در ماتم زهرا - مسند فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسند فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

مهدی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

من الظالمين. يدع فيئكم زهيدا، و جمعكم حصيدا، فيا حسرة لكم، و انى بكم، وقد (عميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون [ هود، 11: 28. ]) [ ابن طيفور: بلاغات النساء، ص 32 (و) شيخ صدوق: معانى الاخبار، ص 354: ح 1 (و) جوهرى: السقيفة و الفدك، ص 117 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 39 (و) شيخ طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 384 (و) طبرى: الاحتجاج، ج 1: ص 146 (و)ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 16: ص 233 (و) اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 492 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 158- 161/ ح 8 و 9 و 10 (و) عمر رضا كحاله: اعلام النساء، ج 3: ص 1219 (و) قاضى نور الله: احقاق الحق، ج 10: صص 306- 307 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: صص 457- 467. ] حالم گونه ايست كه از دنياى شما بسى بيزار و مردانتان را دشمن مى دارم! حال و قالشان را آزمودم و از آنچه كردند بسى ناخشنودم و آنان را به كنارى نهادم. چون تيغ زنگار خورده نابرا و چون نيزه، از قد دو نيم شده و خداوند انديشه هاى تيره و نارسايند. چه بد ذخيره ايى از پيش براى خود فرستادند. «خشم خدا را به جان خريدند و در نيران پاينده اند.».

از سر ناچارى، سنگينى كار را بدانها واگذاردم و ننگ عدالت كشى را بر آنها بار كردم. نفرين ابد بر اين مكاران، دور باشند از رحمت حق اين ستمكاران. و اى بر آنان! ز چه رو تمركز حق را در مركز خود سبب نگشتند؟ و از اين راه خلافت را از پايه هاى نبوت دور داشتند و از سرايى كه فروآمد نگاه جبريل بود به ديگر سرا بردند و از يد قدرت كاردانان دين و دنيا خارج ساختند. «به هوش، كه زيانى بس بزرگ است!».

چه سبب گرديد تا از على عيب جويى كنند؟ عيب او گفتند؛ زيرا شمشيرش خويش و بيگانه، شجاع و جبان نمى شناخت. دريافتند كه او به مرگ توجهى ندارد. ديدند كه او چگونه بر آنها مى تازد و آنان را به وادى فنا مى افكند. و برخى را براى عقوبت و سرمشق ديگران باقى مى گذارد. خشم او در راه خشنودى خداوند بود.

سوگند به خدا، اگر مردانتان در خارج نشدن زمام امور از دستان على پاى مى فشردند و تدبير كار را آن چنان كه پيامبر بود سپرده بود تحويل او مى دادند على آن را به سهولت راه مى برد و اين شتر را به سلامت به مقصد مى رساند؛ آن گونه كه حركت اين شتر رنج آور نمى شد. على آنان را به آبشخورى صاف و مملو و وسيع راهبر مى شد كه آب از اطرافش سرريز مى كرد و هرگز رنگ كدورت به خود نمى گرفت. او آنان را از اين آبشخور سيراب بدر مى آورد.

