بیشترلیست موضوعات ديباچه تمهيد فايده كتاب چگونگى تأليف كتاب سرآغاز سخن: مستوره آفتاب سرمد خلقت نورانى ولادت مهين بانوى اسلام نامهاى زهراى اطهر فضايل بانوى دو سرا وقايع اتفاقيه على و زهرا زندگانى على و زهرا بخشش پيامبر وفات رحمت عالميان بازگشت به جاهليت فدك خطبه ى فدكيه سراى غم (بيت الاحزان) در ماتم زهرا پيامبر خدا و فاطمه آنچه كه بايد پيش از خواب انجام داد دعا در هنگام گسترانيدن بستر دعا براى رهايى از تنگناى مالى دعايى كه برآورده شدنش حتمى است دعا براى اداى قرض حرز فاطمه براى دفع تب (دعاى نور) تسبيحات زهرا دعا براى امر مهم دعاى حريق دلسوزى پيامبر بر فاطمه و بزرگداشت او فاطمه مهتر بانوان است خبر پيامبر از نخستين كسى كه به او مى پيوندد پاداش درود و صلوات بر فاطمه خبر دادن پيامبر از آينده فاطمه پيامبر را از نيرنگ مشركان آگاه مى كند محمد و على محمد و على پدران امتند محمد و على امانت خداوندند على (ع) -نص بر امامت و ولايت على فضيلت اميرالمؤمنين زمين با على سخن مى گويد فضيلت دوستى على خبر دادن از ولايت على در غدير خم داورى على ميان فرشتگان على قسيم بهشت و دوزخ است فرزندان فاطمه -پيامبر سرپرست فرزندان فاطمه است امام حسن و امام حسين آنچه كه پيامبر براى حسنين به ارث نهاد پيامبر خدا حسنين را در پناه خداوند قرار مى دهد نامگذارى حسنين خبر غيبى پيامبر خدا از روز قيامت اهل بيت -
دو يادگار پيامبر: قرآن و عترت جايگاه اهل بيت مثل اهل بيت (حديث سفينه) اهل بيت و امت اسلامى (حديث نجوم) تمسك به اهل بيت خشنودى پيامبر از اهل بيت عواقب آزردن اهل بيت حالت مرگ براي دوستان پيامبر و آل او نص بر امامت حسين و نه فرزندش نيكى بر فرزندان پيامبر خدا حديث كسا شيعيان -حديث معراج شيعيان على را بهشت برين مأواست فضيلت علماى شيعه رستخيز -حال مردم در روز رستاخيز جايگاه پيامبر در روز رستاخيز ترس از آتش شفاعت از گنهكاران مواعظ و حكم-بهترين مردم بدترين مردم مرد نسبت به چه چيز سزاوارتر است خوشرويى مؤمن آزاد كردن بنده ى مؤمن نكوهش ستمگران مقام مادر فرزندان بيمارى بندگان خدا زن و آنچه كه مربوط به اوست -خير و صلاح زنان در چيست؟ عفت زنان لحظه ايى كه زن به خدا نزديك است ستودن سخاوت و نكوهيدن بخل تشويق به پاكيزگى احكام -اخلاص در عبادت سبب تشريع احكام الهى چگونگى شستن بول كودك عقاب سستى در نماز وظيفه ى روزه دار خمس حكم گوشت بريان تحريم خمر آداب آداب غذا خوردن آداب سفر و حضر فضيلت انگشترى عقيق فضايل برخى از سور قرآن نيايش -تعقيبات نماز تعقيب نماز ظهر تعقيب نماز عصر تعقيب نماز مغرب تعقيب نماز عشاء نمازهاى حضرت زهرا دعاهاى هفت روز هفته -دعاى روز شنبه دعاى روز يكشنبه دعاى روز دوشنبه دعاى روز سه شنبه دعاى روز چهارشنبه دعاى روز پنجشنبه دعاى روز جمعه حرز فاطمه تسبيح حضرت زهرا ساير ادعيه ى حضرت زهرا -دعا در هر صبح و شام دعا براى برآورده شدن حاجات دعا براى رهايى از تنگنا و زندان دعا در باب مكارم اختصاصات فاطمى
-كمك براى ستادن حق ازدواج فاطمه و على تنگدستى اهل بيت سخن فاطمه به گاه وفات پيامبر حوادث بعد از پيامبر سخن گفتن با زنان مهاجر و انصار وصاياى حضرت زهرا سخنان منظوم -اشعار و ندبه هاى زهرا هنگام وفات پدر نوحه سرايى براى رسول خدا در فراق خويش اشعار انسيه حوراء در باب فرزندانش توضیحاتافزودن یادداشت جدید
