سرانجام دوران رنج و اندوه فاطمه (عليه السلام) سر رسيد چرخ گردون هم خوشى را از دخت رسول خدا دريغ داشت. گو اين عروس پير با كسى سر سازش و مدارا ندارد و مدام در كمين نشسته تا مرد و زن، بالاخص آنان كه بيشتر قرب حق مى جويند را به كام بلا فرستد.سال دهم هجرت است، پيامبر خدا از حجة الوداع بازگشته است و ماموريت مهم خويش را در جحفه، بر كنار بركه ى خم به سبب فرود آمدن آيه ى تبليغ [ مائده، 5: 67. ] به انجام رسانده و آينده ى امت را براى خارج نشدن از طريق صواب با امامت على بن ابى طالب (عليه السلام) ترسيم نموده است [مفيد: الارشاد، ص 156: باب 2/ فصل 50.براى مدارك اين گفتار رك بحرانى: كشف المهم فى طريق خبر غديرخم (و) همو: غاية المرام، مقصد اول: باب 15 و 16 (و) امينى: الغدير، ج 1 (و) مير حامد حسين: عبقات الانوار، منهج دوم.] و با اين عمل، دينى كه خود مامور به تبليغش بود كمال بخشيد [ اشاره به آيه ى اكمال (مائده، 3:5). ] و اكنون، در مدينه آخرين لحظات زندگانى خود را مى گذراند.پيامبر خدا فاطمه (عليهاالسلام) را در آغوش دارد و براى نور چشم خود حكايت مى كند كه امسال بر خلاف گذشته جبرئيل دو مرتبه براى ا و قرآن را تلاوت كرده است. حضرت براى دختر اين واقعه را به آخرين سال حيات خود تفسير و تعبير مى كند [ ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: ص 204 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 22: ص 466. ] دختر از اين پيشگويى كه سخت تكان خورده افسرده مى شود و سرشك غم از ديده فرو مى بارد. پدر او را با اين بشارت كه نخستين فردى است كه در آن سرا به ديدار او مى شتابد دلدارى مى دهد. بر لبان فاطمه (عليهاالسلام) از سر رضايت لبخندى نقش مى بندد [ بخارى: الصحيح، ج 4: ص 248 و ج 6، ص 462 (و) زينى دحلان: السيرة النبويد، ج 3: ص 339 (و) سيوطى: الثغور الباسمة، ص 13 (و) مسلم: الصحيح، ج 4: ص 1904/ ح 97 (و) ابونعيم: حلية الاولياء، ج 2: ص 40 (و) احمد: المسند، ج 6: صص 77 و 240 و 282 (و) ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2: ص 130 (و) اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 453 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 181- 185/ ح 16 (و) عينى: عمدة القارى، ج 16: ص 223 و ج 18: ص 63 (و) ابن حجر: ارشاد السارى، ج 6: ص 555 (و) ذهبى: تاريخ الاسلام، ج 2: ص 95 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: ص 247 (و) ابن عبد ربه: العقد الفريد، ج 2: ص 3 (و) مجيرالدين حنبلى: الانس الجليل ، ص 192 (و) بيهقى: دلائل النبوة، ج 7: ص 164 (و) ترمذى: جامع الصحيحين، ج 5: ص 700/ ذيل ح 3872 (و) ابن اثير: جامع الاصول، ج 10: ص 86 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 13: ص 677/ ح 3733 (و) نويرى: نهاية الارب، ج 18: ص 360 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 9: ص 23 (و) ابن كثير: تفسير القرآن العظيم، ج 4: ص 561 (و) زمخشرى: الكشاف، ج 4: ص 649 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 2: ص 591 (و) مقدسى: البدء و التاريخ، ج 5: ص 61 (و) مقريزى: الامتاع و الاسماع، ص 547 (و) سيوطى: الجامع الصغير، ج 21032. ]، كه آن روز حاضران در مجلس سبب گريه و خنده را درنيافتند؛ ولى بعدها روزگار عمل فاطمه (عليهاالسلام) را به خوبى آشكار نمود [ ابونعيم: حلية الاولياء، ج 8: ص 17 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 3: ص 114 (و) اربلى: كشف الغمه، ج 1: ص 51. ] پس از چندى پيامبر در بستر بيمارى مى افتد. اما هنوز رسالت را به سر منزل مقصود نرسانده است، تا رخصت آرميدن در بستر بيمارى را داشته باشد. در حالى كه دستى به گردن فضل بن عباس و دستى به گردن على بن ابى طالب (عليه السلام) دارد، پاى كشان خود را به مسجد مى رساند. پس از طلب آمرزش براى شهداى احد چنين مى فرمايد:«خدا يكى از بندگان خويش را ميان دنيا و آخرت مخير نمود و او آخرت را برگزيد [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 4: ص 1801. ]».