تنگدستى اهل بيت - مسند فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسند فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

مهدی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و حدثنى ابوعبدالله الحسين بن محمد الاشنانى الرازى العدل ببلخ، قال: حدثنا على بن محمد بن مهرويه القزوينى، عن داود بن سليمان الفرا، عن على، بن موسى الرضا (عليهماالسلام)، قال: حدثنى ابى موسى بن جعفر (عليهماالسلام)، قال: حدثنى ابى جعفر بن محمد (عليهماالسلام)، قال: حدثنى ابى محمد بن على (عليهماالسلام)، قال: حدثنى ابى على بن الحسين (عليهماالسلام)، قال: حدثتنى اسماء بنت عميس، قالت حدثتنى فاطمة (عليهاالسلام)، قالت: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله):

اتانى ملك، فقال: يا محمد، ان الله يقرئك السلام و يقول لك: قد زوجت فاطمة من على فزوجها منه و قد امرت شجرة طوبى ان تحمل الدر و الياقوت والمرجان، و ان اهل السماء قد فرحوا بذلك و سيولد منهما ولدان سيد اشباب اهل الجنة و بهما تتزين اهل الجنة، فابشر يا محمد، فانك خير الاولين و الاخرين. [ صدوق: عيون اخبار الرضا، ج 2: ص 27 (و) صحيفة الرضا، ص 172: ح 108. ] فاطمه (عليهاالسلام) گويد: رسول خدا فرمود: فرشته اى بر من فرود آمد و گفت: اى محمد! خداوند تو را سلام مى رساند و مى فرمايد كه من فاطمه را به على تزويج نمودم. تو هم نيز فاطمه را به تزويج على در آور. و درخت طوبى را فرمان دادم كه بار آن در و ياقوت و مرجان شود و به اين سبب اهل آسمان مسرور و شادمان گشتند.- اى محمد! بدان- بزودى از فاطمه دو فرزند متولد گردد كه مهتر جوانان اهل بهشت باشند و به سبب آن دو اهل بهشت زينت يابند. پس، اى محمد! مژده باد بر تو كه بهترين پيشينيان و پسينيان باشى.

تنگدستى اهل بيت

(130) 424 اخبرنى القاضى ابواسحاق ابراهيم بن احمد بن محمد الطبرى، قال: اخبرنا ابوالحسين زيد بن محمد بن جعفر الكوفى قراءة عليه، قال: اخبرنا ابوعبدالله الحسين بن الحكم الحيرى قراءة عليه، قال: اخبرنا اسماعيل بن صبيح، قال: حدثنا يحيى بن مساور، عن على بن حزور عن القاسم بن ابى سعيد الخدرى رفع الحديث الى فاطمة (عليهاالسلام) قالت:

اتيت النبى فقلت السلام عليك يا ابة، فقال و عليك السلام يا بنية. فقلت و الله ما اصبح يا نبى الله فى بيت على حبة طعام و لا دخل بين شفتيه طعام منذ خمس و لا اصحبت له ثاغية و لا راغية و ما اصبح فى بيته سفة ولا هفة، فقال: ادنى منى قدنوت منه، فقال: ادخلى يدك بين ظهرى و ثوبى، فاذا حجر بين كتفى النبى مربوط بعمامته الى صدره، فصاحت فاطمة صيحة شديدة، فقال لها: ما اوقدت فى بيوت آل محمد نار منذ شهر.

ثم قال (صلى الله عليه و آله): اتدرين ما منزلة على؟ كفانى امرى و هو ابن اثنتى عشرة سنة، و ضرب بين يدى بالسيف و هو ابن ست عشرة سنة، و قتل الابطال و هو ابن تسع عشرة سند، و فرج همومى و هو ابن عشرين سنة، و رفع باب خيبر و هو ابن نيف [ «النيف» در لغت زيادتى و فزونى را گويند. «عشرة و نيف» يعنى ده تا و اندى، بيش از ده تا (از يازده تا نوزده) كه با اعداد 10، 20، 100، 1000 استعمال مى گردد. (رك منتهى الارب) ] و عشرين كان لا يرفعه خمسون رجلا.

