تنگدستى اهل بيت
(130) 424 اخبرنى القاضى ابواسحاق ابراهيم بن احمد بن محمد الطبرى، قال: اخبرنا ابوالحسين زيد بن محمد بن جعفر الكوفى قراءة عليه، قال: اخبرنا ابوعبدالله الحسين بن الحكم الحيرى قراءة عليه، قال: اخبرنا اسماعيل بن صبيح، قال: حدثنا يحيى بن مساور، عن على بن حزور عن القاسم بن ابى سعيد الخدرى رفع الحديث الى فاطمة (عليهاالسلام) قالت:اتيت النبى فقلت السلام عليك يا ابة، فقال و عليك السلام يا بنية. فقلت و الله ما اصبح يا نبى الله فى بيت على حبة طعام و لا دخل بين شفتيه طعام منذ خمس و لا اصحبت له ثاغية و لا راغية و ما اصبح فى بيته سفة ولا هفة، فقال: ادنى منى قدنوت منه، فقال: ادخلى يدك بين ظهرى و ثوبى، فاذا حجر بين كتفى النبى مربوط بعمامته الى صدره، فصاحت فاطمة صيحة شديدة، فقال لها: ما اوقدت فى بيوت آل محمد نار منذ شهر.ثم قال (صلى الله عليه و آله): اتدرين ما منزلة على؟ كفانى امرى و هو ابن اثنتى عشرة سنة، و ضرب بين يدى بالسيف و هو ابن ست عشرة سنة، و قتل الابطال و هو ابن تسع عشرة سند، و فرج همومى و هو ابن عشرين سنة، و رفع باب خيبر و هو ابن نيف [ «النيف» در لغت زيادتى و فزونى را گويند. «عشرة و نيف» يعنى ده تا و اندى، بيش از ده تا (از يازده تا نوزده) كه با اعداد 10، 20، 100، 1000 استعمال مى گردد. (رك منتهى الارب) ] و عشرين كان لا يرفعه خمسون رجلا.فاشرق لون فاطمة و لم تقر قدماها مكانهما حتى اتت عليا، فاذا البيت قد انار بنور وجهها، فقال لها على: يا ابنة محمد، لقد خرجت من عندى و وجهك على غير هذه الحال؟ فقالت: ان النبى حدثنى بفضلك فما تمالكت حتى جئتك فقال لها يكف لو حدثك بكل فضلى. [طبرى: دلائل الامامة، صص 3- 4 (و) ابن مغازلى: مناقب على ابن ابى طالب، ص 380 (از محمد بن احمد بن عثمان، از ابوعمر محمد بن عابس بن حيويه، از ابوعبدالله حسين بن على بن حسين اسدى دهان، از على بن حسين بزاز، از اسماعيل بن صبيح، از يحيى بن مسور، از على بن خرور، از اصبغ، از ابوسعيد خدرى) (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 354 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 130.البته شيخ صدوق (قده) در «كتاب الامالى» (صص 239- 240) روايت را اين گونه نقل مى كند: حدثنا الحسين بن احمد بن ادريس (رض)، قال: حدثنا ابى، عن محمد بن احمد بن يحيى بن عمران الاشعرى، عن ابراهيم بن هاشم، عن عمرو بن عثمان، عن محمد بن عذافر، عن ابى حمزة، عن على بن حزور، عن القاسم بن ابى سعيد، قال:اتت فاطمة (عليهاالسلام) النبى فذكرت عنده ضعف الحال.فقال لها: اما تدرين ما منزلة على عندى كفانى امرى و هو ابن اثنتى عشرة سنة و قتل الابطال و هو ابن تسع عشره سنه و فرج همومى و هو ابن عشرين سنه و رفع باب خيبر و هو ابن اثنتين و عشرين سنة كاملة و كان لا يرفعه خمسون رجلا.قال: فاشرق لون فاطمة و لم تقر قدماها حتى اتت عليا (عليه السلام) فخبرته فقال يكف لوحدثتك بفضل الله على كله.] فاطمه (عليهاالسلام) مى فرمايد: به نزد پيامبر خدا رفته گفتم: اى پدر! السلام عليك. پيامبر فرمود: و عليك السلام، اى دختركم! گفتم: به خدا قسم، در خانه ى على حتى حبه اى طعام يافت نمى شود، و ميان لبانش به مدت پنج روز است كه غذا قرار نگرفته است. از براى على نه گوسفندى هست و نه شترى و در خانه اش نه ماكولى يافت مى شود و نه مشروبى.