على خير و نيكى را در نهان و آشكار براى آنان خوش مى دارد. او اگر بر مسند مى نشست هرگز بهره اى فراوان از بيت المال را به خود مخصوص نمى داشت و از فزونى و ثروت دنيا جز به مقدار نياز برداشت نمى كرد، به مقدار آبى كه تشنگى را فرونشاند و خوراكى كه گرسنگى بر طرف نمايد.- در آن هنگام- براى مردم پارسا، او از تشنگان به حطام دينا بازشناخته مى شد و راستگو از دروغگو متمايز مى گشت؛ زيرا «اگر ساكنان قريه اى ايمان آورده خدا ترسى پيشه سازند بركات زمين و آسمان بر آنان فرومى ريختيم. اما آنان دروغ گفتند و ما آنان را در برابر آنچه كه بدست آورده بودند گرفتار آورديم» «و كسانى كه از اينان ستم روا داشتند نتيجه ى سوء كردارشان به زودى خواهند دريافت. آنان هرگز بر ما چيرگى نخواهند يافت». بياييد! و بشنويد! روزگار چه طرفه ى معجومى در نهان دارد و چه بازيچه ها يكى از پس ديگرى آشكار مى سازد. اى كاش مى دانستم به چه پناهگاهى تكيه داده اند؟ و كدامين ستون را پشتيبان گرفته اند؟ و به كدامين ريسمان تمسك جسته اند؟ و بر چه خاندانى پيشقدم شده استيلا جسته اند؟ شگفتا «كه بد سرپرستى انتخاب كرده و بد دوستانى برگزيده اند» و «ستمكاران- كه به جاى خدا شيطان اطاعت نمودند- چه بد مبادله كردند». اينان روى بال به جاى پرهاى بزرگ دم را قرار داده اند. سر گذارده، دم اختيار نمودند. به خاك مذلت سوده باد بينى قومى كه خيال كردند با اين اعمال كار خوبى را انجام داده اند. «بدانيد آنان فاسدانند؛ ولى خود نمى دانند». واى بر آنان! «آيا آن كس كه مردم را به راه راست فرامى خواند سزاوار پيروى است يا آنكه خود راه نمى داند؟ واى بر شما، چه بد داورى مى كنيد». اما به جان خود سوگند كه نطفه ى اين بد بسته شده است. انتظار كشيد تا اين فساد در پيكر اجتماع اسلامى منتشر شود. از پستان شتر پس از اين خون و زهرى كه زود هلاك كننده است بدوشيد. در اينجاست كه پويندگان راه باطل زيان بينند. و مسلمانانى كه در پى خواهند آمد در مى يابند كه احوال مسلمانان صدر اسلام چگونه بوده است. قلبتان با فتنه ها آرام خواهد گرفت. بشارتتان باد به شمشيرهاى كشيده وبرا، و حمله جائر و متجاسر ستمكار. و در هم شدن امور همگان و خودرايى ستمگران. غنايم و حقوق شما را اندك خواهند داد. و جمع شما را با شمشيرهايشان دور خواهند كرد. و شما جز ميوه ى حسرت برداشت نخواهيد نمود. كارتان به كجا خواهد انجاميد؟ در حالى كه «حقايق و امور بر شما مخفى گرديده است. آيا مى توان شما را به كارى وادارم كه از آن كراهت داريد».

بازتاب سخنان زهرا (عليهاالسلام) در بستر بيمارى براى زنان مهاجر و انصار رفته رفته به انقلابى پر خروش بدل مى گشت. براى خنثى نمودن اثر آن اولى و دومى صلاح در اين ديدند كه با عيادت از دخت نبى امواج خروشان اين حركت را در ماند آب تظاهر دورغين به همدردى گرفتار سازند. لذا، از على (عليه السلام)رخصت طلبيدند تا با فاطمه (عليهاالسلام) ملاقات كنند. فاطمه (عليهاالسلام)اجازه نداد. اميرمومنان به همسر خود فرمود: «من عهده دار شده ام تا آنان با شما ملاقات كنند». فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: «خانه خانه ى توست، هر آنچه تو فرمايى [ شيخ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 220 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 170 (به نقل از دلائل الامامه ى طبرى). ]». ملاقات انجام شد، ليكن مقصود آن دو از اين ملاقات تامين نگرديد؛ زيرا فاطمه (عليهاالسلام) با آنان سخن نگفت. فاطمه (عليهاالسلام) سخن گفتن با آنان را موكول به اقرار اين مطلب نمود كه پيامبر فرموده بود: «فاطمه پاره ى تن من است، هر كه او را بيازارد مرا آزرده است». آنان تصديق كردند كه پيامبر چنين فرموده است. پس از آن فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: «خدا و ملائكه را به شهادت مى گيرم كه شما دو نفر مرا آزرديد و رضاى خاطر من به جاى نياورديد و من از شما ناخشنودم و آنگاه كه به ديدار پيامبر نائل گردم از شما دو نفر نزد او شكايت خواهم كرد [ صدوق: علل الشرايع، ج 1: صص 219- 223 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 45 (و) اين قتيبه دينورى: الامامة والسياسة، ص 20 (و): اعلام النساء، ج 3: ص 1214. ]».

