه زمين نموده بود پاسخ داد: «براى خواستگارى فاطمه!» پيامبر فرمود: «اهلا و مرحبا» و ديگر هيچ. على (عليه السلام) از خدمت پيامبر رخصت طلبيده خارج شد. از او پرسيدند كه چه شد؟ او گفته ى پيامبر را براى آنان بازگو كرد. آنان گفتند: همين جمله تو را كفايت مى كند. پيامبر تو را اهل و رحب بخشيد. [ ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 8: ص 21 (و) ابن حجر: صواعق المحرقه، ص 162 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ص 402. ] گفته ى پيامبر نشانگر آن بود كه سرانجام خداوند همتاى فاطمه را، كه پيش از آن در آسمانها انتخاب نموده بود، به پيامبرش اعلام داشته است:«ان الله تعالى اوحى الى جبرئيل: زوج النور من النور، و كان الولى الله، و الخطيب جبرئيل، و المنادى اسرافيل، و الناثر عزرائيل، و الشهود ملائكة السموات و الارضين. ثم امر الى شجرة طوبى ان انثرى ما عيلك، فنثرت الدر الابيض و الياقوت الاحمر و الزبرجد الاخضر و اللولو الرطب، فبادرن الحور العين يلتقطن و يهدين بعضهن الى بعض.[ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 122 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 109- 110. ] ».بارى تعالى به جبرئيل وحى نمود: نور را به تزويج نور در آور. در اين مراسم،ولى و اذن دهنده ى فاطمه خدا بود و خطبه خوان جبريل، و دعوت كننده اسرافيل، افشاننده عزرائيل، و شهود ملائك آسمانها و زمينها بودند. سپس خداوند درخت طوبى را فرمان داد تا آنچه بر خود دارد بيافشاند. درخت طوبى هم در شاهوار، ياقوت قرمز، زبرجد سبز، و مرواريد آبدار بيافشاند. حوريان افشانده هاى او را گردآورى كرده به يكديگر هديه مى دادند.حقيقت آنست كه اگر على نمى بود فاطمه را همسرى نبود:«لو لم يخلق الله على بن ابى طالب ما كان لفاطمة كفو [ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 29 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 107/ ح 22 (فرموده ى امام صادق (عليه السلام)).البته اين حديث با الفاظ ديگرى هم نقل شده است. رك كلينى: الاصول من الكافى،ج 1: ص 461/ ح 10 (و) طوسى: التهذيب، ج 7: ص 470/ ح 90 (و) صدوق: من لا يحضره الفقيه، ج 3: ص 393/ ح 4383 (و) همو: عيون اخبار الرضا، ج 1: ص 157 (و) حر عاملى: وسائل الشيعة، ج 14: ص 49/ ح 6 (چ عبدالرحيم رباين) (و) قندوزى: ينابيع المودة، صص 177 و 181 و 237 و 250 (و) خوارزمى: مقتل الحسين،ج 1: ص 66 (و) طبرى: بشارة المصطفى، ص 328.] ».شاه رسل چو فاطمه گر دخترى نداشت شاه رسل چو فاطمه گر دخترى نداشت بى شبهه آسمان حيا اخترى نداشت بى شبهه آسمان حيا اخترى نداشت
گر خلقت بتول نمى كرد كردگار گر خلقت بتول نمى كرد كردگار در روزگار شير خدا همسرى نداشت در روزگار شير خدا همسرى نداشت
از اين دو يكى نه به هستى قدم زدى از اين دو يكى نه به هستى قدم زدى اين يك براستى زنى، آن شوهرى نداشت اين يك براستى زنى، آن شوهرى نداشت
مهوشان آينه دار رخ تابان همند مهوشان آينه دار رخ تابان همند آفتاب هم و ماه هم و حيران همند آفتاب هم و ماه هم و حيران همند
همچون شمعند فروزان و گدازان با هم همچون شمعند فروزان و گدازان با هم آتش خرمن هم شبنم بستان همند آتش خرمن هم شبنم بستان همند
چون گل و سبزه همه باعث رنگينى هم چون گل و سبزه همه باعث رنگينى هم مايه ى خوبى هم رونق دكان همند مايه ى خوبى هم رونق دكان همند
همچون پروانه به گرد سر هم مى گردند همچون پروانه به گرد سر هم مى گردند بلبل زمزمه پرواز گلستان همند بلبل زمزمه پرواز گلستان همند
عالم صدف است و فاطمه گوهر او عالم صدف است و فاطمه گوهر او گيتى عرض است و اين گهر جوهر او گيتى عرض است و اين گهر جوهر او
در قدر و شرافتش همين بس كه ز خلق در قدر و شرافتش همين بس كه ز خلق احمد پدر است و مرتضى شوهر او احمد پدر است و مرتضى شوهر او
و روى لى عبدالعزيز الجلودى و روى لى عبدالعزيز الجلودى قد كان صادقا مبرورا قد كان صادقا مبرورا
عن ثقات الحديث اعنى العلائى عن ثقات الحديث اعنى العلائى هو اكرم بدا و دامذكورا هو اكرم بدا و دامذكورا
يسندوه عن ابن عباس يوما يسندوه عن ابن عباس يوما قال كنا عند النبى حضورا قال كنا عند النبى حضورا
اذ اتته البتول فاطم تبكى اذ اتته البتول فاطم تبكى و توالى شهيقها و الزفيرا و توالى شهيقها و الزفيرا
قال مالى اراك تبكين يا فاطم قال مالى اراك تبكين يا فاطم قالت و اخفت التعييرا قالت و اخفت التعييرا
اجتمعن النساء نحوى و اقبلن اجتمعن النساء نحوى و اقبلن يطلن التقريع و التعييرا يطلن التقريع و التعييرا
قلن ان النبى زوجك اليوم قلن ان النبى زوجك اليوم عليا بعلا عديما فقيرا عليا بعلا عديما فقيرا
قال يا فاطم اسمعى و اشكرى الله قال يا فاطم اسمعى و اشكرى الله فقد نلت منه فضلا كبيرا فقد نلت منه فضلا كبيرا
لم ازوجك دون اذن من الله لم ازوجك دون اذن من الله و ما زال يحسن التدبيرا و ما زال يحسن التدبيرا