پيامبر خدا فرمودند: به من نزديك شو، پس نزديك شدم؛ آنگاه فرمودند: دستت را ميان پشت و لباسم داخل كن كه ديدم پيامبر سنگى ميان دو كتف خود گذارده و با عمامه ى خود را آن را به سينه بسته اند تا گرسنگى را احساس نكنند. پس فاطمه ى زهرا فريادى بلند كشيد. آنگاه پيامبر فرمود: در خانه هاى آل محمد به مدت يكماه است كه آتش افروخته نشده است.آنگاه حضرت فرمودند: آيا ميدانى كه على چه مقام و منزلتى دارد؟ او مرا كفايت نمود در حالى كه دوازده سال بيشتر سن نداشت و با من در ميدانهاى نبرد شمشير زد در حالى كه شانزده سال سن داشت، پهلوانان را به ديار عدم فرستاد در حالى كه نوزده سال سن داشت، هم و غم مرا بر طرف نمود در حالى كه جوانى بيست ساله بود؛ خيبر را قلعه گشا شد در حالى كه بيست و اندى سال بيشتر نداشت. و اين در حالى بود كه درب آن دژ را پنجاه مرد هم توان تكان دادنش را نداشتند.روى فاطمه در اين حال درخشيدن گرفت، آنگاه به نزد على آمد كه از قدومش سرا به نور او روشن گرديد. پس على بدو فرمود: شما از خانه خارج شد در حالى كه رخسارتان همچون حال نبود؟ حضرت زهرا فرمودند: همانا پيامبر برايم از فضل شما سخن گفتند كه من از خود بيخود شدم تا اينكه به نزد شما آمدم.(131) حدثنا احمد بن يحيى الاودى، حدثنا ضرار بن صرد، حدثنا محمد بن اسماعيل بن ابى نديك حدثنا محمد بن موسى، عن فاطمة بنت محمد (عليهماالسلام)، ان رسول الله اتاها يوما، فقال: اين ابنى- يعنى حسنا و حسينا؟ قالت: قلت اصبحنا و ليس فى بيتنا شى ء يذوق ذائق، فقال على: اذهب بهما فانى اتخوف ان يبكيا عليك و ليس عندك شى ء، فذهب بهما الى فلان اليهودى. فوجه اليه رسول الله (صلى الله عليه و آله) فوجدهما يلعبان فى مشربه بين ايديهما فضل من تمر، فقال: يا على، الا تقلب ابنى قبل ان يشتد الحر عليهما؟! قال: فقال على: اصبحنا و ليس فى بيتنا شى ء، فلو جلست يا رسول الله حتى اجمع لفاطمة تمرات، فجلس رسول الله و على ينزح اليهودى كل دلو بتمرة، حتى اجمع له شى ء من تمر، فجعله فى حجرته، ثم اقبل، فحمل رسول الله احدهما و حمل على الاخر حتى اقبلهما. [ دولابى: الرية الطاهرة، ص 145: ح 148 (و) محب طبرى: ذخائر العقبى، ص 49 (و) احمد بن عبدالله طبرى: الرياض النضرة، ج 2: ص 222 (و) امر تسرى: ارجح المطالب، ص 49 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 135 (و) فيروز آبادى، فضائل الخسمه، ج 3: ص 4 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق،ج 8: ص 616. ] فاطمه (عليهاالسلام) دخت رسول الله فرمود: روزى رسول خدا به نزد ما آمده گفتند: كجايند دو فرزندانم، حسن و حسين؟ حضرت صديقه طاهره مى فرمايد:گفتم: ما امروز را صبح كرديم در حالى كه در خانه چيزى براى خوردن يافت نمى شد و ما خداى تعالى را حمد و سپاس مى نموديم. پس على گفت: من با حسن و حسين مى روم چون خوف آن دارم كه از گرسنگى گريه كنند و نزد تو چيزى براى خوراندن به آنها نباشد. آنگاه على با آن دو به پيش فلان يهودى رفتند.پس رسول خدا به سوى آنان در راه شدند و حسن و حسين را در حالى يافتند كه با مشربه ى مملو از خرما بازى مى كردند. پس فرمودند: اى على! آيا فرزندانم را قبل از آنكه حرارت و گرما شدت يابد باز مى گردانى؟ على فرمود: ما شب را به صبح آورديم در حالى كه خوراكى در خانه يافت نمى شد. يا رسول الله! اگر بنشيند براى فاطمه مقدارى خرما تحصيل مى كنم. آنگاه رسول خدا نشستند و على در ازاى يك خرما براى يهودى يك دلو آب از چاه مى كشيد تا اينكه مقدارى معتنابهى خرما در دامن على جمع شد. آنگاه رسول خدا يكى از بچه ها و على ديگرى را بغل كرده متوجه خانه شدند.سخن فاطمه به گاه وفات پيامبر