حال مزاجى فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) رو به وخامت نهاد. ديگر كسى اجازه ى ملاقات نداشت، حتى عباس، عموى پيامبر موفق به ملاقات با حضرت نشد [ طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 96. ] در روز آخر حيات خوابى در نيمروز حضرت را در ربود. حضرت در خواب پدر خود را ديدند كه خبر مى داد: امشب به ديدارم خواهى آمد [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43:ص 179/ 15 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 491. ] فاطمه (عليهاالسلام) چون از خواب بيدار شدند آبى خواستند. بدن خود را با آن آب شستشو داده جامه ى نيكويى در بر كردند. آنگاه خادمه ى خود را فرمودند تا در وسط غرفه بسترى بگستراند [ طوسى: كتاب الامالى، ج 2: ص 15 (و) اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 501 (و) مجلسى:بحارالانوار، ج 43: ص 172/ ح 12 و ص 187/ ح 18 (به ترتيب به نقل از «امالى» و «كشف الغمه») (و) حاجى نورى: مستدرك الوسائل، ج 2: ص 201/ ح 1798. ] چون فرمان انجام شد، حضرت رو به قبله در بستر خود دراز كشيدند و دستها را بر گونه خود نهادند، آنگاه در خطاب به سلمى ام ابى رافع فرمودند: «اى مادر من! من در همين لحظه قبض روح شده از جسمم جدا مى افتم.- بدان- من غسل كرده با لباسهاى پاكيزه در بستر آرميده ام. پس هيچكس از تن من لباس بر نگيرد [ ابن بطريق: العمدة، ص 389 (و) طوسى: كتاب الامالى، ج 2: ص 15 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 369 (و) اربيل: كشف الغمة، ج 2: صص 64- 65 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 172 (به نقل از امالى شيخ صدوق) و ج 78: صص 245- 246/ ح 31، چ بيروت (به نقل از مصباح الانوار) (و) حاجى نورى:مستدرك الوسائل، ج 2: ص 135/ ح 1625 (و) ابونعيم: حلية الاولياء، ج 2: ص 43 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ج 1: ص 402 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 8: صص 27- 28 (و) خوارزمى: مقتل الحسين، ج 1: ص 81 (و) احمد بن حنبل: المسند، ج 6: ص 461 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 9: ص 210 (و) محب الدين طبير: ذخائر العقبى، ص 53 (و) ابن حجر: الاصابة، ج 4: ص 367 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 202. ]». على (عليه السلام) در اين هنگام وارد منزل شدند و براى اطلاع از حال همسر خود وارد غرفه ى فاطمه شدند. فاطمه على (عليهاالسلام) را از رؤياى صادقه ى خود آگاهانيد [ طبرى: دلائل الامامة، ص 43 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 15:179 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 491. ] چون خواست وصيت كند على (عليه السلام) همه را از غرفه خارج نمود.

متن وصيت مختلف مذكور افتاده است كه ما آنرا از كتاب گرانسنگ بحارالانوار نقل مى كنيم:

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله)، اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق، و النار حق، و ان الساعة اتية لاريب فهيا، و ان الله يبعث من فى القبور.

يا على، انا فاطمة بنت محمد (صلى الله عليه و آله)، زوجنى الله منك لا كون لك فى الدنيا و الاخرة، انت اولى بى من غيرى، حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل، و صل على، و ادفنى بالليل، ولا تعلم احدا. و استودعك الله، وا قرا على ولدى السلام الى يوم القيامة [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 214 (و) همدانى: مودة القربى، ص 131 قاضى نور الله: احقاق الحق، ج 10: ص 453 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 514. ] به نام خداوند بخشنده ى مهربان اين وصيت و سفارشى است كه فاطمه دخت پيامبر خدا مى كند. وصيت مى كنم حالى كه شهادت مى دهم كه معبودى جز خداوند نيست و محمد بنده و فرستاده ى اوست. بهشت حق است و دوزخ حق، و رستخيز خواهد آمد