فاشرق لون فاطمة و لم تقر قدماها مكانهما حتى اتت عليا، فاذا البيت قد انار بنور وجهها، فقال لها على: يا ابنة محمد، لقد خرجت من عندى و وجهك على غير هذه الحال؟ فقالت: ان النبى حدثنى بفضلك فما تمالكت حتى جئتك فقال لها يكف لو حدثك بكل فضلى. [طبرى: دلائل الامامة، صص 3- 4 (و) ابن مغازلى: مناقب على ابن ابى طالب، ص 380 (از محمد بن احمد بن عثمان، از ابوعمر محمد بن عابس بن حيويه، از ابوعبدالله حسين بن على بن حسين اسدى دهان، از على بن حسين بزاز، از اسماعيل بن صبيح، از يحيى بن مسور، از على بن خرور، از اصبغ، از ابوسعيد خدرى) (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 354 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 130.

البته شيخ صدوق (قده) در «كتاب الامالى» (صص 239- 240) روايت را اين گونه نقل مى كند: حدثنا الحسين بن احمد بن ادريس (رض)، قال: حدثنا ابى، عن محمد بن احمد بن يحيى بن عمران الاشعرى، عن ابراهيم بن هاشم، عن عمرو بن عثمان، عن محمد بن عذافر، عن ابى حمزة، عن على بن حزور، عن القاسم بن ابى سعيد، قال:اتت فاطمة (عليهاالسلام) النبى فذكرت عنده ضعف الحال.

فقال لها: اما تدرين ما منزلة على عندى كفانى امرى و هو ابن اثنتى عشرة سنة و قتل الابطال و هو ابن تسع عشره سنه و فرج همومى و هو ابن عشرين سنه و رفع باب خيبر و هو ابن اثنتين و عشرين سنة كاملة و كان لا يرفعه خمسون رجلا.قال: فاشرق لون فاطمة و لم تقر قدماها حتى اتت عليا (عليه السلام) فخبرته فقال يكف لوحدثتك بفضل الله على كله.] فاطمه (عليهاالسلام) مى فرمايد: به نزد پيامبر خدا رفته گفتم: اى پدر! السلام عليك. پيامبر فرمود: و عليك السلام، اى دختركم! گفتم: به خدا قسم، در خانه ى على حتى حبه اى طعام يافت نمى شود، و ميان لبانش به مدت پنج روز است كه غذا قرار نگرفته است. از براى على نه گوسفندى هست و نه شترى و در خانه اش نه ماكولى يافت مى شود و نه مشروبى.

پيامبر خدا فرمودند: به من نزديك شو، پس نزديك شدم؛ آنگاه فرمودند: دستت را ميان پشت و لباسم داخل كن كه ديدم پيامبر سنگى ميان دو كتف خود گذارده و با عمامه ى خود را آن را به سينه بسته اند تا گرسنگى را احساس نكنند. پس فاطمه ى زهرا فريادى بلند كشيد. آنگاه پيامبر فرمود: در خانه هاى آل محمد به مدت يكماه است كه آتش افروخته نشده است.

آنگاه حضرت فرمودند: آيا ميدانى كه على چه مقام و منزلتى دارد؟ او مرا كفايت نمود در حالى كه دوازده سال بيشتر سن نداشت و با من در ميدانهاى نبرد شمشير زد در حالى كه شانزده سال سن داشت، پهلوانان را به ديار عدم فرستاد در حالى كه نوزده سال سن داشت، هم و غم مرا بر طرف نمود در حالى كه جوانى بيست ساله بود؛ خيبر را قلعه گشا شد در حالى كه بيست و اندى سال بيشتر نداشت. و اين در حالى بود كه درب آن دژ را پنجاه مرد هم توان تكان دادنش را نداشتند.

