مسند فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسند فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

مهدی جعفری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين- ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون [ عنكبوت، 29: 1- 4. مفيد: الارشاد، صص 101-100 (و) سمرقندى: تفسير العياشى، ج 1: ص 197 (و) على بن ابراهيم: تفسير القمى، ص 494 (و) كراجكى: كنز الفوائد (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 28: ص 307. ]).

به نام يكتا بخشاينده ى مهربان الف لام ميم. آيا مردم پنداشته اند كه چون بگويند: ايمان آورديم، رهايشان مى كنند و ديگر نمى آزمايندشان. ما مردمى را كه پيش از آنان بودند آزموديم، تا خدا راستگويان را معلوم دارد و دروغگويان را باز شناساند. آيا آنان كه خود را به گناه مى آلايند، مى پندارند كه از ما مى گريزند؟ وه، كه چه بد داورى مى كنند.

پس از آن على (عليه السلام) با حالتى غمين قدم در خانه ى خود گذارد. خانه اى كه ماتمكده بود و مجلس اراى اين ماتم زهرا (عليهاالسلام). زبان حال فاطمه ى اطهر چنين بود:



  • غم هجوم آورده مى دانم كه زارم مى كشد غم هجوم آورده مى دانم كه زارم مى كشد


  • وين غم ديگر كه دور از روى يارم مى كشد وين غم ديگر كه دور از روى يارم مى كشد




  • شب هلاكم مى كند انديشه ى غمهاى روز شب هلاكم مى كند انديشه ى غمهاى روز


  • روز، فكر محنت شبهاى تارم مى كشد روز، فكر محنت شبهاى تارم مى كشد


(وحشى بافقى) و ما هم در سوگ محمد، پيام آور مهر و عطوفت و انسانيت چنين مى گوييم:

دردا... دريغا!

اى امى گويا... از آن روزى كه رفتى ما، همچنان در انتظارى تلخ مانديم بعد از تو اى محمود احمد، اى محمد (ص) ديگر بلال «الله اكبر» بر نياورد جبريل از سوى خدا ديگر نيامد خوش روزگار داشتيم اندر كنارت اما دريغ آن روزها ديرى نپاييد رفتى... ولى از ياد ما هرگز نرفتى بعد از تو، اشك ديده مان هرگز نخشكيد بعد از تو، خاطرهايمان هرگز نياسود بعد از تو، اى يار ضعيفان! قصه ى ما غم بود و حرمان بود و درد تازيانه يا كنج زندان، يا اسارت، يا شهادت آزارها و حمله هاى وحشيانه بعد از تو، اولاد على (ع) آواره گشتند بر خون سجود آورده و در خون نشستند بعد از تو، ما مانديم و غوغاى سقيفه بعد از تو، ما مانديم، با زهراى مظلوم (س) آن چهره اى كش بارها بوسيده بودى آزرده و سيلى خور دست ستم شد در كوفه محراب على (ع) گرديد گلگون صحراى سرخ كربلا رنگين شد از خون لبهاى قرآن خوان حق گوى حسينت آماج ضربتهاى چوب خيزران گشت يار وفادارت، ابوذر چون عاشقان در غربت تبعيد جان داد عمار ياسر كشته گرديد فريادهاى مالك اشتر فرو خفت بيدارهامان بر فراز دار رفتند اى بنده ى خوب خداوند بعد از تو، ما مانديم و ميراث شهيدان بعد از تو، ما بوديم و خيل سوگواران رفتى، تو اى تنديس اخلاق و فضايل اى عقل كامل رفتى، ولى ما را به دست غم سپردى يادت گرامى باد، اى ياد معطر اى نامت احمد نامت بلند و جاودان باد اى محمد (ص) (شيخ جواد محدثى) پيامبر خدا در روز دوشنبه [ در اين مورد بين مسلمين اتفاق نظر وجود دارد، مگر ابن قتيبه در كتاب «المعارف» كه اين روز را چهارشنبه ذكر كرده است. ] 28 صفر سال يازدهم هجرت بدرود حيات گفت [در اين باب اقوال مختلفى وجود دارد كه به شرح زير است:

1) 28 صفر المظفر- كه مشهورترين قول است- رك صدوق: قصص الانبياء (به نقل از بحارالانوار، ج 22: ص 514/ ح 16) (و) طوسى: تهذيب الاحكام، ج 2: ص 2 (و) طبرسى: اعلام الورى، ص 143 (و) اربلى: كشف الغمه، ج 1: ص 6 (و) فتال نيشابورى: روضة الواعظين/ ترجمه ى مهدوى، صص 125- 126 (و) تاريخ اهل البيت عليهم السلام، ص 68 (و) خصيبى: الهداية الكبرى، ص 38 (و) ابن خشاب، صص 161- 162 (و) واقدى: كتبا المغازى، ج 3: ص 1120 (و) بيهقى: السنن الكبرى، ج 7: ص 235 (و) ابن كثير: السيرة النبوية، ج 4: ص 506 (و) ابن سيد ناس: عيون الاثر،ج 2: ص 335.

2) 1 ربيع الاول رك ابن كثير: السيرة النبوية، ج 4: ص 506 (و) ابن سيد ناس: عيون الاثر، ج 2: ص 335.

3) 2 ربيع الاول رك ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: ص 267 (و) ابن خلدون: العبر، ج 2: ص 486 (و) نويرى: نهاية الارب/ ترجمه ى مهدوى، ج 3: ص 343.

4) 12 ربيع الاول رك كلينى: الاصول من الكافى، ج 1: ص 439 (و) طوسى: كتاب الامالى، ص 167 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: ص 267 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 455 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 2: ص 323 (و) بيهقى: السنن الكبرى، ج 7: ص 235 (و) ابن الوردى: تتمة المختصر فى اخبار البشر، ج 1: ص 209 (و) ابن جوزى: المنتظم، ج 4: ص 40 (و) ابن كثير: السيرة النبوية، ج 4: ص 508 (و) نويرى: نهاية الارب/ ترجمه ى مهدوى، ج 3: ص 343.]آنان كه در سقيفه ى بنى ساعده حضور داشتند در همان روز با ابوبكر بيعت كردند؛ اما بيعت عام در روز سه شنبه صورت گرفت [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 450 (و) ابن عبد البر: الاستيعاب، ج 2: ص 655. ] ليكن ياران على (عليه السلام) فرصت را از دست نداده دست به افشاگرى زدند و مناقب و فضايل و امامت مولا و مقتداشان، على (عليه السلام) را به مردم گوشزد كردند. آنان كه به فرمان امامشان سر نهاده بودند، كارزار با اين از خدا بى خبران را رها و در سنگر خطابه به تنوير افكار سخيف آن نامرد مردم پرداختند. مردمى كه نفرين و لعن ابدى خداوند شاملشان باد، كه براى چند روز دنيا و عدم تحمل عدالت على (عليه السلام) موساى قوم را رها كرده گوساله پرست شدند [ ابن تعبير متخذ از روايتى است كه براى اطلاع از آن رك كلينى: الروضة من الكافى، ص 296 (و) تفسير الامام العسكرى، صص 185- 185 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 28: ص 254. ] مردمى جاهلى، كم خرد و مالامال از حماقت كه على (عليه السلام) با آن همه حلم و بردبارى از آنها به تنگ آمد. راد مرد دين، على- كه درود بيكران خداوندى شاملش باد- در سخترين مواقف نناليد؛ حتى آنجا كه در محراب عبادت فرقش به خون سر آغشته شد، فرمود:

«فزت و رب الكعبة [ ابن عبد البر: الاستيعاب، ج 3: ص 59 (و) ابن اثير: اسد الغابة، ج 4: ص 38 (و) ابن قتيبه: الامامة و السياسة، ج 1: ص 160 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 164 (و) ابن عساكر: ترجمة الامام على بن ابى طالب من تاريخ دمشق، ج 3: ص 303. ]».

به خداى كعبه سوگند كه رستگار شدم.

اما همو از اين گمرهان كوردل كه شان و مقامش را در نيافتند و او را با ديگرانى كه فاصله ى وجوديشان از او بعد المشرقين بود، رنجه شده فرمود:

«الدهر انزلنى، ثم انزلنى حتى قيل معاوية و على».

روزگار آنقدر مرا در حضيض آورد كه گفته مى شود معاويه و على (حال آنكه معاويه كجا و على كجا؟!).

بگذار و بگذريم، كه اين رشته سر دراز دارد.

سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، عمار بن ياسر، بريدة بن اسلمى، خالد بن سعيد بن عاص، خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين، ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، ابوايوب انصارى، ابى بن كعب در مسجد رسول خدا، در حالى كه ابوبكر بر فراز منبر نشسته بود؛ با مردم سخن گفتند و آنان را نسبت به امورى كه اتفاق افتاده بود آگاه نمودند.

ابوبكر كه جوابى براى گفتن نداشت و خود را محكوم مى ديد مسجد را ترك كرد و به خانه رفت و سه روز از آن خارج نشد. [ طبرسى: الاحتجاج، صص 47- 50 (و) صدوق: الخصال، صص 461- 465 (و) حلى: اليقين فى امرة اميرالمؤمينن، صص 108- 113 (ابومنصور طبرسى و شيخ صدوق و علامه ى حلى متن سخنان اين دوازده نفر را ضبط كرده اند) (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 28: صص 189- 203 و 208- 214 و 214- 215 (به ترتيب به نقل از سه منبع فوق) (و) بياضى: الصراط السمتقيم، ج 2: صص 79- 84. ] از ديگر سو، على (عليه السلام) براى اتمام حجت با مردم و باقى نماندن مجال براى گله گذارى و بهانه و نبودن عذرى در فرداى قيامت، شبانه فاطمه (عليهاالسلام) را بر مركبى سوار مى كرد و به در خانه ى مهاجر و انصار مى برد. فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) از آنان مى خواست كه شويش را در بازستاندن حقش از غاصبين يارى دهند. اما آنان در پاسخ نور چشم پيامبر مى گفتند: «اى دخت پيغامبر خدا! ما با اين مرد بيعت كرديم. اگر شويت پيش از او از ما بيعت مى كرد؛ البته بدان خشنودتر بوديم». فاطمه (عليهاالسلام) مى فرمود: «يعنى شما مى گوييد كه على بدن پيامبر خدا را بدون غسل و دفن گذارده به فكر بيعت گرفتن از شما باشد و بر سر حكومت پيامبر منازعه كند. خدا به حساب شما رسيدگى كند[ بن قتيبه: الامامة و السياسة، ص 19 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج،ج 2: ص 5 (و) تاريخ اليعقوبى، ج 2: ص 116 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 28: صص 186 و 352. ]».

پس از سه روز كودتاچيان اوضاع را بر خلاف مراد خود ديدند؛ چرا كه ابوبكر خانه نشين شده بود و اين عمل ممكن بود به زبان آنان تمام شود. از اين رو، عمر و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و طلحه و سعد بن وقاص و ابوعبيده ى جراح و تنى چند به در سراى ابوبكر رفتند. او را از خانه خارج ساختند، در حالى كه عمر شمشير خود را آخته بود پيشاپيش ابوبكر راه مى رفت و به اجبار مردم و كوچه و بازار كه در سر راه او قرار مى گرفتند دستشان را به عنوان بيعت در دست ابوبكر مى گذارد [ طبرسى: الاحتجاج، صص 47- 50 (و) صدوق: الخصال، صص 461- 465 (و) حلى: اليقين فى امرة الميرالمؤمنين، صص 108- 113 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 28: صص 189- 203 (به نقل از طبرسى) و 20- 214 (به نقل از صدوق)، 24- 215 (به نقل از علامه ى حلى) (و) بياضى: الصراط المستقيم، ج 2: صص 79- 84. ] بيعت گرفته شد، ولى على (عليه السلام) حاضر به بيعت نشده بود و اين عمل براى قدرت حاكه بسى خطرناك بود. شب هنگام دو راس نفاق به مشورت پرداختند. سرانجام بعد از مدتى گفتگو، تصميم بر اين شد كه چون روز بر آيد ابوبكر به مسجد رود و مردم را به مسجد فرا خواند. آنگاه على (عليه السلام) را به مسجد احضار كرده از او بيعت بگيرد. آنان چنين انديشيده بودند كه اگر على (عليه السلام) از آمدن به مسجد امتناع ورزد، به وسيله قنفذ، كه مردى خشن و تندخو و در عين حال متهور و جسور بود، به قهر و جبر آورده شود.

روز بعد، همانطور كه پيش بينى كرده بودند اميرمؤمنان حضار به بيعت نشد. بهانه ى حضرت آن بود كه سوگند ياد نموده ام كه تا قرآن را گردآورى و تنظيم نكنم از خانه بدر نشوم و عبا بر دوش نيفكنم. [ سمرقندى: تفسير العياشى، ج 2: صص 307- 308 (و) طبرسى: الاحتجاج، صص 52- 56 (و) كتاب سليم بن قيس، صص 82- 92 (و) ابن قيتبه: الامامة و السياسة، صص 12- 20 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 28: صص 230- 231 و 261- 282 و 354- 358 (به ترتيب به نقل از عياشى و سليم و ابن قتيبه). ] طبق قرار قبلى قنفذ و دار و دسته اش كه همچون آمران خود از رجاله هاى مدينه بودند به در سراى على (عليه السلام) آمدند. قنفذ كوبه ى در را به صدا در آورد.فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) به پشت در آمد. قنفذ (لعنة الله عليه) اجازه ى ورود خواست. فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) رخصت نداد. قنفذ فرياد بر آورد: «اى على! خليفه ى پيامبر تو را مى خواهد!» على (عليه السلام) فرمود: «چه زود به پيامبر خدا دروغ بستيد!» گروهى كه بر در سراى على و زهرا (عليهماالسلام) گرد آمده بودند اين سخن را شنيدند و بر ابوبكر گران آمد. دومى با خشونتى كه داشت از ابوبكر مصرانه خواست تا دوباره قنفذ پيامى را كه مامور به ابلاغ آن است تكرار كند. ابوبكر كه با تشجيعهاى عمر ميدان دار شده بود و چه بسا اگر عمر نمى بود ميدان را شكست خورده ترك مى گفت؛ قنفذ را فرمان داد تا ديگر بار گفته ى خود را باز گويد. قنفذ براى بار دوم با صداى بلند چنين گفت: «اى على! خيلفه ى پيامبر تو را براى بيعت احضار مى كند!» على (عليه السلام) ديگر بار پاسخ داد: «سبحان الله! ابوبكر مدعى احراز مقامى است كه در شان او نيست!» رد و بدل شدن گفتگو سبب ايجاد ولوله در ميان جمعيت شده بود، و مطالب فراموش شده اى را به ذهن آن نامرد مردم متبادر مى نمود. عمر انديشيد كه اگر كار بدين منوال ادامه پيدا كند، نوك حمله آنان خواهد بود و على (عليه السلام)در اين ميدان سر بلند و پيروز خواهد بود. لذا، خود وارد صحنه شد. فرياد زد: «بيرون آييد! و گرنه خانه را بر سرتان به آتش خواهم كشيد [ البته به شهادت مورخين يورش بر خانه ى زهرا (عليهاالسلام) به فرمان ابوبكر بود؛ زيرا در روايتى دارد: «لوددت انى لم اكشف عن بيت فاطمة» (دوست نداشتم كه باعث شوم كه به خانه ى زهرا بريزند). (مسعودى: مروج الذهب، ج 2: ص 194 (و) تاريخ اليعقوبى، ج 2: ص 195 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 1: ص 130 (و) ابن تيميه،: منهاج السنة، ج 4: ص 220) ]». فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) پرسيد: «مگر چه شده است؟» عمر پاسخ داد: «على و عباس و بنى هاشم بايد به مسجد آمده با ابوبكر بيعت كنند!» فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: «كدام خليفه؟ امام مسلمانان هم اكنون درون خانه بر جسد (تربت) پيامبر نشسته است». عمر گفت: «از اين لحظه امام مسلمانان ابوبكر است كه مردم با او در سقيفه ى بنى ساعده بيعت كردند». فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: «و اگر نيايد؟» عمر گفت: «خانه را با ساكنانش به آتش مى كشيم!» فاطمه (عليهاالسلام) فرمود: «عمر مى خواهى خانه ى ما را آتش بزنى؟» عمر گفت: «آرى! [طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 443 (و) ابن عبد ربه: العقد الفريد، ج 5: ص 12 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ج 1: ص 586 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 1: ص 134 و ج 2: ص 19 (و) سمرقندى: تفسير العياشى، ج 2: صص 307- 308 (و) طبرسى: الاحتجاج، صص 52- 56 (و) كتاب سليم بن قيس، صص 82- 92 (و) ابن قتيبه: الامامة و السياسة، صص 12- 20 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 28: صص 204- 205 و 230- 231 و 261- 282 و 354- 358 (به نقل از طبرسى، عياشى، سليم و ابن قتيبه).

در روايتى هم آمده است كه حضرت در برابر گروهى كه مى خواستند عذر تقصير بياورند و گذشته ها را به گونه اى به دست فراموشى بسپارند، فرمود: «تعلمون ان عمر جاءنى و حلف لى بالله ان عدتم ليحرقن عليكم البيت؟» (شما مى دانيد كه عمر پشت رد خانه ى ما آمده سوگند ياد نمود كه اگر از بيعت سرپيچى كنم خانه را بر سرمن به آتش كشد). (مجلسى: بحارالانوار، ج 28: ص 313 (به نقل از ابوبكر جوهرى) (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 1: ص 130 و ج 2: ص 45 (و) ابن ابى شبيه: المصنف، ج 14: ص 567 (و) ابن عبد البر: الاستيعاب، ج 2: صص 245- 246 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 5: ص 651/ ح 14138 (و) على بن حسام الدين هندى: منتخب كنز العمال، ج 2: ص 174.)]» مردم گفتند: «او دختر پيامبرخداست!!» عمر گفت: «هر كه مى خواهد باشد. من از دختر پيامبر خدا باكى ندارم! [ ابن قتيبه: الامامة و السياسة، ص 19. ]».

در اين هنگام زبير با شمشير آخته در مقابل آنان قرار گرفت و گفت كه آن را در نيام نكند تا اينكه مردم با على بيعت كنند؛ اما پايش لغزيد و برو در افتاد. به فرمان عمر، مردم بر سر او ريختند و شمشيرش ستاندند و به سنگ بزدند [ مفيد: الاختصاص، ص 185 (و) همو: كتاب الامالى، ص 38 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 28: ص 229 (به نقل از شيخ مفيد) (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: صص 443- 444 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 1:ص 134 و ج 2: ص 19. ] بى شرمى را بنگر كه پيروان كفر پيشه ى اين دوزخى چگونه بر اين عمل فخر و مباهات مى كنند. شايد دست خداوند است كه حادثه بايد از زبان خود آنان بازگو شود تا آيندگان در وجودش به ديده ى شك ننگرند.

حافظ ابراهيم (م 1351 ق)، شاعر فاسق و فاجر و كفر پيشه ى نيل كه در رستخيز دهانش پر آتش خواهد بود، چنين مى سرايد:



  • و قولة لعلى قالها عمر و قولة لعلى قالها عمر


  • اكرم بسامعها اعظم بملقيها اكرم بسامعها اعظم بملقيها




  • حرقت دارك لا ابقى عليك بها حرقت دارك لا ابقى عليك بها


  • ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها




  • ما كان غير ابى حفص يفوه بها ما كان غير ابى حفص يفوه بها


  • امام فارس عدنان و حاميها امام فارس عدنان و حاميها


(محمد حافظ ابراهيم [ ديوان، ج 1: ص 84. حافظ ابراهيم سنى است، و ابياتى كه ما از او نقل كرده ايم از قصيده ى عمريه اش مى باشد، كه در مناقب عمر (!) سروده است. اللهم احشره مع مواليه. ] .

) 1) و اين گفتاريست كه عمر به على گفت. چه گرامى شنونده اى و چه بزرگ گوينده اى.

2) اگر بيعت نكنى رخصت ماندن در خانه را به تو نداده آن را به آتش مى كشم؛ هر چند كه دخت مصطفى در آن باشد.

3) جز ابوحفص كس جرات لب گشودن به چنين سخنى را نداشت، آنهم مقابل شهسوار و حامى دودمان عدنان.

آنگاه عمر قدمى پيش نهاد و آتش به در سرا افكند:



  • و اجمعوا الامر فيها بينهم و غوت و اجمعوا الامر فيها بينهم و غوت


  • لهم امانيهم و الجهل و الامل لهم امانيهم و الجهل و الامل




  • ان يحرقوا منزل الزهراء فاطمة ان يحرقوا منزل الزهراء فاطمة


  • فياله حادث مستصعب جلل فياله حادث مستصعب جلل




  • بيت به خمسة جبريل سادسهم بيت به خمسة جبريل سادسهم


  • من غير ما سبب بالنار يشتعل من غير ما سبب بالنار يشتعل


(علاءالدين حلى)

1) اميد و آروز و نادانى گمراهشان كرد، تا متفق و هم كلام شدند.

2) كه خانه ى فاطمه ى زهرا را آتش بزنند. وه، چه كار بزرگى و چه كردار ناشايستى.

3) چرا بايد خانه اى كه خمسه ى طيبه در آن جاى داشتند و جبريل شمشين آنها بود،سوزانده شود؟ درب نيم سوخته با لگد آن ناجوانمرد باز شد:



  • تا در بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت تا در بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت


  • كعبه ويران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت كعبه ويران شد حرم از سوز صاحبخانه سوخت




  • شمع بزم آفرينش با هزاران اشك و آه شمع بزم آفرينش با هزاران اشك و آه


  • شد چنان كز دود آهش سينه ى كاشانه سوخت شد چنان كز دود آهش سينه ى كاشانه سوخت




  • آتش در بيت معمور ولايت شعله زد آتش در بيت معمور ولايت شعله زد


  • تا ابد زان شعله هر معمور و هر ويرانه سوخت تا ابد زان شعله هر معمور و هر ويرانه سوخت




  • آه، از آن پيمان شكن كز كينه ى خم غدير آه، از آن پيمان شكن كز كينه ى خم غدير


  • آتشى افروخت تا هم خم و هم پيمانه سوخت آتشى افروخت تا هم خم و هم پيمانه سوخت




  • ليلى حسن قدم چون سوخت از سر تا قدم ليلى حسن قدم چون سوخت از سر تا قدم


  • همچو مجنون عقل رهبر را دل ديوانه سوخت همچو مجنون عقل رهبر را دل ديوانه سوخت




  • گلشن فرخ فر توحيد آندم شد تباه گلشن فرخ فر توحيد آندم شد تباه


  • كز سموم شرك آن شاخ گل فرزانه سوخت كز سموم شرك آن شاخ گل فرزانه سوخت




  • گنج علم و معرفت شد طعمه ى افعى صفت گنج علم و معرفت شد طعمه ى افعى صفت


  • تا كه از بيداد دونان گوهر يكدانه سوخت تا كه از بيداد دونان گوهر يكدانه سوخت




  • حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا


  • خرمنى در آرزوى خام آب و دانه سوخت خرمنى در آرزوى خام آب و دانه سوخت




  • كركس دون پنجه زد بر روى طاوس ازل كركس دون پنجه زد بر روى طاوس ازل


  • عالمى از حسرت آن جلوه ى مستانه سوخت عالمى از حسرت آن جلوه ى مستانه سوخت


(آية الله محمد حسين غروى اصفهانى) درب از هم گشوده شد؛ اما چه گشوده شدنى؟ گشوده شدنى به بهاى خليدن گل ميخ درب به سينه ى عصمت داور، زهراى اطهر:



  • سينه اى كز معرفت گنجينه ى اسرار بود سينه اى كز معرفت گنجينه ى اسرار بود


  • كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود؟ كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود؟


(آية الله محمد حسين غروى اصفهانى) همو در ديوان «الانوار اقدسيه» اش گويد:



  • ولست ادرى خبر المسمار ولست ادرى خبر المسمار


  • سل صدرها خزينة الاسرار سل صدرها خزينة الاسرار


داستان ميخ در را نمى دانم كه چگونه است؟ از سينه ى زهرا كه مخزن اسرار است سؤال كن.

عمر با دستى بر تازيانه و دستى بر نيام شمشير وارد خانه گرديد. فاطمه ى اطهر هراسن فرياد خود را به اى بابا! اى رسول الله! بلند نمود. عمر غضب آلود غلاف شمشير را بر پهلوى فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) فرود آورد، كه استخوان پهلو بشكست و محسن در جنين سقط شد [ شهرستانى: الملل و النحل، ج 2: ص 83 (و) مسعودى: مروج الذهب، ج 2: ص 308. ] .

دخت پيامبر كه ديگر تاب تحمل درد را نداشت بر زمين افتاد و ناله كنان فرمود:

«يا فضة اليك فخذينى! فوالله لقد قتل ما فى احشائى من حمل [ مازندرانى: كوكب الدرى، ج 1: ص 135. ]!» اى فضه! مرا درياب. به خدا سوگند، فرزندى كه در شكم داشتم شهيد شد.

پس از آن، دار و دسته ى آنان وارد خانه شدند. عمر كه جرات يافته بود ريسمانى به گردن اميرمؤمنان افكند و حضرت را كشان كشان به سوى مسجد برد [ ابن عبد البر: الاستيعاب، ج 2: ص 289 (و) قلقشندى: صبح الاعشى، ج 1: ص 288 (و) ابن ابى الحديد، ج 6: ص 48. ] فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) كه ناظر واقعه بود به سختى خود را به على (عليه السلام) رسانيد، دست در دامن على (عليه السلام) افكند و ميان او و آن گروه حائل شد. عمر قنفذ را مخاطب قرار داده فرمانش داد تا دست فاطمه (عليهاالسلام) را از دامان على (عليه السلام) كوتاه كند. قنفذ آن چنان با تازيانه بر بازوان زهراى اطهر (عليهاالسلام) فرود آورد، كه از شدت ضربه دملى ايجاد شد [ طبرسى: الاحتجاج، ص 37. ]:



  • و الاثر الباقى كمثل الدملج و الاثر الباقى كمثل الدملج


  • فى عضد الزهراء اقوى الحجج فى عضد الزهراء اقوى الحجج


(آية الله محمد حسين غروى اصفهانى) و اثر (ضربت) كه مانند دملى در بازوى زهرا بر جاى ماند، محكمترين دليل است.

على (عليه السلام) در حالى كه به زور به سوى مسجد رانده مى شد سعى داشت تا روى خود را بر گردانده از وضعيت فاطمه (عليهاالسلام) آگاه گردد؛ اما ريسمانى كه بر گردن داشت او را مانع بود. در راه مسجد مردى از يهود چون على (عليه السلام) را با آن حال و كيفيت نظاره كرد اسلام اختيار نمود و شهادتين را بر زبان آورد. از او پرسيدند كه چه چيزى تو را واقف بر حقانيت اسلام نمود؟ پاسخ داد: «مظلوميت على!...».

على چون به قبر پيامبر خدا رسيد اين آيه ى قرآن را تلاوت نمود [ سمرقندى: تفسير العياشى، ج 2: ص 67 (و) مفيد: الاختصاص، صص 274 ] 275 (و) ابن فروخ: بصائر الدرجات، ص 257 (و) ابن قتيبه: الامامة و السياسة: ص 19. .

(يا بن ام ان القوم استضعفونى و كادوا ان يقتلوننى...[ اعراف، 7: 150. ] .
) اى پسر مادرم! اين قوم مرا زبون يافتند و نزديك بود مرا بكشند...

چون على (عليه السلام) به مسجد رسيد عمر از او خواست تا با ابوبكر بيعت كند. حضرت در جواب او فرمود: «من به خلافت سزاوارترم. با شما بيعت نخواهم كرد و اين شماييد كه بادى با من بيعت كنيد!» عمر گفت: «تو را رها نخواهم كرد تا بيعت كنى!» على (عليه السلام) فرمود: «عمر!

پستان را بدوش، تا سهمى عايدت گردد. امروز گره خلافت را براى وى محكم ببند تا فردا براى تو باز گرداند. به خدا سوگند، كه بيعت نخواهم كرد». عمر گفت: «در اين صورت گردنت را خواهم زد!» على (عليه السلام) فرمود: «اگر چنين كنيد بنده ى خدا و برادر پيامبر را به قتل رسانيده ايد!» عمر گفت: «بنده ى خدا بله، اما برادر رسول خدا خير [ ابن قتيبه: الامامة و السياسة، صص 12- 20. ] براى آگاهى از سخنان حضرت كه در مسجد ايراد فرمودند رك طوسى: كتاب الامالى، ج 2: ص 181 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 2: صص 3- 5 (و) ابن قتيبه: الامامة و السياسة، صص 12- 20 كتاب سليم بن قيس، صص 82- 92 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 28: ص 248 به بعد و ص 261 به بعد و ص 348 به بعد و ص 355 به بعد (به نقل از شيخ طوسى و سليم بن قيس و ابن ابى الحديد و ابن قتيبه). !» اما از فاطمه (عليهاالسلام) بشنويد:

او كه بر اثر ضربت عدو بيهوش بر زمين افتاده بود؛ چشم گشود. چون على (عليه السلام) را نديد فرمود: «فضه! على كجاست؟» فضه پاسخ داد: «على را به سوى مسجد بردند». فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) دست حسن و حسين خود را گرفت و روانه ى مسجد پيامبر خدا شد. خبر رفتن فاطمه به سوى مسجد در شهر مدينه منتشر گرديد. جمع فراوانى از زنان بنى هاشم به حضرتش ملحق شدند. چون فاطمه ى زهرا ( عليه السلام) به مسجد رسيد فرمود:

«از پسر عمويم دست برداريد، و گرنه به آن خدايى كه محمد را به حق برانگيخت، گيسوان خود را پريشان كرده پيراهن رسول خدا را بر سر افكنده به سر مزار پدرم خواهم رفت و به درگاه احديت ندبه خواهم نمود و بر شما نفرين خواهم كرد.يقين بدانيد كه ناقه ى صالح در نزد خدا از من گرامى تر، و بچه ى آن ناقه از فرزندانم عزيزتر نيست [ كلينى: الروضة من الكافى، ص 238 (و) كتاب سليم بن قيس، صص 82- 92 (و) طبرسى: الاحتجاج، ص 56 (و) تاريخ اليعقوبى، ج 2:ص 116. ]».

سخنان آتشين فاطمه (عليهاالسلام) و امتناع على (عليه السلام) و بر ملا شدن حقايق از سوى ياران وفادار به حضرت، سبب گرديد كه ابوبكر و عمر و ياران آندو به هراس افتند و دست از على (عليه السلام) بردارند. [ در اينكه اميرالمؤمنين در آن تاريخ بيعت نكرد ميان مورخان و محدثان اتفاق نظر وجود دارد. رك بخارى: الصحيح، كتاب المغازى: ح 38 (و) مسلم: الصحيح، ج 5: ص 154/ كتاب الجهاد: ح 52 (و) تاريخ اليعقوبى، ج 2: ص 116 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 443 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ج 1: ص 586 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 2: صص 220- 224 (و) بن ابى الحديد: شرح النهج، ج 2: ص 5. و اما بيعت حضرت اميرالمؤمنين در پس شهادت همسر مكرمه اشان موضوعى است كه محتاج به تحقيق بيشترى است كه از حوصله ى اين مقال خارج است؛ ليكن خوانندگان را براى آگاهى هر چه بيشتر به سخن مرحوم علامه ى مجلسى در كتاب شريف «بحارالانوار» (ج 28: ص 393 به بعد) ارجاع مى دهيم. ] به شهادت تاريخ و تاريخ نگاران اين واقعه شش روز پس از رحلت پيامبر خدا اتفاق افتاد.

/ 38