در ماتم زهرا

صداى شيون و ناله از كوى و بر زن شهر خاموش مدينه برخاست. زنان بنى هاشم و قريش موى پريشان كرده گروه گروه به خانه ى زهرا (عليهاالسلام) مى آمدند و به يكديگر تسليم مى گفتند و فرزندان فاطمه را كه در كنار جسم بى روح مادر به سوگوارى مشغول بودند، دلدارى مى دادند. شيوه و ناله ى زنان مدينه، بالاخص زنان بنى هاشم، مدينه را به لرزه در آروده بود. زنان مدينه دهشت زده چون روزى كه پيامبر را از دست داده بودند فرياد مى كردند: «يا سيدتاه! يا بنت رسول الله [ سليم بن قيس: اسرار آل محمد، ص 250. ]».

مردان مدينه هم فوج فوج به نزد على (عليه السلام) مى آمدند و او را تسليم مى گفتند. سرازير شدن مردم به خانه ى على و زهرا (عليهاالسلام) آن چنان ازدحامى را ايجاد نموده بود كه برخى آن را به يال اسب تشبيه كرده اند [ رك قزوينى: فاطمة الزهراء از ولادت تا شهادت/ ترجمه ى فريدونى، ص 597. ] على (عليه السلام) نشسته بود و حسن و حسين (عليهاالسلام) در پيش روى او گريه مى كردند. مردم از مشاهده ى اين منظره به گريه افتادند.

مردم در انتظار تشييع جنازه و خواندن نماز ميت و مراسم خاك سپارى هستند. على (عليه السلام)، بنا به وصيت و سفارش فاطمه (عليهاالسلام)، ابوذر را فرمود تا براى مردم اعلام دارد كه مراسم به تعويق افتاده است [ فتال نيشابورى: روضة الواعظين، باب شانزدهم: وفات فاطمه (ع)/ ص 131. ] مردم به اين خيال كه مراسم در فرداى آن روز انجام مى گيرد متفرق شدند.

پاسى از شب گذشته است. سر و صداها به خاموشى گراييده است. مردم مدينه به بسترها خزيده اند و خمودى و خموشى بر آن ظلمتكده اى كه فقط نامى از پيامبر را بر خود داشت پنجه افكنده بود. اميرمؤمنان به كمك اسماء بنت عميس جسم نحيف و رنجور فاطمه ى اطهر (عليهاالسلام) رادر مغسله مى نهد [ ابن شهر آشوب:مناقب آل ابى طالب، ص 533/ ح 1 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ج 3: ص 138 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 183. ] بار غم آن چنان بر دوش اين تهمتن مرد عرب و عجم سنگينى مى كند، كه هر آن خطر سقوط او بر زمين مى رود. آهى كه از نهان و سويداى دل او بر مى خيزد حكايت شدت غم مى كند. غمى جانكاه كه هرگز التيام نيافت:

«فلما قبض رسول الله (صلى الله عليه و آله) قال على (عليه السلام): هذا احد ركنى الذى قال لى رسول الله (صلى الله عليه و آله). فلما ماتت فاطمة (عليهاالسلام) قال على (عليه السلام): هذا هو الركن الثانى [ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 361 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 173. ]» هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از دنيا رفت على (عليه السلام)فرمود: «اين يك تكيه گاه من بود كه فروريخت». و چون فاطمه (عليهاالسلام) از دنيا رفت فرمود: «اين هم تكيه گاه دومم».

على (عليه السلام) بى بديل مردى است كه مى داند چه گوهرى را از كف داده است:



  • قدر اين يكدانه گوهر را على دانست و بس قدر اين يكدانه گوهر را على دانست و بس


  • آرى آرى، قدر گوهر را كه داند؟ گوهرى آرى آرى، قدر گوهر را كه داند؟ گوهرى


على (عليه السلام) از روى لباس به غسل دادن هسمرش فاطمه (عليهاالسلام) مشغول مى شود. ناگهان دست از كار كشيده سر به ديوار نهاده ناله ى تلخى هماره با فروغلتيدن سرشك از ديده سر مى دهد. سبب معلوم است: دستان مبارك حضرت در هنگام غسل به دمل موجود روى بازوان خورده كه او را اين چنين بى تاب نموده بود.