رسول خدا پشتيبانى و حمايت كرديد پس نخستين كسى نباشيد كه كفران نعمت نموده در امر حكومت كه حق مسلم قريشيان است به مخالفت برخيزيد. [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 3: ص 207 (و) جوهرى: السقيفة، ص 57 (و) ابن قتيبه: الامامة و السياسة، ج 1: ص 12 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 6: ص 5. ] بشير بن سعد انصارى چون سخنان اسيد بن خضير را بشنيد و آن را مطابق با هدف خود- كه به رياست نرسيدن سعد بن عباده- بود ديد برخاست و در ضمن بر شمردن مساعدتهاى انصار براى استقرار و گسترش دين نسبت آنان را به امر خلافت دو گونه بر شمرد: نخست اينكه خلافت حق ديگرى است پس لازم مى آيد كه نسبت به تصدى آن هيچگونه ادعايى نداشته باشند و يا از آن خود آنهاست كه بايد به شكرانه ى نعمتى كه خداوند به وسيله ى قريش به آنان ارزانى داشته است حكومت را به قريشيان واگذارند و ثابت كنند كه فداكارى آنان براى اسلام بوده، و نه طمع به امر خلافت.چون سخنان بشير به اينجا رسيد شخصى ديگر برخاست و سخنانى نظير سخنان او ايراد كرد و آخرالامر گفت: «با خويشان رسول خدا در موضوعى كه حق مسلم آنانست و مربوط به شما نيست مخالفت نكنيد تا پاداشى كه در راه اسلام نصيبتان گرديده ضايع گردد و كار را به گونه اى به مقصد رسانيد كه رضاى خدا در آن نهفته است [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 459 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 2: ص 158 (و) جوهرى: السقيفه، ص 59 (و) احمد صفوت: جمهرة خطب العرب، ج 1: ص 177. ]».اختلاف ميان انصار سبب گرديد تا راه براى اعمال نظر مهاجرين، و بالاخص ابوبكر و عمر و يارانشان باز گردد. معن بن عدى كه از دوستان ابوبكر بود به اشاره ى ابوبكر اغاز به سخن كرد و گفت: «اى گروه انصار! بيهوده سخن مگوييد و چيزى را كه حق شما نيست طلب نكنيد و خلافت پيامبر را به قوم او واگذاريد».ثابت بن قيس انصارى كه او را خطيب انصار مى ناميدند چون ديد كه انصار به سبب اختلاف در موضع ضعف قرار گرفته اند در خطاب به مهاجرين چنين گفت: «شما در مكه رسول خدا را ساحر و كذاب خوانديد. كردار ناشايست و موهن شما كار را به جايى رسانيد كه حضرتش ناچار به هجرت از مكه به مدينه شد. ما هم در اينجا هر چه داشتيم در اختيار رسول خدا و اصحابش گذاشتيم و تا آخرين نفس از او حمايت كرديم. شما مهاجرين اگر واقعا حامى پيامبر بوديد چرا در مكه از او حمايت نكرديد و خويشان قريشى نسب خود را از آزار نسبت به او منع ننموديد؟ و حالا چرا انصاف نمى دهيد؟ اگر انصار رسول خدا را دعوت به مدينه نمى كردند و فداكاريهاى آنان نبود شما كجا بوديد؟! و اسلام درچه حالى بود؟! حالا چه مى گوييد؟ و با چه منطق و سابقه اى انتظار داريد كه خلافت در دستان شما باشد؟» سخنان ثابت بن قيس آن چنان غافلگيركننده بود كه عمر از شنيدن اين كلمات نقشه هاى قبلى را كه با دوستان خود براى بدست گرفتن زمام حكومت كشيده بود نقش بر آب مى ديد. از اين رو خواست حركت كند و جواب دهد؛ ولى ابوبكر چون موقعيت انصار و حال مجلس را مى دانست از سخن گفتن عمر جلوگيرى كرد. ابوبكر به خوبى دريافت كرده بود كه با خشونت نمى توان خواسته ى خود را عملى