روى فاطمه در اين حال درخشيدن گرفت، آنگاه به نزد على آمد كه از قدومش سرا به نور او روشن گرديد. پس على بدو فرمود: شما از خانه خارج شد در حالى كه رخسارتان همچون حال نبود؟ حضرت زهرا فرمودند: همانا پيامبر برايم از فضل شما سخن گفتند كه من از خود بيخود شدم تا اينكه به نزد شما آمدم.

(131) حدثنا احمد بن يحيى الاودى، حدثنا ضرار بن صرد، حدثنا محمد بن اسماعيل بن ابى نديك حدثنا محمد بن موسى، عن فاطمة بنت محمد (عليهماالسلام)، ان رسول الله اتاها يوما، فقال: اين ابنى- يعنى حسنا و حسينا؟ قالت: قلت اصبحنا و ليس فى بيتنا شى ء يذوق ذائق، فقال على: اذهب بهما فانى اتخوف ان يبكيا عليك و ليس عندك شى ء، فذهب بهما الى فلان اليهودى. فوجه اليه رسول الله (صلى الله عليه و آله) فوجدهما يلعبان فى مشربه بين ايديهما فضل من تمر، فقال: يا على، الا تقلب ابنى قبل ان يشتد الحر عليهما؟! قال: فقال على: اصبحنا و ليس فى بيتنا شى ء، فلو جلست يا رسول الله حتى اجمع لفاطمة تمرات، فجلس رسول الله و على ينزح اليهودى كل دلو بتمرة، حتى اجمع له شى ء من تمر، فجعله فى حجرته، ثم اقبل، فحمل رسول الله احدهما و حمل على الاخر حتى اقبلهما. [ دولابى: الرية الطاهرة، ص 145: ح 148 (و) محب طبرى: ذخائر العقبى، ص 49 (و) احمد بن عبدالله طبرى: الرياض النضرة، ج 2: ص 222 (و) امر تسرى: ارجح المطالب، ص 49 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 135 (و) فيروز آبادى، فضائل الخسمه، ج 3: ص 4 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق،ج 8: ص 616. ] فاطمه (عليهاالسلام) دخت رسول الله فرمود: روزى رسول خدا به نزد ما آمده گفتند: كجايند دو فرزندانم، حسن و حسين؟ حضرت صديقه طاهره مى فرمايد:گفتم: ما امروز را صبح كرديم در حالى كه در خانه چيزى براى خوردن يافت نمى شد و ما خداى تعالى را حمد و سپاس مى نموديم. پس على گفت: من با حسن و حسين مى روم چون خوف آن دارم كه از گرسنگى گريه كنند و نزد تو چيزى براى خوراندن به آنها نباشد. آنگاه على با آن دو به پيش فلان يهودى رفتند.

پس رسول خدا به سوى آنان در راه شدند و حسن و حسين را در حالى يافتند كه با مشربه ى مملو از خرما بازى مى كردند. پس فرمودند: اى على! آيا فرزندانم را قبل از آنكه حرارت و گرما شدت يابد باز مى گردانى؟ على فرمود: ما شب را به صبح آورديم در حالى كه خوراكى در خانه يافت نمى شد. يا رسول الله! اگر بنشيند براى فاطمه مقدارى خرما تحصيل مى كنم. آنگاه رسول خدا نشستند و على در ازاى يك خرما براى يهودى يك دلو آب از چاه مى كشيد تا اينكه مقدارى معتنابهى خرما در دامن على جمع شد. آنگاه رسول خدا يكى از بچه ها و على ديگرى را بغل كرده متوجه خانه شدند.

