نامهاى زهراى اطهر - مسند فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسند فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

مهدی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با اين احوال هر روز كه مى گذشت تأثّر خديجه فزون مى گشت. سرانجام، چهل روز به پايان رسيد. چهل روزى كه پيامبر روزهايش را به روزه و شبهايش را به عبادت روزگار مى گذراند. ديگر بار جبرئيل از آسمان هبوط نمود پيامبر را مخاطب ساخته گفت:

اى محمّد! پروردگار علىّ اعلا سلامت مى رساند و تو را به آماده شدن براى قبول تحفه و تحيّت خويش فرمان مى دهد.

پيامبر خدا از جبرئيل از تحفه و تحيّت جويا مى شود؛ ليكن جبرئيل اظهار بى اطلاّعى مى كند. در اين هنگام ميكائيل با طبقى كه بر رويش دستمالى گسترده شده فرود مى آيد وآن را در خدمت حضرت رحمت عالميان مى نهد آنگاه جبرئيل پيش آمده و فرمان خدا را ابلاغ مى كند كه:

اى محمّد! از طعام درون اين سينى تناول كن.

پيامبر خدا برخلاف رسم خود كه در افطار ديگران را شريك مى نمود به امر خداى بزرگ على (عليه السّلام) را فرمان مى دهد تا در غرفه را ببندد و با نشستن بر در سراى فاطمه دخت أسد، از ورود ديگران ممانعت كند. چون فرمان اجرا شد پيامبر پوشش طَبَق را كنار زده از انگور و خرمايى كه در آن بود سدّ جوع نمودند و با جرعه آبى از همان طبق خود را سيراب كردند. چون از غذا فارغ شدند جبرئيل قدم به پيش نهاد و با همان آب بر دستان پيامبر مى ريخت و ميكائيل مى شست و اسرافيل با حوله اى آب از دستان پيامبر مى سترد. در آخر، باقيمانده ى غذا همراه با طبق و دستمال به آسمان برده شد. رسول خدا بعد از آن عزم بپا داشتن نماز را نمود كه جبرئيل امين حضرتش را آگاه كرد كه خداوند او را از نماز خواندن تا زمانى كه به نزد خديجه رفته با وى در آميزد، بر حذر داشته است. آنگاه جبرئيل در ادامه ى سخنان خود سبب اين فرمان را چنين بازگو نمودند كه:

خداوند به ذات خود سوگند ياد نموده كه امشب از صلب شما فرزندى پاك و پاكيزه بهم رساند.

فرستاده ى خدا با سرعت هر چه تمامتر به سوى خانه روان شدند. ادامه ى ماجرا را از زبان خديجه (عليهاالسّلام) شنيدن خوشتر است:

من كم كم با تنهايى اُنس گرفته بودم. چون شبانگاه فرا مى رسيد سر خود را در دستارى مى پوشاندم، در سرا را بسته پرده اش را مى افكندم و به نماز مى ايستادم. چون نمازم به پايان مى رسيد چراغ را خاموش كرده در بستر خود مى آرميدم. آن شب هم چون ديگر شبها چنان كردم؛ امّا ميان خواب و بيدارى بودم كه كوبه ى در به صدا در آمد. سراسيمه برخاستم و پرسيدم كيست كه بر در مى كوبد؟رسول خدا با كلام مليح خود فرمودند: اى خديجه! در بگشاى، محمّدم! شادى در وجودم رخنه كرد. در حالى كه سر از پا نمى شناختم در را گشودم و پيامبر به داخل درآمدند.

پيامبر را عادت چنين بود كه هرگاه اراده ى ورود به بستر را مى نمودند ظرف آبى مى طلبيدند و با آن وضو مى ساختند و به نماز مى ايستادند. امّا آن شب بدون مقدّمه بازوانم را گرفتند و مرا با خود به بستر بردند. در آن هنگام آنچه كه ميان يك زن و شوهر به وقوع مى پيوندد ميان ما به وقوع پيوست. به خداى سوگند، من از پيامبر خدا در آن شب جدا نگرديدم مگر آنكه سنگينى حمل را احساس نمودم. [صدوق: كتاب الامالي، ص 475 (و) حرّ عاملى: الايقاظ من الهجعة، ص 149: ح 48 (و) قطب الدين راوندى: الخرائج والجرائح، ج 2: ص 524/ ح 1 (و) طبرى: دلائل الامامة، ج 2: ص 431/ ح 305 (و) بحرانى: غايه المرام، ص 177 (و)فتّال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 173 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 118 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 115 (و) صفورى: نزهة المجالس، ج 2: ص 227 (و) قندوزى: ينابيع المودّة، ص 198 (و) قاضى نوراللَّه: احقاق الحق، ج 19: ص 4 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج16: صص 80-78، (به نقل ازمفضّل بن عمر، و او به نقل از امام صادق (عليه السّلام)) (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: صص 45-43.

همچنين علماى عامّه- با اندكى اختلاف در الفاظ- به ذكر آن پرداخته اند: خوارزمى: مقتل الحسين، صص 68-63 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ج 2: ص 26 (و) همو: تلخيص المستدرك، ج 3: ص 156 (و) عسقلانى: لسان الميزان، ج 4: ص 36.] دوران باردارى خديجه آغاز شد. هم زمان با آن، پيامبر دعوت خود را آشكار نمود.مشركان قريش به آزار و اذيّت او كمر بستند و زنان قريش از خديجه (عليهاالسّلام) كناره مى گرفتند. خديجه با مشاهده ى اين وضعيّت ازسويى بر سلامتى پيامبر ترسان بود و از سوى ديگر از نداشتن همدم مغموم. امّا پس از گذشت چندى از دوران حمل آنچه كه در رحم داشت همدم او گرديد و با سخن گفتنش غم از دل خديجه مى زدود. [ حتّى در روايتى آمده است كه روزى حضرت خديجه به نماز ايستاده بود و در ركعت سوم- ازروى نسيان- قصد سلام دادن نماز را داشت كه فاطمه (عليهاالسّلام) ازدرون شكم، مادر را مخاطب قرار داد كه اى مادر برخيز، تو در ركعت سوم از نماز هستى (بحرانى: عوالم العلوم/ به تحقيق سيّد محمّد باقرابطحى، ج 11: ص 579) ] در آغاز، خديجه اين مطلب را از پيامبر خدا مخفى مى داشت؛ امّا دست بر قضا، روزى پيامبر به داخل خانه شده شنيدند كه خديجه با كسى سخن مى گويد. حضرت به خديجه فرمودند كه با چه كسى سخن مى گويد؟ خديجه رسول خدا را آگاه ساخت كه آنچه در رحم دارد مونس تنهايى اوست. آنگاه پيامبر خدا فرمودند: اين جبرئيل است كه مرا به دخترى بشارت مى دهد كه بزودى نسل مرا از او قرار مى دهد و پيشوايانى در دودمان او قرار دارند، كه پس از انقضاى وحى جانشينان من در روى زمينند.




  • انسيّه ى حورا سبب اصل اقامت
    نخلى كه ز توليد قدش زاد قيامت
    گنجينه ى عرفان گهر بحر كرامت



  • اصلى كه بباليد بدو نخل امامت
    گنجينه ى عرفان گهر بحر كرامت
    گنجينه ى عرفان گهر بحر كرامت



(حكيم صفاى اصفهانى) دوران باردارى بدين منوال سپرى شد، تا اينكه زمان وضع حمل فرا رسيد. حضرت خديجه براى زنان قريش پيغام فرستاد تا بيايند و او را در امر باردارى كمك كرده كارهاى مربوط به اين برهه كه مخصوص زنان است برعهده گيرند. امّا زنان قريش پاسخ دادند كه ما نخواهيم آمد؛ چرا كه سخن ما را نشنيده انگاشتى و با محمّد، يتيم ابوطالب، پيمان زناشويى بستى. خديجه از اين پاسخ رنجيده خاطر گشت. امّا در يكى از همين روزها در حالى كه او همچنان در بستر آرميده بود چهار زن گندمگون و بلند بالا همچون زنان قريش مشاهده نمود كه بر او وارد شدند. خديجه كه از ديدن آنان در هراس شده بود به تكاپو افتاد؛ امّا يكى از زنان او را آرام نموده گفتش:

اى خديجه! اندوهگين و هراسناك مباش، ما از جانب خدا به سويت گسيل شده ايم و خواهران تو هستيم. من ساره همسر ابراهيم خليلم و اين آسيه دختر مزاحم همسر فرعون، و آن يكى مريم دخت عمران و چهارمين ما صفورا دختر شعيب است.

در اين هنگام چهار زن در چهار سوى خديجه قرار گرفتند و خديجه حمل خود را بر زمين نهاد و نورى از او ساطع گرديد كه شرق و غرب عالم را پرتوافكن شد. نورى كه به خانه هاى مكّه راه يافت و همه را در حيرت فرو برد. پس از آن ده فرشته همراه با طشت و ابريقى مملوّ از آب كوثر از آسمان فرود آمدند. آن بانويى كه در پيش روى خديجه قرار داشت مولود را با آن آب شستشو داده دو جامه كه از شير سفيدتر و از عنبر خوشبوتر بود بيرون آورد. با يكى تن مولود را پوشاند و ديگرى را مقنعه ى او قرار داد. آنگاه دست خود را بر لبان كودك نهاد و او را به سخن گفتن وادار نمود. فاطمه دهان گشود و چنين فرمود:

أشهَدُ أن لا اِلهَ إلاّ اللَّهُ، وَ أنَّ أبي رَسُولُ اللَّهِ سَيِّدُ الأنبِياءِ، وَ أنَّ بَعلِي سَيِّدُ الأوصِياءِ وَ وَلَدِي سادِةُ الأسباطِ بر بى انباز و يار بودن خدا گواهم. پدرم فرستاده ى خدا و در ميان پيامبران آقا. شويم بر اوصيا سيادت دارد و دو فرزندم جلودار اسباطند.

آنگاه يكايك بانوان را سلام داده به نامشان خواند. آنها هم با رويى گشاده مولود فرخنده را مورد ملاطفت قرار دادند. حوريان بشارت تولّد او را به آسمانها بردند. در آسمان از يمن قدوم او نورى پديدآمد و ساطع گرديد كه تا آن زمان سماواتيان چنين نورى را رويت ننموده بودند. بانوان خديجه را شادباش گفته از ميمنت و مباركى و طهارت نسلش سخنها گفتند. خديجه باسرورى زايد الوصف كودك را در آغوش كشيد و با دنيايى اميد و آرزو پستان در دهان او گذارد [ آنچه كه دراين سطور مذكور افتاد در امتداد همان گفتارى از حضرت خديجه است كه ما نقل كرديم. پس براى آگاهى و مراجعه به مآخذ، به همان مدارك سابق الذكر مراجعه نماييد. ]








  • چو نورش در بسيط ارض از عرش برين آمد

    چو زهرا را ظهور از رحمةٌ للعالمين آمد

    به رَشك آسمان طالع شد از روى زمين ماهى

    كه مهرش مشترى بر زهره چون ماه جبين آمد

    ز عرش كبريا بر فرش چون نورش هويدا شد

    هزاران آفرين برنقش، از جان آفرين آمد

    جمالى در تجلّى آمد از پيراهن امكان

    كه اين كرسى نشين را منزلت عرش برين آمد
    كه اين كرسى نشين را منزلت عرش برين آمد



  • خدا را هر چه رحمت بود نازل بر زمين آمد

    ز نورش رحمت از ربُّ المشارق تافت بر عالم

    كه از شرم رُخش خورشيد، خاكستر نشين آمد

    هويدا گشت بر چرخ نبوّت كوكبى تابان

    ملايك در طوافش از يسار و از يمين آمد

    چو از جان آفرين در صورت آمد نقش اين دختر


    كه صد خورشيد و ماهش جلوه گر از آستين آمد

    چو خورشيدست پيدا از دوروشن گوشوار او
    كه اين كرسى نشين را منزلت عرش برين آمد



(فواد كرمانى [ فواد كرمانى: ديوان شمس جمع، انتشارات صدوق. ] )
اين واقعه را بزرگان شيعه و برخى از اهل تسنن روز بيستم جمادى الاخره سال پنجم از بعثت نبوى شريف گزارش كرده اند: [كلينى: الاصول من الكافي، ج 1: ص 458 (و) مفيد: مسارّ الشيعه/ تحقيق مهدى نجف، ص 54 (و) ابى الثلج بغدادى: تاريخ الائّمه و مواليدهم، ص 6 (و) طبرسى: اعلام الورى،ص 90 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 357 (و) اربلى: كشف الغمّه،ج 1: ص 449 (و) فتّال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 124 (اين دو منبع- مناقب و روضه- افزوده اند كه اين واقعه در سال پنجم بعثت و سه سال بعد از معراج اتفاق افتاد.) (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 10 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43:ص 7 (به نقل از دلائل الامامة و ديگر كتب ).

امّا شيخ الطائفه طوسى (ره) در كتاب مصباح المتهجّد سنّ حضرت را گاه ازدواج با اميرمؤمنان سيزده سال دانسته است، كه اگر قائل به اين باشد كه زمان ازدواج پنج ماه پس از هجرت بوده نتيجه مى شود كه او زمان ولادت را سال نخست بعثت مى داند، كه در اين قول با يعقوبى در تاريخش (ج 2: ص 95) و كفعمى در المصباح (ص 512) و حاكم در المستدرك (ج 3: صص 161 و 163) همسويى دارد.

در قبال اين قول، برخى از علماى اهل تسنن قول جديدى را بنا نهاده اند. آنان سال ولادت حضرت را پنج سال پيش از بعثت مى دانند (رك ابن سعد: الطبقات الكبرى (الكبير)، ج 8: ص 19 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 473 (و)بَلاذُرى: انساب الاشراف: ص 402 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 2: ص 341 (و) ابوالفرج اصفهانى: مقاتل الطالبّيين، ص 30 (و) ابن عبدالبر: الاستيعاب ص 750 (و) احمد: المسند، ج 6: ص 163). كه اين قول با روايتى كه بيان مى دارد كه خديجه فرزندى جز فاطمه ى زهرا (عليهماالسّلام) بر فطرت اسلام به دنيا نياورد (رك كلينى: الروضة من الكافي، ص 3339/ ح 536 (و) بحرانى: حلية الابرار، ج 1: ص 94 (و) بحرانى: البرهان، ج 2: ص 435/ ح 4 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 9: ص 115/ ح 2) و حديث عايشه كه گفت صلب فاطمه (عليهاالسّلام) از سيبى بهشتى بود كه پيامبر خدا در شب معراج تناول نمود (رك محبّ طبرى: ذخائر العقبى، ص 36 (و) قندوزى: ينابيع المودّة، ص 197 (و) ابن حجر: لسان الميزان، ج 5: ص 160 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ج 1: ص 81 (و) امرتسرى: ارجح المطالب، ص 239 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 121)در تعارض است و نشانگر آنست كه اينان در سر چيزى جز انكار برخى از فضائل اين بزرگ بانو را ندارند.]








  • يا حَبَّذا مِن لَيلةِ المِيلادِ


    صِدِيَّقةٌ طاهِرَةٌ بَتُولِ

    سَيِّدَةٌ إنسِيَّةٌ حَوراءِ


    إذ وُلِدَت بِنتُ النَّبِي أحمَدُ

    مِيلادُها سَرَّ قُلُوبِ البَشَرِ


    كذَاكَ قَرَّت عَينُ مَن والاها

    خَديجَةُ بِمَكَّة مَلِيكِة


    بِبِنتِها اُمّ الحُسَينِ وَ الحَسَن

    نُورُ الاِلهِ قَد ضُحى وَ اَشرَقِ


    وَ طَيبَة كَذاكَ بِالأزهارِ

    بِكُلِّ الآفاقِ ضِياؤُها ضُحى
    وَ نُورُها قَد كانَ قِندِيلُ الضّياء
    مُعَلَّقاً فِي ساقِ عَرشِ الكِبرِياء



  • الَّيلَةِ العِشرِينَ مِن جُمادِي

    مِيلادُ بِنتِ المُصطَفَى الرَّسُولِ


    فاطِمَةُ زَكيَّةُ زَهراءِ

    يا لَيلَةً سَرَّ بِها مُحَمَّدٌ


    لأنَّها شَفِيعَةٌ فِي المَحشَرِ

    وَ قَرَّتِ العُيُونُ مِن أنباها


    كانَت عَلَى العَرِيشِ وَ الأرِيكَة

    حَقَّت لَها لَو فَخَرَت مَدَى الزَّمَن


    غُصنُ النَّبِيِّ قَد عَلا وَ أورَقِ

    وَ أشرَقَت مَكَّةُ بِالأنوارِ


    أنارَ إطباقُ السَّمواتِ العُلى
    مُعَلَّقاً فِي ساقِ عَرشِ الكِبرِياء
    مُعَلَّقاً فِي ساقِ عَرشِ الكِبرِياء



(شيخ مهدى مازندرانى [ شيخ مهدى مازندرانى: الكوكب الدارى. ] ).

1) زهى سعادت و سرور از شب ميلاد. شب بيست و نهم ماه جمادى.

2) تولد دخت فرستاده ى برگزيده ى حق، كه راستگو، پاك و پاكدامن است.

3) فرشته ايست در قالب بشرى. او از هر بدى بر كنار، پارسا و بانويى نورانى است.

4) اى شب! اسباب سرور محمّد را فراهم آر؛ چراكه دخت احمد مختار پا به عرصه وجود نهاده است.

5) ميلادش دلهاى فرزندان آدم را شاد گردانيد؛ زيرا به روز حشر شافع است.

6) به خبر ولادتش چشمها روشن گرديد، همچنانكه چشمان دوستداران او روشن شد.

7) خديجه در مكّه، عليا مخدّره اى بود كه بر اريكه ى جلال و شكوه تكيه زده بود.

8) اگرخديجه به وجود دخترش كه مام حسنين است بر گردون فخر كند جا دارد.

9) نور خداوندى- باولادت فاطمه- آشكار و پرتوافشان شد و شاخه ى درخت نبوّت بارور گشت.

10) فاطمه، با انوار خود مكّه را غرق در نور كرد و گلها را خوش رايحه نمود.

11) به هر افقى از آفاق، نورش پرتوافشان شد و لايه هاى آسمان برين را منوّر كرد.

12) نور او همچون چراغدانى است كه در پايه ى عرش خداوندى آويزان گرديده است.

نامهاى زهراى اطهر

اين بزرگ بانو را نامهايى است: فاطمه، صدّيقه، مباركه، طاهره، زكيّه، راضيّه مرضيّه، محدّثه، زهرا [ در حديثى منقول ازامام صادق (عليه السّلام) اين نه نام، كه اشهر نامهاى حضرت است، مذكور افتاده است. رك شيخ صدوق: كتاب الامالي، ص 474: ح 18 (و) همو: كتاب الخصال، ص 414: ح 3 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 10/ ح 1 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 10 (و) اربلى: كشف الغمّة، ج 1: ص 463 (و) فتّال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 179. ] ، بتول، منصوره، عذرا و حورا [ ابن شهر آشوب: مناقب ال ابى طالب، ج 3: ص 133 (به نقل از ابوجعفر قمى) (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 16/ ح 5. ] فاطمه: زيرا از هر گونه بدى جدا و بريده شده است، [ شيخ صدوق: علل الشرايع: تحقيق اعلمى، ج 1: ص 212/ ح 3 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 13. ] ، شيعيانش را از آتش دوزخ مى رهاند، [ شيخ صدوق: عيون اخبار الرضا، ج 2: ص 72/ ح 336. ] ، به وسيله ى علم و كمال از شير گرفته شده است، [ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 212/ ح 4 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 13/ ح 9. ] ، بديل ندارد [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 13. ] ، هرگز قاعده نمى شود [ ابن آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 110 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 16. ] ، انسانها از شناخت او ناتوانند [ كوفى: تفسيرالفرات/ تحقيق محمّد الكاظم، ص 581 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 65. ] و از نام خدا كه «فاطر» است اقتباس شده است [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 17 (به نقل از ارشاد القلوب ديلمى). ]

صديقّه: زيرا راستگو بود و به آنچه كه پدرش از جانب ربّ ودود آورد بسيار تصديق كننده بود [ اين احتمالى است كه مرحوم علامه مجلسى در ذيل حديثى منقول از على بن جعفر داده است (مرآة العقول، ج 5: ص 315). ]

طاهره: زيرا از هر گونه زشتى و پليدى پاك [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 19 (به نقل ازمصباح الانوار) (و) عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 66. ] و هرگز خون حيض نديد [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 16 (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 66 (و) طبرى: بشارة المصطفى، ص 306 (و) طوسى: التهذيب، ج 7: ص 475. ]

محدّثه: زيرا ملائك آسمان، همچون مريم، با او سخن مى گفتند و حضرتش هم با آنان سخن مى گفت [ صدوق: علل اشرايع، ج 1: ص 216/ ح 1 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 10 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 78 (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 68. ]

زهرا: زيرا خداوند او را از نور عظمت خود بيافريد و چون نورافشان مى شد آسمانها و زمين به نورش روشن مى گرديد و جلوى ديد فرشتگان گرفته مى شد [ شيخ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 213/ ح 1 (و) على بن الحسين بابويه قمى: الامامة و التبصرة، ص 133: ح 144 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 54 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 12/ ح 5 (به نقل ازعلل الشرايع ). ] و داراى نورى بود كه بر على تجلّى مى كرد [ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 214/ ح 2 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 11/ ح 2 (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 62. ] و يا بر هلال ماه رمضان فائق مى آمد و آن را بى رنگ مى نمود [ شيخ صدوق: فضائل شهر رمضان (و) مجلسى: بحارالانوار،ج 43: ص 56/ ح 49 (به نقل از صدوق). ]

بتول:



زيرا عادت زنانه گريبانگيرش نبود و از زنان به سبب اين خصوصيت ممتاز بود [ شيخ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 215/ ح 1 (و) همو: معانى الاخبار، ص 64/ ح 17 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 110 (و) كفعمى: المصباح، ص 659 (و) فتّال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 18 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 54 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 15/ ح 13 (به نقل ازعلل الشرايع ) و ص 6 (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ) و ج 78: ص 112/ ح 36- چ بيروت (به نقل از مصباح الانوار هاشم بن محمّد) ] و نظير و همتا نداشت [ ابن شهر آشوب: مناقب ال ابى طالب، ج 3: ص 110 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 16 (به نقل از ابن شهر آشوب) (و) ابن اثير: النهاية، ج 1: ص 94 (و) اعلام النساء، ج 3: 1217. ]

منصوره: خداوند حضرت را در آسمانها«منصوره» و در زمين «فاطمه» ناميده است. [ كوفى: تفسيرالفرات/ تحقيق محمّد الكاظم، ص 581 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 18/ ح 17. ] و صف جمال فاطمه (عليهاالسّلام) همچنانكه گفته شد فاطمه (عليهاالسّلام) را به سبب حسن منظر زهرا ناميده شد كه اين تسميه از جانب خداوند ما را از هر گونه توصيف بى نياز مى سازد.




  • خَجِلاً مِن نُورِ بَهجَتِها
    و َ حَياءً مِن شَمائِلِها
    يَتَغَطّىِ الغُصنُ بِالوَرَق



  • تَتَوارَى الشّمسُ بَالاُفُق
    يَتَغَطّىِ الغُصنُ بِالوَرَق
    يَتَغَطّىِ الغُصنُ بِالوَرَق



[ اربلى: كشف الغمه، ج 2: صص 464 465. ]

1) خورشيد از شرمسارى رويش در افق متوارى مى شود.

2) و گل از خجالت روى نكوى او خود را در برگهايش پنهان مى كند.

در صَباحت منظر و حُسن چهره عموم تاريخ نويسان فاطمه را ستوده اند؛ چرانستايند؟فاطمه اى كه از حوريان بود [ ابن حجر: صواعق المحرقه، ص 96 (و) صبّان: اسعاف الراغبين، ص 173. ]:

/ 38