كرد [ جوهرى: السقيفه، ص 64 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 4: ص 60. ]يعنى همان چيزى كه عمر خيلى سريع بدان متوسل مى شد. ابوبكر انديشيد كه بايد از راه ديگرى وارد شد. لذا، شخصا بپاخاست و خطاب به ثابت بن قيس- به طور خلاصه- چنين گفت: «اى ثابت، آنچه در شأن انصار گفتى بجاست. اما بسيار كم گفتى! انصار را مقامى بسى والاتر از اين سخنان است. هيچ عاقلى نمى تواند خدمات انصار را ناديده بگيرد و از مقام فداكارى آنان در را ه ترويج اسلام بكاهد. اما ما (مهاجرين) هم فضايلى داريم و خداوند در قرآن فرموده است: مقام بلند براى فقيران از مهاجرين است كه آنان را از وطن و اموالشان به ديار غربت راندند حال آنكه در طلب فضل و خشنودى خدا مى كوشند [ سوره ى حشر، 59: 8. ].. شما بايد بدانيد قوم عرب شما را به رياست و خلافت نمى پذيرد و بر فرمانبرى شما گردن نمى نهد؛ ليكن آنان اين فرمانبرى را از قريش پذيرا هستند، چون قريش به شرافت حسب و نسبت ممتاز است و رسول خدا از ميان آنها است. آيا نبوت در قريش باشد و خلافت در غير قريش[ ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 1: ص 219 (و) ابن قتيبه: الامامة و السياسة، ج 1: ص 15 (و) تاريخ اليعقوبى، ج 2: ص 103. ]؟ آيا هيچ عاقلى اين را مى پذيرد؟ چرا از جاده ى مستقيم منحرف مى شويد و زحمات گذشته خود را بر باد مى دهيد؟ شما تصور نكنيد من براى خودم صحبت مى كنم و طمع در خلافت دارم؛ بلكه غرضى جز ارشاد و هدايت شما ندارم و وظيفه ى خود مى دانم كه حقيقت را بگويم. اينك دو نفر از بزرگان قريش كه از هر حيث صلاحيت خلافت را دارند در مجلس شما حاضرند: يكى عمر و ديگرى ابوعبيده ى جراح، با هر كدام مايليد بيعت كنيد؛ زيرا هر دو نفر براى تصدى اين مقام شايستگى دارند [ همان مدارك گذشته. البته طبرى در «تاريخ الامم و الملوك» (ج 2: صص 446 و 457) با كمى اختلاف آن را نقل كرده است. ]».چون سخن ابوبكر به اينجا رسيد ثابت بن قيس ديگر بار آغاز به سخن كرد و گفت: «اى گروه مهاجرين، شما سخن ابوبكر را شنيديد. گفتند شنيديم، گفت قبول كرديد،گفتند قبول كرديم و به جان و دل مى پذيريم... اما آيا شما ابوبكر را به نافرمانى خدا و رسول نسبت مى دهيد؟» حاضرين گفتند: «حاشا و كلا، ابوبكر آنچه مى گويد درست است». وقتى ثابت بن قيس اين اقرار را از مهاجرين نسبت به ابوبكر گرفت واتمام حجت نمود خطاب به آنان گفت: «شما مى گوييد رسول خدا در خلافت نظر بر ابوبكر داشت و او را در نماز به اقامت برگزيد. اگر چنين است پس خلافت حق مسلم او است و بر ديگرى حرام است». گفتند: «چنين است». ثابت گفت: «اگر چنين است من از شما سوالى مى كنم: چگونه ابوبكر با رسول خدا مخالفت مى كند و امر خلافت را كه به قول شما پيامبر به او واگذار نموده به ديگران،يعنى عمر و ابوعبيده ارجاع مى دهد؟ اگر خلافت حق او است نبايد به ديگرى واگذار كند و اگر حق او نيست چرا براى مردم خليفه تعيين مى كند؟ و اگر مى گوييد رسول خدا ابوبكر را خلافت در نماز وغير آن نداد، پس چرا به رسول خدا دروغ بستيد؟» مهاجرين متوجه شدند كه محكومند و نمى توانند جواب ثابت را بدهند. لذا، از راه ديگرى وارد شدند و گفتند: «رسول خدا او را به امامت در نماز معين نكرد؛ بلكه آن حضرت چون مريض بود و نتوانست به نماز بيايد ابوبكر نماز خواند». ثابت گفت: «حال، در گفتارتان صادقيد؛ زيرا وقتى ابوبكر از پيش خود به نماز ايستاد رسول خدا با همان حالت ضعف و ناتوانى به زحمت به مسجد آمد. چون ابوبكر متوجه شد عقب رفت و پيامبر نماز خواند. پس ابوبكر از طرف رسول خدا معين نشده بود و اين عمل اگر از ابوبكر گناه نباشد پس چيست؟» مهاجرين نتوانستند جواب ثابت را بدهند.مهاجرين (يا به قولى ابوبكر بن ابى قحافه) با بن بستى كه سخنان ثابت بن قيس انصارى بر آنان تحميل كرده بود عرصه را بر خود تنگ مى ديدند از اين رو، مجبور به تغيير تاكتيك شده چنين گفتند: «اى انصار! خلافت بعد پيامبر را به قوم او واگذار كنيد كه شايسته ترند. آنان هم بر خود وظيفه مى دانند كه در تمام امور بدون مشورت با شما كارى انجام ندهند. پس اميران از ما و وزيران از شما باشند (فنحن الامرا و انتم الوزراء [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 443 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ج 1: صص 580، 582 و 584 (و) ابن قتيبه: الامامة و السياسة، ج 1: ص 7 (و) ابن اعثم: الفتوح/ ترجمه ى مستوفى هروى، ص 5 (و) ابن خلدون: العبر، ج 2: قسمت دوم/ ص 64 (و) ابن عبد ربه: العقد الفريد، ج 2: ص 252 (و) محب طبرى: الرياض النضرة، ج 1: صص 212 و 214. ]». آنگاه يكى از بزرگان انصار به نام حباب بن منذر از جاى برخاست و در مدح انصار بسيار سخن گفت و توصيه نمود كه امر خلافت را به مهاجرين واگذار نكنيد كه بنده ى آنان مى شويد. او در قسمتى از سخنان تحريك آميز خود چنين گفت: «خداوند متعال در شهر شما علنا پرستش شد. در زمينهاى شما نماز به جماعت خوانده شد. با شمشيرهاى شما اسلام گسترده شد و عرب در برابر اسلام تسليم گرديد. حال چه كسى يا كسانى از شما به امر خلافت سزاوارتر است؟! اگر مهاجرين خلافت را در ميان شما قبول ندارند براى خود خليفه اى معين كنند ما هم خليفه اى معين مى كنيم. وجود دو خليفه چرا ممكن نباشد؟» سعد بن عباده گفت: «هذا اول الوهن [ يعنى اين نخستين سستى در كار است. رك طبرى: تاريخ الامم و الملوك،، ج 2: ص 456 (و) ابن عبد ربه: العقد الفريد، ج 2: ص 13 (و) ابن قتيبه: عيون الاخبار، ج 2: ص 233 (و) همو: الامامة و السياسية، ج 1، ص 7 (و) جاحظ: البيان و التبيين، ج 3: ص 147. ]».در اينجا بود كه صداها بلند شد. هر كس چيزى مى گفت. عده اى گفتند: «چگونه وجود دو امير در يك شهر ممكن است؟» چون حباب بن منذر مخالفت انصار و مهاجرين، و بالخصوص اسيد بن خضير و بشير بن سعد را كه با سعد بن عباده خصومت مى ورزيدند، مشاهده نمود اشعارى سرود و براى رفع اختلاف، انتخاب دوامير- يكى از انصار و ديگرى از مهاجرين- را راهى شايسته و ستودنى شمرد.چون عمر اين اشعار را از حباب بشنيد گفت: «اى حباب! چه مى گويى؟ ايجاد فتنه مى كنى؟ هرزگ دو شمشير در يك غلاف راست نيايد [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 459 (و) جوهرى: السقيفه، ص 58 (و) احمد صفوت: جمهرة خطب العرب، ج 1: ص 176 (و) ابن اعثم: الفتوح/ ترجمه ى مستوفى هروى، ص 6 (او اين سخن را به ابوبكر نسبت مى دهد). ]». آنگاه ابوبكر به سخن آمد و گفت: «كسى فضل انصار را انكار نمى كند؛ ولى مى گوييم مهاجرين امرا و شما وزرا باشيد». حباب بن منذر دوباره به سخن آمد و مطلب خود را مبنى بر وجود دو امير تكرار كرد. عمر از جا برخاست و گفت: «به خدا سوگند، به اين عمل هرگز رضايت نمى دهيم كه رسول خدا از قريش باشد و شما بر قريش حكومت كنيد.