مردم هوشيار شده در مى يابند كه لحظه ى جدايى از پيامبرشان فرا رسيده است. پيامبر براى آينده اين مردم باز در تكاپو است، و از كيد منافقين كه در لباس صحابى پيامبر خدا ظاهر شده اند در هراس است. لشكرى به فرماندهى اسامه ترتيب مى دهد و سرباز زدن از شركت در اين قشون گيرى موجب لعن و نفرين داور مى شمرد [ شهرستانى: الملل و النحل، مقدمه ى چهارم: ص 29 (و) ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 6: ص 54 (و) جرجانى: شرح المواقف (به نقل از دلائل الصدق مرحوم مظفر، ج 3: ص 12). ] پس از تجهيز، لشكر را روانه مى كند [ كه عمر و ابوبكر هم در جرگه ى افراد اين لشكر بودند (ابن هشام: السيرة النبوية، ج 6: ص 54). ] و على (عليه السلام) را در نزد خود نگاه مى دارد.اما آنان كه براى اسلام نقشه ها كشيده اند و در سر غصب خلافت را مى پروانند. [براى اثبات اينكه آن دو به اتفاق دوستانشان براى اسلام نقشه كشيده بودند و هم قسم شدند كه نگذارند خلافت به بنى هاشم برسد توجه شما را به حديثى از امام صادق (عليه السلام) جلب مى كنم:ثقة الاسلام كلينى در كتاب شريف كافى (ج 8: صص 179- 180/ ح 202) به اسناد خودش نقل مى كند كه راوى از تفسير اين آيه كه خداوند مى فرمايد: (... ما يكون نجوى ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا ثم ينبتهم بما عملوا يوم القيامة...) (مجادله، 58: 7 هيچ سه كس با هم نجوا نكنند مگر آنكه خدا چهارمين آنهاست و هيچ پنج كس نباشند مگر خداوند ششمين آنهاست. و نه كمتر- از هر جا كه باشند- مگر خدا با آنهاست. سپس همه را در روز رستاخيز به كارهايى كه كرده اند آگاه مى گرداند) از امام جعفر صادق (عليه السلام) پرسش نمود. حضرت فرمودند كه اين آيه درباره ى اولى و دومى و ابوعبيده ى جراح و عبدالرحمن عوف و سالم غلام ابوحذيفه و مغيرة بن شعبه نازل شده است كه با يكديگر هم قسم شدند كه نگذارند خلافت به بنى هاشم برسد. (علاوه بر مدرك فوق رك على بن ابراهيم قمى: تفيسر القمى، ص 669 (و) بحرانى: البرهان، ج 4: ص 303/ح 3).]، مخفيانه در تاريكى شب به مدينه باز مى گردند تا در آبستنى حوادث آينده سهيم باشند و خطوط حوادث آينده را بر وفق مراد خود ترسيم كنند. پيامبر از ورود آنان آگاه مى شود بر آنان خشم مى گيرد و بازگشت آنان به مدينه را شرى عظيم مى خواند [ ديلمى: ارشاد القلوب، صص 135-112 (و) قمى: سيماى پر فروغ محمد (ترجمه ى كحل البصر)، ترجمه: محمد محمدى اشتهاردى، ص ص 288- 289. ] اما آنان وقعى نمى نهند و بيشرمانه در حضور خود پا مى فشارند؛ حتى وقاحت را به آنجا مى رسانند كه يكى از آنان با دسيسه گرى دخترش، كه همسر پيامبر است و پيامبر او را به اتفاق ديگر همسرش (حفصه) زنان همدم يوسف خوانده [ مفيد: الارشاد، ص 95 (و) طبرسى: اعلام الورى، ص 82 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 467/ ضمن ح 19 (به نقل از دو ماخذ سابق الذكر) (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 439. ] كه جز آشوبگرى و فتنه، كارى در سر نمى پرورانند؛ در مسجد به جاى پيامبر خدا با مردم نماز به جماعت مى گذارد [ ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 2: ص 562 به بعد. ] پيامبر به محض آگاهى با تنى بيمار و رنجور به سوى مسجد در راه مى شود، او را به كنارى زده خود به امامت مردم مى ايستد. [مفيد: الارشاد، ص 96 (و) طبرسى: اعلام الورى، ص 83 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 468/ ضمن ح 19 (به نقل از دو ماخذ سابق الذكر).البته نقل طبرى در تاريخش (تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 439) با آنچه كه ما نقل نموديم همسان است با اين افزودگى كه ابوبكر به پيامبر خدا اقتدا نمود و مردم به ابوبكر كه هيچيك از فقهاى اهل سنت هم به اين امر فتوا نداده است كه يك شخص در آن واحد مى تواند هم امام باشد و هم مامون.] زمان زمان وداع است. پيامبر خدا براى آخرين وصيت خود كاغذ و قلم مى طلبد تا پس از وفاتش تفرقه و دو دستگى ميان امتش رخنه نكند [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 463 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: ص 242. ] و بر دو ميراث گرانبهاى خود: قرآن و عترت پاى فشارى و تاكيد كند [احمد بن حنبل: المسند، ج 1: ص 355.برخى از محدثين و مورخين (رك كتاب سليم بن قيس، ص 182 (و) ابن حجر: الصواعق المحرقة، صص 75 و 89 (و) عصامى: سمط النجوم العوالى، ج 2: ص 502/ شماره ى 136 (و) ازهرى: تهذيب اللغة، ج 9: ص 78) صدور حديث معروف ثقلين را در همين ايام مى دانند. ابن حجر هيتمى مكى در كتاب «الصواعق المحرقة فى رد اهل البدع و الزندقة» (صص 89- 90) مى گويد:«سپس، بدان كه حديث تمسك به قرآن و عترت از بيست و اندى صحابى وارد شده است ... كه در برخى از طرق رسيده، آمده است كه حضرتش آن را در حجة الوداع فرمودند و دربرخى ديگر، صدورش را به زمانى نسبت مى دهند كه حضرت در مدينه، در حجره اى كه مالآمال از صحابى بود در بستر بيمارى غنوده بود. در دسته ديگر از روايات آمده است كه حضرت در غديرخم بدان تفوه نمودند و در دسته چهارم صدور روايت را بعد از بازگشت از طائف ذكر كرده اند».البته جمع ميان آنها هيچگونه استبعادى ندارد؛ چرا كه امرى بسيار مهم است كه القاى آن با تكرار، آنهم در محيطهاى مختلف با وجود افراد گوناگون ميسر است. ] تنى چند در مجلس حضور دارند. دومى خطر را نزديك مى بيند و در مى يابد كه اگر دست به كارى نزند تمامى نقشه هاى خود را براى آينده نقش بر آب كرده است. كام از كام مى گشايد و آن سخن جهنمى را از لبان كفرگوى خود، كه اقرار به خداوندى خدا فقط در محدوده ى آن بود و هيچگاه تا ژرفاى دلش نفوذ نكرد، را خارج مى سازد:«اين مرد هذيان مى گويد. بر سخنش وقعى ننهيد [بخارى: الصحيح، ج 2: ص 118 (و) صحيح مسلم، ج 1: ص 14 (و) احمد بن حنبل: المسند، ج 1: ص 222 (و) ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج 2: ص 563 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 1: صص 202- 203 (و) مفيد: الارشاد، ص 96 (و) طبرسى: اعلام الورى،ص 83 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 468/ ضمن ح 19 (به نقل از دو ماخذ سابق الذكر).البته به الفاظ ديگر در صحيح بخارى (ج 7: صص 225- 226/ ح 574) و تاريخ الامم و الملوك (ج 2: صص 436- 437) و الطبقات الكبرى (ج 2: صص 248- 249) و كتاب سليم بن قيس (ص 186) آمده است.]» پيامبر از رفتار اين گروه طغيانگر بر خدا و رسول در خشم مى شود. اين خشم شدت بيمارى حضرتش را به همراه دارد. از اين رو مى بينيم كه بعدها ابن عباس كرارا مى گفت:«يوم الخميس و ما يوم الخميس [ احمد بن حنبل: المسند، ج 1: ص 355 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 436 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: ص 242 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 1: صص 202- 203 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 22: ص 472/ ح 21. ]» و اى از روز پنجشنبه! كه چه روزى بود؟!لحظات به سرعت سپرى مى شود. مادر روزگار آبستن حوادثى بس ناگوار است. پيامبر خدا همه را از محضر خود مرخص كرده است. آخرين وصيتهاى خود را به على،فاطمه، حسن و حسين (عليهاالسلام) مى كند و براى آنان به ذكر گوشه اى از حوادث آينده مى پردازد. به على (عليه السلام) ماجراى غصب خلافت را بازگو مى كند. سپس از او مى خواهند كه بگويد رد آن هنگام چه خواهد كرد؟ على (عليه السلام)پاسخ مى دهد: «اى پيامبر خدا! اين شمشيرم است كه ميان مقام خلافت و يغماگران جدايى خواهد افكند». اما پيامبر صبر پيشه ساختن و شكيبايى ورزيدن او را در قبال اين حوادث به مصلحت دين مى داند [ سيد بن طاووس: الطرائف، صص 36 و 37 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 22: ص 489/ ح 34 (به نقل از طرائف). ] از اين رو، على (عليه السلام) مى فرمايد:«فاصبر و احتسب [ مجلسى: بحارالانوار، ج 8 (طبع كمپانى). ] به فرمان شما شكيبايى را پيشه ساخته از حق خود صرف نظر مى كنم.آنگاه ابن عباس را به حضور طلبيده حقايقى به عنوان وصيت براى او بازگو كرده او را به حمايت على (عليه السلام) سفارش مى كنند.ناگهان از درون سراى رسول خدا صداها به شيون و ناله و زارى بر مى خيزد [در روايات شيعه و اهل سنت آمده است كه رسول خاتم در دامان اميرالمؤمنين بود كه بدورد حيات گفت. (رك كتاب سليم بن قيس، ص 204 (و) شيخ مفيد: الارشاد، ص 98 (و) شيخ طوسى: كتاب الامالى، صص 29- 30 (و) طبرسى: اعلام الورى، ص 84 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 22: ص 470/ ح 19 و ص 498/ ح 45 و ص 500/ ح 47 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: صص 262- 263.جالب اينجاست كه ابن سعد در كتاب خود (الطبقات الكبرى، ج 2: ص 236) روايتى نقل مى كند كه راوى از ابن عباس پرسيد: آيا باور برخى صحيح است كه پيامبر خدا در حالى كه سر به سينه ى عايشه نهاده بود بدرود حايت گفت؟ ابن عباس در حالى كه خبر را غير معقول خواند گفت: حضرتش بر روى سينه ى على (عليه السلام)جان سپرد و على (عليه السلام) و برادرم فضل بن عباس او را غسل دادند.در مورد تاريخ وفات حضرت رسول و اختلاف موجود در آن، و همچنين وصيت حضرتش و كيفيت كفن و دفن و نماز بر حضرتش به فصل نهم همين كتاب (بازگشت به جاهليت) مراجعه كنيد.] بزودى خبر وفات پيامبر در مدينه منتشر مى گردد. دومى كه اوضاع را بر وفق مراد نمى بيند و بيم دارد كه هر لحظه مردم با على (عليه السلام) بيعت كنند و كاخ اميد و آرزوى او را ويران كرده دسيسه گرى او و ياران و دوستانش را خنثى كنند؛ دست به كار توطئه ى جديدى مى شود. در آن لحظه هاى پر اضطراب و در ميان موج گريه و آه و افسوس مردمى كه پيشوا و مقتدا و رهبر خود را از دست داده بودند ناگهان فرياد سهمگين اين گسسته از دين گوش فلك را كر مى كند كه:« نه! هرگز! دروغ است! دروغ مى گويند! محمد نمرده! او نمى ميرد! آنكه اين چنين سخنى را ساز كرده منافق است! او چون عيسى به آسمان عروج خواهد كرد و به ديدار خدايش خواهد شتافت! او همچون موسى پسر عمران چهل شبانه روز در كوه طور به سر خواهد برد! به خدا سوگند، هر كس بگويد كه محمد مرده است پاى او را خواهم بريد [ ابن هشام: السيرة النبوية، ج 6: ص 75 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 442 (و) ابن كثير: البداية و النهاية، ج 5: ص 342 (و) يافعى: مرآت الجنان، ج 1: ص 59. ]». و ه، كه چه زيبا خداى منان پيامبرش را از آينده اين امت خبردار مى سازد كه:(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افائن مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين [ آل عمران، 3: ص 144. ] عياشى سمرقندى در تفسيرش (ج 1: ص 200) روايت مى كند كه: «افائن مات او قتل يعنى اصحابه الذين فعلوا ما فعلوا». .) جز اين نيست كه محمد پيامبرى است كه پيش از او پيامبرانى ديگر بوده اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به آيين خود باز مى گرديد؟ هر كس كه باز گردد هيچ زيانى به خدا نخواهد رسانيد. خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.