غسل دادن تمام شد. على (عليه السلام) با پارچه اى كه پيامبر را خشك نموده بود،بدن عزيزش را خشك نمود. پس از آن با حنوطى كه جبرئيل براى پيامبر آورده بود كه ثلثش براى پيامبر، ثلث ديگرش براى فاطمه (عليهاالسلام) و ثلث آخر براى خود حضرت بود؛ فاطمه (عليهاالسلام) را حنوط نمود [ صدوق: الهدايد، ص 25 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 81: ص 334/ ح 35 (و) ميرزا حسين نورى: مستدرك الوسائل، ج 2: ص 208/ ح 1812. ] در حالى كه همسر جوانش را در كفن مى پيچيد با خداى خود اين چنين راز و نياز مى كرد:

«خداوندا! اين بنده ى توست. اين فاطمه است. دخت والاى پيامبر و برگزيده ى تو. دخت بهترين خلقت. خدايا! آنچه رهاييش را سبب مى شود بر زبانش جارى كن. برهانش را محكم نما، درجاتش را متعالى و او را به پدرش ملحق گردان [ مجلسى: بحارالانوار، ج 81: ص 309/ ح 29 (و) حاجى نورى: مستدرك الوسائل، ج 2: ص 199/ ح 1792. ]».

چون خواست بند كفن را ببندد، صدا زد:

«يا كلثوم، و يا زينب، و يا سكينة، و يا فضة، و يا حسن، و يا حسين! هلموا و تزودوا من امكم...» اى ام كلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضه، اى حسن و اى حسين! بياييد و از ديدار مادرتان توشه بر گيريد كه وقت فراق است.

آن شب شكوه غم بود كه عرضه اندام مى كرد. صحنه اى به نمايش در آمد كه قلبها را از تپش بازداشت، شرربه خرمن احساسات افكند و عواطف را بر ستيغ هيجان جاى داد. حسنين (عليهماالسلام) با چشمانى پر سرشك،خود را بر جسم بى جان و تكيدى مادر جوان انداختند. لحظاتى به گريه گذشت. پس از آن، گريه به مناجاتى عاشقانه بدل گرديد:

«آه! چه اندوهى كه شعله اش به خاموشى نمى گرايد؟ اندوه و حسرت بر فقدان جدمان محمد مصطفى و مادرمان فاطمه ى زهرا. اى مام حسن! اى مام حسين! چون به لقاى جدمان نايل گشتى سلام ما را به او برسان و بگو: ما در پس تو در اين دنيا يتيم مانديم...» اميرمؤمنان كه شاهد اين صحنه ى جانگاه است مى فرمايد:

«انى اشهد الله انها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتها الى صدرها مليا.» من خدا را گواه مى گيرم كه فاطمه ناله اى جانكاه از دل بر آورد و دستان خود را گشود و فرزندانش را براى مدتى به سينه چسبانيد.




  • على چون جسم زهرا را كفن كرد
    دو نور ديده اش از ره رسيدند
    خود افكندند بر آن جسم رنجور
    عيان شد معنى نور على نور



  • شقايق را نهان در ياسمن كرد
    به زارى جانب مادر دويدند
    عيان شد معنى نور على نور
    عيان شد معنى نور على نور



بغل بگشاد و در آغوششان برد-چنان ناليد كز سر هوششان برد (شيخ محمد نهاوندى) حضرت آنگاه مى افزايند كه ناگاه هاتفى غيبى در آسمان صدا زد:

«يا اباالحسن! ارفعهما عنها فلقد ابكيا والله ملائكة السماء... [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 179. ] ».

اى على! حسن و حسين را از سينه ى مادرشان بلند كن، به خدا سوگند! فرشتگان آسمان به گريه افتاده اند.