سخن فاطمه به گاه وفات پيامبر

(132) قالت فاطمة (عليهاالسلام) للنبى (صلى الله عليه و آله) و هو فى سكرات الموت:يا ابة، انا لا اصبر عنك ساعة من الدنيا، فاين الميعاد غدا؟ قال: اما انك اول اهلى لحوقا بى، و الميعاد على جسر جهنم، قالت: يا ابة، اليس قد حرم الله عزوجل جسمك و لحمك على النار؟ قال: بلى، و لكنى قائم حتى تجوز امتى، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى عند القنطرة السابعة من قناطر جهنم، استوهب الظالم من المظلوم، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى من مقام الشفاعة و انا اشفع لامتى، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى عند الميزان و انا اسال الله لامتى الخلاص من النار، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى عند الحوض، حوضى عرضه ما بين ايلة الى صنعاء، على حوضى الف غلام بالف كاس كالؤلؤ النظوم، و كالبيض المكنون، من تناول منه شربة فشربها لم يظما بعدها ابدا، فلم يزل يقول لها حتى خرجت الروح من جسده. [ اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 497 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 22: ص 535/ ح 37. ] حضرت زهرا (عليهاالسلام) در سكرات مرگ رسول الله (صلى الله عليه و آله) به پدر خود عرضه داشت: پدر جان! من پس از شما حتى ساعتى در اين دنيا صبر نتوانم كرد، پس در فردا ميعادمان كجاست؟ حضرت فرمودند: آگاه باش كه تو نخستين كسى هستى از خانواده ام كه به من ملحق خواهى شد و وعده ى ديدار ما بر پل دوزخ است. حضرت فاطمه ى زهرا فرمودند: اى پدر! مگر نه اين است كه خداوند عزوجل جسم و گوشت ترا بر آتش حرام كرده است؟ حضرت فرمودند: بلى، ليكن من در آنجا مى ايستم تا امتم را رخصت دهم تا بگذرند. فاطمه ى زهرا فرمودند: اگر شما را آنجا نديدم؟ فرمودند: مرا در نزد پل هفتم از پلهاى دوزخ خواهى يافت كه در آنجا ظالم را از مظلوم جدا مى كنم. فاطمه ى زهرا فرموند: اگر آنجا هم شما را نيافتم؟ حضرت فرمودند: در مقام شفاعت مى بينى در حالى كه امتم را شفاعت مى كنم. فاطمه ى زهرا فرمودند: اگرآنجا هم شما را نديدم؟ حضرت فرمودند: مرا در كنار ميزان خواهى يافت كه در آنجا از خداوند مى خواهم كه امتم را از آتش دوزخ برهاند. فاطمه ى زهرا فرمودند: اگر آنجا هم شما را نيافتم؟ حضرت فرمودند: مرا پهلوى حضو خواهى يافت، و آن حوضى است كه عرضش به اندازه ى مسافت «ايله [ ايله در راه حجاز، از سمت مصر واقع است. اين سرزمين نخستين حد و مزر حجاز است. شهرى است زيبا بر كرانه ى درياى نمك كه گرد آمد نگاه حاجيان مصر و مغرب است. در اين شهر تجارت رونقى بسزا دارد. (محمد بن عبد المنعم حميرى: الروض المعطار فى خبر الاقطار، ص 70) ]» و «صنعاء [ صنعاء شهرى بزرگ و مهم در يمن است. در گذشته نامش «ازال» بود؛ اما چون حبشيان پا به اين سرزمين نهادند و مشاهده نمودند كه ابنيه ى اين شهر از سنگ است آن را «صنعاء» نام نهادند... صنعاء شهرى است با بركت و آبادان كه در سرزمين يمن شهرى به قدمت و بزرگى و پر جمعيتى آن يافت نمى شود و از سرزمينهايى است كه از نظر اعتدال جوى از ديگر مناطق اطراف خود ممتاز است. (محمد بن عبد المنعم حميرى: الروض المعطار فى خبر الاقطار، ص 359) ]» مى باشد كه بر حوضم هزار غلام با هزار جام همچون مرواريد به رشته كشيده شده و مانند در شاهوار به خدمت آماده اند هر كس از آن جام مى گيرد تا ابد تشنه نخواهد شد.

سخنان آن دو قطع نگرديد تا اينكه روح از جسد مطهر حضرتش به پرواز در آمد.

حوادث بعد از پيامبر

(133) عن الزهراء (سلام الله عليها)، انها قالت: فجمعوا الحطب الجزل على باب دارى،و اتوا بالنار ليحرقونا و يحرقوا باب الدار. فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله و بابى ان يكفوا عنا و ينصرونا. فاخذ عمر السوط من يد قنفذ مولى ابى بكر فضرب به عضدى حتى صار كالدملج، و ركل الباب برجله فرده على، و انا حامل فسقطت لوجهى و النار تسعر و يسفع وجهى فيضربنى بيده حتى انتثر قرطى من اذنى،و جاثنى المخاض فاسقطت محسنا بغير جرم. [ محلاتى: رياحين الشريعة، ج 1: ص 271. ] حضرت زهرا (سلام الله عليها) گويد: بر در سرايم هيزم انبوهى فراهم ساخته اخگر آوردند تا ما را بسوزانند و در خانه را به آتش كشند. من در وراى در قرار گرفتم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بكشند و عوض آن به يارى ما برخيزند. عمر تازيانه از دست قنفذ، غلام ابوبكر، ستاند و بر بازويم فرود آورد، كه اثر آن بسان دملى متورم گرديد. آنگاه در را با پاى خود شكست و آنر ا به روى من انداخت. من كه حامله بودم به رو، نقش بر زمين گشتم. آتش زبانه كشيد و رخسارم به زمين ساييده شد. او به چهره ام تپانچه زده آنگونه كه گوشوار از گوشم بيافتاد. در اين هنگام درد زايمان مرا گرفت و محسنم را بى هيچ گناهى سقط نمودم.

(134) رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى عدوى، و الكمد قاتلى. يا ابتاه، بقيت و الهة و حيدة، و حيرانة فريدة، فقد انخمد صوتى و اقنطع ظهرى، و تنغص عيشى، و تكدر دهرى، فما اجد يا ابتاه، بعدك انيسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معينا لضعفى، فقد فنى بعدك محكم التنزيل، و مهبط جبرئيل، و محل ميكائيل. انقلبت بعدك يا ابتاه، الاسباب، و اغلقت دونى الابواب، فانا للدنيا بعدك قاليه، و عليك ما ترددت انفاسى باكية، لا ينفد شوقى اليك، و لا حزنى عليك، ثم نادت: يا ابتاه، و الباه.
(ثم قالت:)



  • ان حزنى عليك حزن جديد ان حزنى عليك حزن جديد


  • فؤادى و الله صب عنيد فؤادى و الله صب عنيد




  • كل يوم يزيد فيه شجونى كل يوم يزيد فيه شجونى


  • و اكتيابى عليك ليس يبيد و اكتيابى عليك ليس يبيد




  • جل خطبى فبان عنى عزائى جل خطبى فبان عنى عزائى


  • فبكائى فى كل وقت جديد فبكائى فى كل وقت جديد




  • ان قلبا عليك يالف صبرا ان قلبا عليك يالف صبرا


  • او عزاء فانه لجليد او عزاء فانه لجليد


(ثم نادت:) يا ابتاه، انقطعت بك الدنيا بانوارها و زوت زهرتها، و كانت ببهجتك زاهرة، فقد اسود نهاره، فسار يحكى حنادسها، رطبها و يابسها. يا ابتاه ، لا زلت اسفة عليك الى التلاق. يا ابتاه، زال غمضى مند حق الفراق. يا ابتاه، من للارامل و المساكين، و من للامة الى يوم الدين. يا ابتاه، امسينا بعدك من المستضعفين. يا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضين، و لقد كنا بك معظمين فى الناس غير مستضعفين، فاى دمعة لفراقك لا تنهمل، و اى حزن بعدك عليك لا يتصل،و اى جفن بعدك بالنوم يكتحل، و انت ربيع الدين و نور النبيين، فكيف للجبال لا تمور، و للبحار بعدك لا تغور، و الارض كيف لم تتزلزل. رميت يا ابتاه بالخطب الجليل و لم تكن الرزية بالقليل، و طرقت يا ابتاه بالمصاب العظيم، و الفادح المهول.

بكتك يا ابتاه الاملاك و قفت الافلاك، فمنبرك بعدك مستوحش، و محرابك خال من مناجاتك، و قبرك فرح بمواراتك، و الجنة مشتاقة اليك، والى دعائك و صلاتك.

يا ابتاه، ما اعظم ظلمة مجالسك، فوا اسفاه عليك الى ان اقدم عاجلا عليك و اثكل ابوالحسن المؤتن ابو ولديك الحسن و الحسين، و اخوك و وليك و حبيبك، و من ربيته صغيرا، و اخيته كبيرا، و احلى احبابك و اصحابك اليك من كان منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا. و الثكل شاملنا و البكاء قاتلنا، و الاسى لازمنا.

(ثم زفرت زفرة و انت انة كادت روحها ان تخرج، ثم قالت:)



  • قل صبرى و بان عنى عزائى قل صبرى و بان عنى عزائى


  • بعد فقدى لخاتم الانبياء بعد فقدى لخاتم الانبياء




  • عين يا عين اسكبى الدمع سحا عين يا عين اسكبى الدمع سحا


  • ويك لا تبخلى بفيض الدماء ويك لا تبخلى بفيض الدماء




  • يا رسول الاله يا خيرة الله يا رسول الاله يا خيرة الله


  • و كهف الايتام و الضعفاء و كهف الايتام و الضعفاء




  • قد بكتك الجبال و الوحش جمعا قد بكتك الجبال و الوحش جمعا


  • و الطير و الارض بعد بكى السماء و الطير و الارض بعد بكى السماء




  • و بكاك الحجون و الركن و المشعر و بكاك الحجون و الركن و المشعر


  • يا سيدى مع البطحاء يا سيدى مع البطحاء




  • و بكاك المحراب و الدرس و بكاك المحراب و الدرس


  • للقرآن فى الصبح معلنا و المساء للقرآن فى الصبح معلنا و المساء




  • و بكاك الاسلام اذ صار فى الناس و بكاك الاسلام اذ صار فى الناس


  • غريبا من سائر الغرباء غريبا من سائر الغرباء




  • لو ترى المنبر الذى كنت تعلوه لو ترى المنبر الذى كنت تعلوه


  • علاء الظلام بعد الضياء علاء الظلام بعد الضياء


يا الهى عجل و فاتى سريعا [مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 175- 176/ ضمن ح 15.

علامه ى مجسلى (ره) در ابتداى اين روايت چنين مى گويد: در برخى از كتب خبرى در باب وفات حضرتش را يافتم كه خوش دارم آن را نقل نمايم، هر چند كه مدركى كه بتوان به آن تكيه كرد براى آن نيافتم.

آنگاه علامه مجلسى (ره) از ورقة بن عبدالله ازدى نقل مى كند كه گفت: به قصد حج بيت الله الحرام از خانه خارج شدم. به گاه طواف بانويى سبزه، و خوش روى و سخنور را مشاهده نمودم كه با طلاقت هر چه تمام مى گفت:... به او گفتم: اى بانو، من گمان مى برم كه تو يكى از دوستداران اهل بيت هست. گفت: بلى، گفتم: تو كيستى؟ گفت: من فضه كنيز فاطمه ى زهرا، دخت محمد مطفى هستم كه درود خداوندى شامل او و پدرش و همسرش و فرزندانش باد. به او گفتم: اهلا و مرحبا، من اشتياق دارم كه دمى از سخنانت بشنوم و از تو امرى را سؤال كم. پس هنگامى كه از طواف فارغ شدى بر بازار طعام بايست تا من به تو بپيوندم.

اين را گفتم و از او جدا شدم. چون از طواف فارغ گشتم و در سر داشتم كه به سرايم باز گردم در سر راهم به منزل بر سر بازار طعام او را ديدم كه بر زمين نشسته است. روى به جانب او كردم و نزدش نشستم و او را هديه اى داده گفتم: اى فضه! مرا از مولايت فاطمه ى زهرا با خبر ساز كه به هنگام مرگ پدرش از او چه ديدى؟ و رقه گويد: فضه چون سخنم بشنيد سرشك ديدگانش را نم دار نمود، آنگاه با حالى نزار گفت: اى ورقه! اندوه خفته در من را به هيجان آوردى. هم اكنون مى شنوم آنچه را كه از او شاهد بودم... او چون به نزد مزار جاى پدر گراميش آمد از هوش برفت. زنان همراه او، آب بر رخسار و سينه اش پاشيدند تا به هوش آمد. حضرت چون به هوش آمد فرمود:...] پدر جان، نيرويم فتور يافته و خويشتن دارى از كف داده ام. دشمنم سرزنشگرم شده و اندوه قلبى، مرا از پاى در آورده است. پدر جان، يكه و تنها مانده در كار خويش واله و حيرانم. صدايم در گلو خفته، پشتم شكسته، زندگيم در هم ريخته و روزگارم تباه شده است. پدر جان، در پس تو براى رهايى از هراسم همدمى نمى يابم و مانعى براى فروريختن سرشك از ديده نمى بينم و ياورى براى ناتوانى و ضعفم نمى يابم. پدر جان، بعد از تو نزول قرآن و فرود آمد نگاه جبرئيل و مكان ميكائيل از بين رفت. پدر جان، بعد تو روابط آدميان دگرگون گرديد و درها به رويم بسته شد. پدر جان، پس از مرگت از دنيا نفرت به دل گرفتم و تا آن لحظه كه نفسم بر آيد بر تو خواهم گريست. پدر جان، شوقم به تو پايانى ندارد و اندوهم بر فقدان تو انجامى ندارد. اى پدرم، و اى نزديك ترين مردم به من.

(آنگاه فرمود:)

1) اندوه من بر تو پيوسته تازه است. به خدا سوگند، كه قلبم عاشقى سرسخت است.

2) هر روز اندوه بر پدرم در سويداى دلم فزون مى گردد.- اى پدر!- گرفتگى و رنج من از براى فقدان تو هرگز از بين نمى رود.

3) فاجعه تو در نزد من بزرگ است و هرگز تسلاى خاطر نمى يابم و سرشك ديدگان در هر زمان چهره ام را نمناك مى كند.

4) دلى كه در عزاى تو بردبار باشد يا تسليت پذيرد همانا بسيار شكيبا و پر طاقت است.

پدر جان، دنيا به ديدارت رونقى داشت كه امروز در سوگ تو انوارش بريده و گلهايش پژمرده گرديده است. خشك و تر آن حاكى از شبهاى تار است. اى پدر، تا روزى كه به ملاقاتت نايل آيم همواره بر تو افسوس خواهم خورد. پدر جان، از لحظه ايى كه از من جدا گشتى خواب از چشمانم گريخته. پدر جان، از اين پس چه كسى است كه رعايت حال بيوگان و مسكينان نمايد، و امت را تا بر پايى رستخيز هدايت كند؟ پدر جان، بعد تو به زبونى و خوارى تن در داديم و مردم از ما روى گرداندند؛ حال آنكه به وجودت نزد مردم ارجمند بوديم. كدام سرشك است كه در فراق تو روان نشود؟ و كدام اندوه و درد است كه بعد تو قطع گردد؟ و كدام چشم است كه در پس تو سرمه ى خواب به چشم كشد؟ تو، بهار دين خدا، و نور پيمبران بودى. چه شده كه كوهساران از هم نمى پاشند و درياها فرو نمى روند و زلزله زمين را به كام خود نمى كشد؟! اى پدر، بلا و رنجى بزرگ گريبانگيرم شده است، و به زير بار گران و هولناك گرفتار آمده ام. اى پدر، فرشتگان بر تو گريستند، و افلاك باز ايستادند و منبرت در پس تو وحشت زا و محراب بى مناجات تو خالى و مزارت به پوشيده داشتنت مسرور و بهشت به زيارت رويت و دعايت مشتاق آمد.

پدر جان، دردا و دريغا از فراقت! پدر جان، چه دهشتناك است ظلمتى كه بر مجالس در پس تو سايه افكنده است و من دور مانده از تو افسوس مى خورم كه هر چه زودتر به نزدت آيم. پدر جان، در سوگت ابوالحسن سوگوار است. همو كه پدر دو فرزندت حسن و حسين مى باشد. همو كه برادر و امام برگزيده و دوست بى مانندت مى باشد. همو كه در كودكى تربيتش كرده بزرگش نمودى. آنگاه برادرت خواندى و از عزيزترين دوستان و محبوبترين يارانت بود. همو كه در پذيرش اسلام گوى سبقت از ديگران ربود، ياورت بود و به فرمانت هجرت نمود. پدر جان، غم سوگ تو ما را در بر گرفته، گريستنهاى مداوم قاتل جانمان گرديده و بد روزگارى دامنگيرمان شده است.

(آنگاه نفسى عميق كشيد و آهى از دل بر آورد، همچون كسى كه روح از بدنش مفارقت كند. سپس فرمود:)

1) بعد وفاتت، اى خاتم پيمبران بردبارى از كف دادم و خاطرم تسلا نمى يابد.

2) چشم، اى چشم! سرشك از ديدگان ببار. و اى بر تو كه اگر از خون گريستن بخل ورزى.

3) اى رسول خدا، اى بهترين برگزيده ى حق، اى پناهگاه يتميان و ضعيفان!

4) كوهها و وحوش و پرندگان و زمين در پس گريستن آسمانها بر تو گريستند.

5) اى سرور من! حجون و ركن و مشعر بابطحا گريستند.

6) محراب و درس قرآن صبحگاهان وشامگاهان بر تو گريستند.

7) و اسلام، آنجا كه در ميان مردم غريبى همچون ديگر غريبان شد، بر تو گريست.

8) اگر منبرى را كه از آن بالا مى رفتى نظاره كنى خواهى ديد كه پس از روشنايى- وجود تو- تاريك و ظلمت بر آن مستولى گرديده است.

9) بار الها، مرگم زود برسان. اى سرورم! به راستى كه از زندگانى منزجر گشته ام.

خطبه ى فدكيه

(135) [ رك سرآغاز سخن: مستوره ى آفتاب سرمد/ 10. فدك: صص 146-135. ]

سخن گفتن با اميرالمؤمنين

(136) [ رك سرآغاز سخن: مستوره ى آفتاب سرمد/ 10. فدك: صص 147-146. ]

سخن گفتن با زنان مهاجر و انصار

(137) [ رك سرآغاز سخن: مستوره ى آفتاب سرمد/ 11. سراى غم: صص 172- 175. ] (138) دخلت ام سلمة على فاطمة (عليهاالسلام) فقالت لها: كيف اصبحت عن ليلتك يا بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله)؟ قالت:

اصبحت بين كمد و كرب، فقد النيب و ظلم الوصى، هتك والله حجابه، من اصبحت امامته متقصة [ در بحار: مقبضة (و) در عوالم: مقبضة. ] على غير ما شرع الله فى التنزيل و سنها النبى فى التاويل، و لكنها احقاد بدرية و ترات احديد، كانت عليها قلوب النفاق مكتنمة لامكان الوشاة، فلما استهدف الامر ارسلت علينا شابيب الآثار من

/ 38