بدانيد نسل عرب در حكومت خويشاوندان رسول خدا روى موافق نشان مى دهد. من مى خواهم بدانم چه كسانى به جز آشوبگران و فتنه جويان با ما كه عشيره ى پيامبريم در امر خلافت مخالفت مى ورزند [ همان مدارك گذشته (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 459. ]؟».حباب بن منذر براى پاسخ به گفتار عمر دگربار بپاخواست و خطاب به انصار گفت: «اى گروه انصار، به كلمات اين شخص نادان گوش مسپاريد و تا حكومت از شما خارج نشده تصميم خود را بگيريد. اگر مهاجرين موافقت نكردند كه شما بر آنها امير باشيد هر كدام از مهاجرين و انصار براى خود اميرى معين كند و اگر باز هم موافقت نكنند و با شما مخالفت نمايند و كارشكنى كنند پس تمام اين گدايان را از سرزمين خود بيرون برانيد. من كه با شما صحبت مى كنم ستون عقل و عمد رايم و از روى بصيرت و قدرت حرف مى زنم، نه از روى نادانى و ترس. من دل دليران و جگر شيران دارم! به خدا سوگند، هيچكس نمى تواند حرف مرا رد كند، مگر اينكه با شمشير بينى او را به خاك مذلت بمالم». عمر گفت: «اى حباب، خدا تو را خواهد كشت!» حباب گفت: «خدا تو را خواهد كشت [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 459 (و) ابن اثير: الكامل، ج 2: ص 158 (و) جوهرى: السقيفه، ص 59 (و) احمد صفوت: جمهرة خطب العرب، ج 1: ص 177. ]!» در اين هنگام ابوعبيده جراح از جا حركت كرد و در فضايل انصار بسيار سخن گفت بدان اميد كه انصار را نرم سازد اما ثابت بن قيس گفت: «ما سعد بن عباده را به امارت بر مى كشيم كه سيد خزرج است». عمر، در مخالفت پاى فشرد. حسان بن ثابت انصارى اشعارى به اين مضمون انشاد كرد كه قريش نبايد مقام و منزلت سر كرده ى ما، سعد بن عباده را منكر شود. مى گويند سلطنت و خلافت حق ماست. مى گوييم حق خود را ثابت كنيد تا شما را پيروى كنيم. اگر سفارشى از رسول خدا داريد كه سخن ما باطل است آن را اقامه كنيد. ليك اگر سفارشى نداريد سعد بن عباده كسى است كه اصحاب بدر و احد با اويند. ما بوديم كه دين را نصرت داده تا پايدار گرديد. در اين صورت، شما به سلطنت و رياست سزاوارتر از ما نخواهيد بود.بشير بن سعد انصارى از ترس اثر گذاشتن اين اشعار در مردم از جا حركت كرد و گفت: «اى گروه انصار! قريش و قوم محمد (صلى الله عليه و آله) به خلافت و جانشينى او اولى هستند». شخصى از انصار حركت كرد و گفت: «ما، انصار لشكر خداييم و شما اين مردم قريش به جاى آنكه پشتيبان ما باشيد در حق مسلم ما با ما مخالفت مى ورزيد!!» چون سخن به اينجا رسيد و انصار مشاهده نمودند كه قريبا كار از دست آنها خارج مى شود و خلافت بر مهاجرين راست مى آيد گفتند پس حال كه چنين است چرا با على بن ابى طالب بيعت نكينم [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 443 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 2: ص 158 (و) تاريخ يعقوبى، ج 1: ص 523. ] عمر كه موقعيت را به هيچ روى مناسب نمى ديد در خطاب به ابوبكر گفت: «اى پير قوم، دست بده تا با تو بيعت كنيم [ جوهرى: السقيفة، ص 59 (و) طبرى: تاريخ الامم الملوك، ج 2: ص 446 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 6: ص 6 (و) مقدسى: البدء و التاريخ، ج 5: ص 68 (و) خواند مير: حبيب السر، ج 1: ص 446. ]».