بنا به روايتى منقول از امام صادق (عليه السلام)، پس از مراسم توديع، حضرت بر جسم بى جان فاطمه (عليهاالسلام) نماز گزارد. اميرمؤمنان در نماز با خداى خود چنين مناجات مى نمود:

«اللهم انى راض عن ابنة نبيك، اللهم انها قد اوحشت فانسها، اللهم انها قد هجرت فصلها، اللهم انها قد ظلمت فاحكم لها انت خير الحاكمين [ صدوق: الخصال، ج 2: ص 588 (و) فتال نيشابورى: روضه الواعظين، مجلس شانزدهم: وفات فاطمه (ع)/ ص 130 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 101: ص 256. ]».

پروردگارا! من از دخت پيامبرت خشنودم. خداوندا! او كنون گرفتار وحشت است، پس مونسش باش. خداوندا! مردمان از او بريده بودند، پس تو با او مرتبط باش. خداوندا! او مورد ستم قرار گرفت، پس تو بر او داورى نما، كه بهترين داورانى.

آنگاه جنازه با همراهى حسن و حسين (عليهماالسلام) و عقيل و عمار ياسر و مقداد و ابوذر و سلمان [ فتال نيشابورى: روضة الواعظين، باب شانزدهم: وفات فاطمه (ع)/ ص 131. ]و عباس و فضل [كتاب سليم بن قيس، ص 255 (نام عقيل را ندارد).

ابن سعد در كتاب «الطبقات الكبرى» (ج 8: ص 29) فقط از على (عليه السلام)، عباس و فضل نام مى برد كه براى دفن داخل در قبر شدند.]به مكان موعود برده شد.

اميرمومنان با دلى آكنده از اندوه به درون قبر رفتند. جسم همسر را در لحد خوابانده صورتش را بر خاك نهادند و چنين فرمودند:

«اى زمين امانت خود را به تو سپردم. اين فاطمه، دخت رسول خداست. بسم الله الرحيمن الرحيم بسم الله بالله و على ملة رسول الله محمد بن عبدالله. اى صديقه! تو را تسليم كسى نمودم كه از من به تو سزاوارتر است. به خشنودى خدا در مورد تو راضى و خشنودم (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجم تارة اخرى [ طه، 20: 55 شما را از خاك آفريده به آن برگردانده، ديگر بار شما را از آن بيورن مى آوريم.) ابن حجر الاصابة، ج 4: ص 478 (و) قمى: بيت الاحزان، ص 185. ]».

على (عليه السلام) چون فراغت يافت دستى بر هم زد و تربت مزار را يبفشاند و نگاه اندوهبار خود را به مزار پيامبر معطوف داشت و چنين فرمود:

«السلام عليك يا رسول الله عنى. و السلام عليك عن ابنتك و زائرتك و البائنة فى الثرى ببقعتك و المختارالله لها سرعة اللحاق بك. قل- يا رسول الله- عن صفيتك صبرى و عفا عن سيدة نساء العالمين تجلدى، الا ان لى فى التاسى بسنتك فى فرفتك موضع تعز، فلقد و سدتك فى ملحودة قبرك و فاضت نفسك بين نحرى و صدرى، بلى و فى كتاب الله (لى) انعم القبول (انا لله و انا اليه راجعون [ بقره، 2: 156. ])، قد استرجعت الوديعة و اخذت الرهينة و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبرآء. يا رسول الله! اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهد و هم لا يبرح من قلبى او يختار الله لى دارك التى انت فيها مقيم.كما مقيح و هم مهيج؛ سرعان ما فرق بيننا و الى الله اشكوا، و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها، فاحفها السؤال استخبرها الحال. فكم من غليل معتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا! و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين. سلام مودع لا قال و لا سئم. فان انصرف فلا عن ملالة. و ان اقم فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرين. واها واها! و الصبر ايمن و اجمل و لولا غلبة المستولين لجعلت المقام واللبث لزاما معكوفا و لا عولت اعوال الثكلى على جليل الرزية. فبعين الله تدفن ابنتك سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها و لم يتباعد العهد و لم يخلق منك الذكر و الى الله- يا رسول الله- المشتكى و فيك- يا رسول الله-

/ 38