بازگشت به جاهليت
(غوغاى سقيفه) از ديگر سو، در سقيفه ى بنى ساعده گفتگوهاى داغى در جريان است. گزارش اين واقعه در منابع كهن به تفصيل آمده است. سليم بن قيس (م 90 ق) در كتابش مشروحا به نقل اين واقعه مى پردازد و ابن ابى الحديد معتزلى (م 656 ق) در « شرح نهج البلاغه» (ج 2: صص 3- 5) خود ما وقع را از كتاب «السقيفه» احمد بن عبد العزيز جوهرى (م 323 ق) نقل مى كند. علماى شيعه هم همچون علم الهدى، شريف مرتضى (م 436 ق) در «الشافى» (ج 4)، شيخ الطائفه ى طوسى (م 460 ق) در « تلخيص الشافى» (ج 3) و ابومنصور احمد ابن ابى طالب طبرسى (م 588 ق) در « الاحتجاج» و دهها نفر ديگر از عامه و خاصه در كتب خود به ذكر آن پرداخته اند.واقعه، با توجه به اختلافى كه در آن هست كه البته خدشه اى به اصل آن وارد نمى آورد، به اختصار، به شرح زير است:انصار پس از رحلت خدا در زير سايبانى براى فرار از آفتاب نيمروز به نام سقيفه ى بنى ساعده گرد آمدند به اين مدعا كه بيم تفرقه و شكاف ميان مسلمنان مى رود پس بايد هر چه سريعتر كارى صورت داد و خليفه اى براى جانشينى رسول خدا انتخاب نمود. آنان در پى اين تصميم سعد بن عباده سر كرده ى خزرجيان، در حالى كه در بستر بيمارى افتاده بود از خانه بيرون آوردند، تا در پس رحلت رسول خدا او را پيشواى مسلمانان نمايند. سعد به اين خيال كه اسب خلافت براى او زين شده است براى مردم به سخنرانى پرداخت [ براى آگاهى از سخنان او رك طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 456 (و) ابن قتيبه: الامامة و السياسة، ج 1: ص 5. ]و همه را به فرمانبرى از خود دعوت نمود.عمر و ابابكر كه با اعوان و انصار خود در سر نقشه ها داشتند آگاه شدند كه در جايى ديگر، دگران نغمه ساز خلافت شده اند. از اين رو، با سرعت هر چه تمام در راه شدند و در بين راه رفيق خود، ابوعبيده را هم با خود همراه كردند. [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 443. ] اما انصار كه از دو قبيله ى اوس و خزرج بودند بر رياست سعد كه از خزرجيان بود اتفاق نظر نداشتند و بشير بن سعد خزرجى- عموزاده ى سعد- و اسيد بن حضير- كه سركرده ى اوسيان بود- بيش از همه در تكاپو بودند كه امر سعد تثبيت نگردد. [ احمد صفوت: جمهرة رسائل العرب، ج 1: ص 173. ] اختلاف ميان انصار آنگونه بالا گرفت كه بيم جدال و كشتار مى رفت. در اين بين ابوالميثم تيهان برخاسته در ضمن انشاد شعرى اجتماع كنندگان در زير آن سايبان را نسبت به خط جهودان و ترسايان و منافقان و مسليمه ى كذاب هشدار داد و در ادامه ى سخنان منظوم خود افزود كه اگر يكى از قريش متكفل اين امر خطير نگردد امت رسول الله ضايع خواد شد. او در آخر ابراز اميدوارى كرد كه على و يا ابوبكر رشته ى كار را بدست گيرند [ ابن اعثم: الفتوح/ مترجم: مستوفى هروى، ص 4 (و) سپهر: ناسخ التواريخ/ تاريخ خلفا، ج 1: ص 12. ] اما خزيمة بن ثابت (ذو الشهادتين) انصار را از اين انتخاب بر حذر داشته هشدار داد كه اگر چنين كنند تا ابد فرزندانشان ذليل و خوار قريشيان مى شوند.اسيد بن حضير انصارى كه از به قدرت رسيدن سعد بن عباده بسى ناخشنود بود با ابراز اين نكته كه شما انصار نخستين كسى بوديد كه از