خزرجيان چون مشاهده كردند كه امر خلافت از آن ابوبكر است از ترس آنكه در بيعت با او، اوسيان برايشان سبقت بگيرند و اين امر موجبى براى تقرب بيشتر قبيله ى اوس به دستگاه زمامدارى شود، جملگى براى بيعت با ابوبكر هجوم آوردند.اين هجوم گونه اى بود كه نزديك بود سعد را پايمال كنند. سعد در حالى كه قدرت بر حركت نداشت صدايش به ناله برخاست كه اى مردم مرا كشتيد! عمر گفت: «اقتلوا سعدا قتله الله [ يعنى سعد را بكشيد خدا او را بكشد (ابن هشام: السيرةالنبوية، ج 6: ص 81 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 447 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 6: ص 40 (و) حنبل: مسند احمد، ج 1: ص 56). ]». قيس، فرزند سعد بن عباده ريش عمر را گرفت و گفت: «اى پسر صحاك حبشيه، كه در جنگها ترسو و در خوردن و رياست طلبى پهلوان هستى! اگر يك موى از سر سعد كم شود خواهى ديد چه مى شود».ابوبكر كه شاهد بر اين ماجرا بود فرياد زد: «عمر! زمان زمان درگيرى و جدال نيست. از روى رفق و مدارا عمل كن [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2 : ص 460. ]».سرانجام، امر خلافت با تهديد و ارعاب به رقبه ى ابوبكر نهاده شد و حاضران در مجلس با او بيعت كردند.نخستين بيعت كننده [ البته توجه داريد نخستين بيعت كننده ايى كه مى گوييم يعنى نخستين فرد از مردم كه بعد از آن همه جارجنجال و پيشقدمى عمر و ابوعبيده در بيعت با ابوبكر پا جلو نهاد و با ابوبكر دست بيعت دادند منظور است. شاهد بر اين مدعا قرينه ى موجود درروايتى است كه در پاورقى بعد آمده است، آنجا كه على (عليه السلام) مى فرمايد: «اى سلمان، هيچ فهميدى اول كسى كه روى منبر پيامبر با او بيعت كرد چه كسى بود؟» كه اين سخن حضرت نشان مى دهد كه مقدمات كار انجام شده بود و ابوبكر به عنوان جانشين بر منبر رسول الله (صلى الله عليه و آله) جلوس كرده بود و مردم خود را مهيا مى كردند تا با او بيعت كنند. ] پيرمردى بود كه در حين بيعت با ابوبكر گفت: «مدتها چشم انتظار خلافت تو بوده ام و...» آنگاه در ادامه ى سخنان خود آهسته زير لب گفت:«يوم بيوم آدم» يك روز به روز آدم (كه سبب گرديد با سجده نكردن به او از بهشت رانده شوم. حال امروز با اين كار سبب گرديدم كه ابناى بشر از بهشت رانده شوند [سليم بن قيس (م 90 ق) در كتابش (اسرار آل محمد (صلى الله عليه و آله)/ ترجمه فارسى، ص 29- 30) و كلينى در كتاب «الروضة من الكافى» (صص 343- 344)چنين مى گويد:سلمان مى گويد: «در حالى كه على (عليه السلام) سرگرم غسل پيامبر بود از آنچه مردم- در بيرون خانه- انجام دادند خبر دادم و گفتم: هم اكنون ابوبكر بر منبر پيامبر نشسته و مردم نه يك دست، بلكه با دو دستش بيعت مى كنند!!».على (عليه السلام) فرمود: «اى سلمان، هيچ فهميدى اول كسى كه روى منبر پيامبر با او بيعت كرد چه كسى بود؟»... سلمان گفت: «نفهميدم، ولى پيرمدى سالخورده را ديدم بر عصا تكيه كرده و ميان دو چشمش جاى سجده بود به طورى كه بسيار جدى و كوشا در عبادت مى نمود (بقيه همان است كه ما در متن آورديم)». على (عليه السلام) فرمود: «اى سلمان، آيا او را شناختى؟» عرض كردم: «نه! ولى از گفتارش ناراحت شدم، مثل اينكه مرگ پيامبر را به مسخره گرفته بود». اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: «او شيطان بود»!]).