(132) قالت فاطمة (عليهاالسلام) للنبى (صلى الله عليه و آله) و هو فى سكرات الموت:يا ابة، انا لا اصبر عنك ساعة من الدنيا، فاين الميعاد غدا؟ قال: اما انك اول اهلى لحوقا بى، و الميعاد على جسر جهنم، قالت: يا ابة، اليس قد حرم الله عزوجل جسمك و لحمك على النار؟ قال: بلى، و لكنى قائم حتى تجوز امتى، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى عند القنطرة السابعة من قناطر جهنم، استوهب الظالم من المظلوم، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى من مقام الشفاعة و انا اشفع لامتى، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى عند الميزان و انا اسال الله لامتى الخلاص من النار، قال: فان لم ار هناك؟ قال: ترينى عند الحوض، حوضى عرضه ما بين ايلة الى صنعاء، على حوضى الف غلام بالف كاس كالؤلؤ النظوم، و كالبيض المكنون، من تناول منه شربة فشربها لم يظما بعدها ابدا، فلم يزل يقول لها حتى خرجت الروح من جسده. [ اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 497 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 22: ص 535/ ح 37. ] حضرت زهرا (عليهاالسلام) در سكرات مرگ رسول الله (صلى الله عليه و آله) به پدر خود عرضه داشت: پدر جان! من پس از شما حتى ساعتى در اين دنيا صبر نتوانم كرد، پس در فردا ميعادمان كجاست؟ حضرت فرمودند: آگاه باش كه تو نخستين كسى هستى از خانواده ام كه به من ملحق خواهى شد و وعده ى ديدار ما بر پل دوزخ است. حضرت فاطمه ى زهرا فرمودند: اى پدر! مگر نه اين است كه خداوند عزوجل جسم و گوشت ترا بر آتش حرام كرده است؟ حضرت فرمودند: بلى، ليكن من در آنجا مى ايستم تا امتم را رخصت دهم تا بگذرند. فاطمه ى زهرا فرمودند: اگر شما را آنجا نديدم؟ فرمودند: مرا در نزد پل هفتم از پلهاى دوزخ خواهى يافت كه در آنجا ظالم را از مظلوم جدا مى كنم. فاطمه ى زهرا فرموند: اگر آنجا هم شما را نيافتم؟ حضرت فرمودند: در مقام شفاعت مى بينى در حالى كه امتم را شفاعت مى كنم. فاطمه ى زهرا فرمودند: اگرآنجا هم شما را نديدم؟ حضرت فرمودند: مرا در كنار ميزان خواهى يافت كه در آنجا از خداوند مى خواهم كه امتم را از آتش دوزخ برهاند. فاطمه ى زهرا فرمودند: اگر آنجا هم شما را نيافتم؟ حضرت فرمودند: مرا پهلوى حضو خواهى يافت، و آن حوضى است كه عرضش به اندازه ى مسافت «ايله [ ايله در راه حجاز، از سمت مصر واقع است. اين سرزمين نخستين حد و مزر حجاز است. شهرى است زيبا بر كرانه ى درياى نمك كه گرد آمد نگاه حاجيان مصر و مغرب است. در اين شهر تجارت رونقى بسزا دارد. (محمد بن عبد المنعم حميرى: الروض المعطار فى خبر الاقطار، ص 70) ]» و «صنعاء [ صنعاء شهرى بزرگ و مهم در يمن است. در گذشته نامش «ازال» بود؛ اما چون حبشيان پا به اين سرزمين نهادند و مشاهده نمودند كه ابنيه ى اين شهر از سنگ است آن را «صنعاء» نام نهادند... صنعاء شهرى است با بركت و آبادان كه در سرزمين يمن شهرى به قدمت و بزرگى و پر جمعيتى آن يافت نمى شود و از سرزمينهايى است كه از نظر اعتدال جوى از ديگر مناطق اطراف خود ممتاز است. (محمد بن عبد المنعم حميرى: الروض المعطار فى خبر الاقطار، ص 359) ]» مى باشد كه بر حوضم هزار غلام با هزار جام همچون مرواريد به رشته كشيده شده و مانند در شاهوار به خدمت آماده اند هر كس از آن جام مى گيرد تا ابد تشنه نخواهد شد.سخنان آن دو قطع نگرديد تا اينكه روح از جسد مطهر حضرتش به پرواز در آمد.حوادث بعد از پيامبر
(133) عن الزهراء (سلام الله عليها)، انها قالت: فجمعوا الحطب الجزل على باب دارى،و اتوا بالنار ليحرقونا و يحرقوا باب الدار. فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله و بابى ان يكفوا عنا و ينصرونا. فاخذ عمر السوط من يد قنفذ مولى ابى بكر فضرب به عضدى حتى صار كالدملج، و ركل الباب برجله فرده على، و انا حامل فسقطت لوجهى و النار تسعر و يسفع وجهى فيضربنى بيده حتى انتثر قرطى من اذنى،و جاثنى المخاض فاسقطت محسنا بغير جرم. [ محلاتى: رياحين الشريعة، ج 1: ص 271. ] حضرت زهرا (سلام الله عليها) گويد: بر در سرايم هيزم انبوهى فراهم ساخته اخگر آوردند تا ما را بسوزانند و در خانه را به آتش كشند. من در وراى در قرار گرفتم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بكشند و عوض آن به يارى ما برخيزند. عمر تازيانه از دست قنفذ، غلام ابوبكر، ستاند و بر بازويم فرود آورد، كه اثر آن بسان دملى متورم گرديد. آنگاه در را با پاى خود شكست و آنر ا به روى من انداخت. من كه حامله بودم به رو، نقش بر زمين گشتم. آتش زبانه كشيد و رخسارم به زمين ساييده شد. او به چهره ام تپانچه زده آنگونه كه گوشوار از گوشم بيافتاد. در اين هنگام درد زايمان مرا گرفت و محسنم را بى هيچ گناهى سقط نمودم.(134) رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى عدوى، و الكمد قاتلى. يا ابتاه، بقيت و الهة و حيدة، و حيرانة فريدة، فقد انخمد صوتى و اقنطع ظهرى، و تنغص عيشى، و تكدر دهرى، فما اجد يا ابتاه، بعدك انيسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معينا لضعفى، فقد فنى بعدك محكم التنزيل، و مهبط جبرئيل، و محل ميكائيل. انقلبت بعدك يا ابتاه، الاسباب، و اغلقت دونى الابواب، فانا للدنيا بعدك قاليه، و عليك ما ترددت انفاسى باكية، لا ينفد شوقى اليك، و لا حزنى عليك، ثم نادت: يا ابتاه، و الباه.(ثم قالت:)
ان حزنى عليك حزن جديد ان حزنى عليك حزن جديد فؤادى و الله صب عنيد فؤادى و الله صب عنيد
كل يوم يزيد فيه شجونى كل يوم يزيد فيه شجونى و اكتيابى عليك ليس يبيد و اكتيابى عليك ليس يبيد
جل خطبى فبان عنى عزائى جل خطبى فبان عنى عزائى فبكائى فى كل وقت جديد فبكائى فى كل وقت جديد
ان قلبا عليك يالف صبرا ان قلبا عليك يالف صبرا او عزاء فانه لجليد او عزاء فانه لجليد
قل صبرى و بان عنى عزائى قل صبرى و بان عنى عزائى بعد فقدى لخاتم الانبياء بعد فقدى لخاتم الانبياء
عين يا عين اسكبى الدمع سحا عين يا عين اسكبى الدمع سحا ويك لا تبخلى بفيض الدماء ويك لا تبخلى بفيض الدماء
يا رسول الاله يا خيرة الله يا رسول الاله يا خيرة الله و كهف الايتام و الضعفاء و كهف الايتام و الضعفاء
قد بكتك الجبال و الوحش جمعا قد بكتك الجبال و الوحش جمعا و الطير و الارض بعد بكى السماء و الطير و الارض بعد بكى السماء
و بكاك الحجون و الركن و المشعر و بكاك الحجون و الركن و المشعر يا سيدى مع البطحاء يا سيدى مع البطحاء
و بكاك المحراب و الدرس و بكاك المحراب و الدرس للقرآن فى الصبح معلنا و المساء للقرآن فى الصبح معلنا و المساء
و بكاك الاسلام اذ صار فى الناس و بكاك الاسلام اذ صار فى الناس غريبا من سائر الغرباء غريبا من سائر الغرباء
لو ترى المنبر الذى كنت تعلوه لو ترى المنبر الذى كنت تعلوه علاء الظلام بعد الضياء علاء الظلام بعد الضياء