سرآغاز سخن: مستوره آفتاب سرمد
منظور محبّت زهرا و آل او بر خاطر كواكب اَزْهَر نوشته اند دوشيزگان پرده نشين حريم قُدس نام بتول بر سر معجَر نوشته اند (خواَجُوى كرمانى [ : ديوان خواجوى كرمانى/ به تصحيح احمد سهيلى خوانسارى، (تهران) كتابفروشى بارانى، ص 584. ]).سپاس خداوندى را در خور است كه به بركت اصحاب كسا عرش و فرش بيافريد و نعمت درآن بگسترانيد و از براى جانشينى خود بر روى زمين انسان را از ماندآبى گنديده بسرشت و براى هدايت او پيامبران فرستاد.درود برون از شمارش بر خاتم پيامبران كه با ارائه ى رسالتش دين خدا را استوارى بخشيد و بشر را به راه راست رهنمون شد و با وانهادن قرآن و عترت پاك، چراغ شريعت را تا قيام قيامت بيافروخت. و سلام بر گرامى دخت پيامبر، محبوبه ى داور، همسر حيدر، مام شُبِير و شُبّر، فاطمه زهرا باد.مطالب كتاب- همچنانكه در«تمهيد» بيان گرديد- پيرامون گردآورى سخنان بانوى بانوان جهان، انسان پرى وش، فاطمه ى زهرا (عَلَيهِ صَلَواتُ المَلِكِ المَنّان) است؛امّا لازم مى آيد كه لحظاتى چند درباب زندگانى و فضايل دائر مدار هستى تأمّل و توقّفى داشته باشيم؛ هرچند كه ما خفّاشى ظلمت نشين و او نورى درخشنده و بحرى كران ناپيداست. امّا گفته اند كه «اَلمَيسُور لا يُسقِط بِالمَعسُورِ»، «ما لا يُدرَك كُلّه» و:آب دريا را اگر نتوان كشيد آب دريا را اگر نتوان كشيد هم بقدر تشنگى بايد چشيد هم بقدر تشنگى بايد چشيد
خلقت نورانى
جهان از كتم عدم پاى بر صحنه وجود ننهاده بود و زمان، لباس هستى بر قامتش دوخته نشده بود. نه عالمى حادث بود و نه مخلوقى موجود. تنها خدا بود و خدا بود و خدا بود. خدا قادر بود و منبع تمامى خيرات كمال مطلق بود و سرچشمه احسان، آنهم نه احسانى از روى نياز همچون نيكيهاى مخلوقاتش. چون كمال مطلق بود مى بايست اظهار قدرت خود كرده به آفريدن دست يازد. پس دست به كار تصويرگرى شد و هستى را ايجاد نمود، تا نوبت به خلقت انسان رسيد. هدف از خلقت انسانكه بازگشتن به خود آدمى است كمال بود، و كمال در عبادت و بندگى خداوند نهفته:«خَلَقَهُم لِيَأمُرَهُم بَالعِبادَةِ» [ : شيخ صدوق: علل الشرايع/ تصحيح اعلمى،ج 1: ص 24 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 5: ص 314/ ح 5 (فرموده ى حضرت صادق ( عليه السلام)). ] .خداوند آدميان را آفريد تا آنان را به عبادت فرمان دهد. و عبادت آدميان چيزى جز قرار گرفتن در سايه رحمت الهى نبود: «وَ لَو شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاَس اُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُختَلِفِينَ إلاّ مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَ لِذالِكَ خَلَقَهُم...» [ هود: 11: 119-118. ] و اگر پروردگار تو خواسته بود، همه ى مردم را دريك امّت گردآورده بود، ليك همواره گونه گون خواهند بود، مگر بر آنهايى كه رحمت آورد؛ چه آنها را براى همين آفريده است.«خَلَقَهُم لِيَفعَلُوا ما يُستَحَبُّونَ بِهِ رَحمَتَهُ فَيَرحَمهُم » [ شيخ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 24 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 5: ص 314/ ح 5 (فرموده ى حضرت صادق (عليه السلام). ] خداوند آنها را آفريد تا اعمالى را كه رحمتش موجب مى گردد انجام دهند و آنها را مشمول رحمت خويش سازد. كه نتيجه ى اين عبادت، شناخت بهتر وكاملتر ذات حقّ بود. پس هدف خلقت جود بر بندگان بود، نه سود براى آفريدگار:«ما اُرِيدُ مِنهُم مِن رِزقٍ وَ مااُرِيدُ أن يُطعِموُنِ» [ : ذاريات، 51: 57. ] هرگز از آنها روزى نخواهم و قصد اطعام كردنم را ندارم.حضرت بارى مشيّتش براين تعلّق گرفت تا بر روى زمين موجودى بر جاى نهد كه بايسته ى جانشينى او باشد. موجودى به نام انسان كه نسبت به ديگر موجودات از ظرفيّتهاى ويژه ايى برخوردار بود. پس فرشتگانش رامخاطب ساخته فرمود:«وَ إذ قالَ رَبُكَّ لِلملائِكَةِ إنِّي جاعِلٌ فِي الأرضِ خَليِفَةً قالوا أتَجعَلُ فِيها مَن يُفسِدُ فِيها وَ يَسفِكُ الدماء وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إنِّي أعلَمُ مالا تَعلَمُونَ » [ بقره، 2: 30. ] و آنگاه كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من (مشيّتم براين قرار گرفته تا) در زمين جانشين برگمارم. فرشتگان گفتند: پروردگارا! عزم بر اين دارى كه كسانى برگمارى كه فساد كنند و در زمين خونها بريزند؟ حال آنكه ما به تسبيح و تقديس تو دلمشغوليم. پروردگار فرمود: من مى دانم آنچه را شما نمى دانيد.بدين منظور و همچنين براى اظهار نهايت قدرت خود و ايجاد شريفترين مخلوق در عبوديّت و بندگى، در غامضِ علمِ خود، دو هزار سال پيش از آفرينش ديگر مخلوقات، خمسه ى طيّبه را بيآفريد. [ شيخ صدوق: فضائل الشيعه، خطى، ص 49: ح 7 (و) ] استرآبادى: تأويل الايات، ج 2: ص 508/ ح 11 و ج 1: ص 396/ ح 26 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 11: ص 142/ ح 9 و ج 15: ص 21/ ح 34 و ج 39: ص 306/ ح 120 و ج 35: ص 69/ ح 3 (و) بحرانى: البرهان، ج 4: ص 64/ ح 3 و ج 3: ص 23/ ح 4 (و) طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 311 و ج 2: ص 312/ ح 2 (و) ابن شاذان: المائة منقبة، ص 17 (و) كراجكى: كنز الفوائد، 80 ( و) طبرسى: الاحتجاج، ج 1:ص 340.البته احاديث در اين باب فراوان است كه دربرخى از آنها هزار سال (كلينى: الاصول من الكافى، ج 1: ص 441/ ح 5 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 15: ص 19/ ح 29، ج 25: ص 340/ ح 24 و ج 57: ص 195/ ح 141 (و): مشارق انواراليقين، ص 41) و در بعضى چهار هزار سال (اربلى: كشف الغمّه، ج 2 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 52) و در برخى هفت هزار سال (صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 246/ ح 11 (و)مجلسى: بحارالانوار، ج 15: ص 7/ ح 7- به نقل از علل الشرايع- (و) بحرانى: مدينة المعاجز، صص 203 و 237 (و) همو: حلية الابرار، ج 1: ص 494 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 59) و در برخى چهارده هزار سال (صدوق: اكمال الدين، ج 2: ص 335/ ح 7 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 15: ص 23/ ح 40، ج 25: ص 15/ ح 29 و ج 51: ص 144/ ح 9 (و) حر عاملى: اثبات الهداة، ج 2: ص 404/ ح 254 (و) طبرسى: اعلام الورى ص 408) آمده است.فيِ الذّرِ كَوَّنَهَا البارِيّ وَ صَوَّرَها فيِ الذّرِ كَوَّنَهَا البارِيّ وَ صَوَّرَها من قَبلِ إيجادِ خَلقِ اللُّوحِ وَ القَلَمِ من قَبلِ إيجادِ خَلقِ اللُّوحِ وَ القَلَمِ
علّت غايى بر كون و مكان دانى كيست؟
جان پنهان شده در جسم جهان دانى كيست؟
نقطه دايره رفعت و شأن دانى كيست؟
سبب خلقت پيدا و نهان دانى كيست؟
نقطه دايره رفعت و شأن دانى كيست؟
نقطه دايره رفعت و شأن دانى كيست؟
خواندش پدر امّ ابيها كه نور او
زين رو، زجمع اهل كسا، نام فاطمه
در گفته ى خداى تعالى مكرّر است
فيض نخست و صادر اوّل، ز مصدر است
در گفته ى خداى تعالى مكرّر است
در گفته ى خداى تعالى مكرّر است
هِىَ قُطْبُ دائِرَةِ الوجُوِد وَ نُقطَةٌ
هِيَ أحمِدُ الثّانِيَ وَ أحمَدُ عَصرِها
هِيَ مِشكاةُ نُورِاللَّهِ جَلَّ جَلالُهُ
زَيتُونَةٌ عَمِّ الوَرى بَرَكاتُها
لَمّا تَنَزَّلَت اُكثِرَت كَثَر اتُها
هِيَ عُنصُر التوَّحِيدِ فِي عَرَصاتِها
زَيتُونَةٌ عَمِّ الوَرى بَرَكاتُها
زَيتُونَةٌ عَمِّ الوَرى بَرَكاتُها
اى مهين بانوى نُه خانه ى خلاّق قدم
اى تو خاتون همه كشور ملك و ملكوت
تو اگر سلسله جنبان نشدى هيچ نبود
اى تو آن دختر زيبا كه به يكتايى تو
دختر اينگونه به صلب ازليّت ناياب
نه به پشت قدم اين نقش و نه در بطن حدوث
پس از اين نقش مجرّد فَلَقَد جَفَّ قَلَم
سرّ ناموس رسول مدنىّ خاتم
اى تو بانوى همه ملك عرب تا به عجم
كى به هستى ز عدم خانه كسى داشت قدم
مادر دهر نياورد و نيارد به شكم
نيست فرزند چنين دختر حق را به رحم
پس از اين نقش مجرّد فَلَقَد جَفَّ قَلَم
پس از اين نقش مجرّد فَلَقَد جَفَّ قَلَم
طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
من مَلَك بودم و فردوس بَرين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
كه دراين دامگه حادثه چون افتادم
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
نور دل و ديده ى پيمبر، زهراست
آن خير كثير را كه از فرط كمال
ايزد بستود و خواند كوثر زهراست
امّ الحسنين و كفو حيدر، زهراست
ايزد بستود و خواند كوثر زهراست
ايزد بستود و خواند كوثر زهراست
مصطفى را وعده كرد الطاف حق
رونقت را روز، روز افزون كنم
منبر و محراب سازم بهر تو
در محبّت قهر من شد قهر تو
گر بميرى تو نميرد اين سَبَق
نام تو بر زّر و نقره بر زنم
در محبّت قهر من شد قهر تو
در محبّت قهر من شد قهر تو
)