همينكه بيعت با ابوبكر به اتمام رسيد، دسته اى كه با وى بيعت كرده بودند او را با سر و صدا و سرور و شادى مانند عروسى كه به حجله مى برند، وارد مسجد پيامبر خدا كردند [ ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 8: ص 2 (به نقل از زبير بن بكار در كتاب «الموفقيات»). ] در حالى كه خارج از سقيفه اوضاع گونه ى ديگرى است. مردم در ماتم رسول خدا گريانند و خانه ى رسول خدا ماتمكده است. ناله ى اهل بيت پيامبر و حاضرين در سرا به شيون و زارى بلند است. على (عليه السلام) بنا به وصيت رسول خدا [ كلينى: الاصول من الكافى، ج 1:ص 450 (و) طبرسى: الاحتجاج، ص 52 (و) صدوق: كتاب الامالى، ص 376 (و) همو: اكمال الدين، صص 17- 18 (و) ابن فروخ: بصائر الدرجات، ص 81 (و) قطب راوندى: الخرايج و الجرايح، ص 248 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 22: صص 506 و 507 و 512- 513 و 514 و 518 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: ص 281 (و) نويرى: نهاية الارب، ج 18: ص 390 (و) سيوطى: الخصائص، ج 2: ص 482. ] به شستشوى بدن مطهر پيامبر مى پردازد [ ابن هشام: السيرة النبوية، ج 6: ص 83 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: صص 281- 283 (و) ابن كثير: البداية و النهاية، ج 5: ص 229 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ج 1: ص 347 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 9: ص 36 (و) سيوطى: الخصائص، ج 2: ص 276 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 7: ص 250 (و) طبرسى: الاحتجاج، ص 52 (و) فقه الرضا، صص 20- 21 (و)مفيد: الارشاد، ص 98 (و) طوسى: تهذيب الاحكام، ج 1: ص 30. ] و در اين كار او را فضل بن عباس مدد مى رساند [ مفيد: الارشاد، ص 98 (و) ابن هشام: السيرة النبوية، ج 6: ص 83 (علاوه بر فضل بن عباس از عباس بن عبدالمطلب، قثم بن عباس، اسامة بن زيد و شقران نوكر رسول خدا نام مى برد) (و)ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: صص 277- 281 (البته ابن سعد علاوه بر فضل بن عباس از تنى چند نام مى برد كه به حسب رواياتى كه نقل كرده است مختلفند). ]كار غسل به اتمام مى رسد. حاضرين- كه بسيار اندكند- با على (عليه السلام) بر پيامبر خدا نماز مى گزارند [ كلينى: الاصول من الكافى، ج 1: صص 450 و 451 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 1: صص 203- 206. ] آنگاه على (عليه السلام) بنا بر وصيت پيكر بى جان پيامبر را در حجره ى حضرتش به خاك مى سپارد [ كلينى: الاصول من الكافى، ج 1: ص 450 (و) طبرسى: اعلام الورى، صص 143- 144. ] على (عليه السلام) با بيلى سرگرم هموار نمودن روى قبر است، كه سلمان (رضى الله عنه) از راه مى رسد و بيعت گروهى از مهاجر و انصار با ابوبكر را خبر مى دهد. حضرت بيل را در خاك فرو كرده بر دسته ى آن تكيه داده اين آيه از قرآن را تلاوت فرمودند:(بسم الله الرحمن الرحيم- الم - احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون- و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن