خاتمه - شرح منظومه جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح منظومه - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

باشد ، افعال ذات باري همه داراي غايت مي باشند ، و اگر مقصود اين است كه ذات باري غايت داشته باشد و مقصود از غايت هم " مااليه الحركه " باشد جواب منفي است ، يعني چنين غايتي در كار نيست . و اگر مقصود اين است كه فعل يا فاعل غايت داشته باشد و مقصود از غايت هم " ما اليه الحركه " باشد جواب مثبت است . زيرا چنانكه گفتيم رابطه ء ذات حركت با هدف خود طبيعي است و حركت طبيعتا جهت دار و هدف دار و وابسته به جهت و هدف خودش است و چون ذات باري علم دارد به نظام هستي چنانكه هست و اراده مي كند نظام هستي را چنانكه طبعا و ذاتا بايد باشد پس ذات باري هر چيزي را براي همان منظور ايجاد مي كند كه آن چيز ذاتا به سوي آن است ، و قهرا چنانكه گفتيم در اين مورد " ما اليه الحركه " و " منا لاجله الحركه " يكي است . پس لازم نمي آيد كه ذات باري ناقص و مستكمل باشد ( زيرا اين اشكال وقتي لازم مي آيد كه ذات باري خود ، " ما اليه الحركه " داشته باشد ) و نيز لازم نمي آيد كه ذات باري حكيم نباشد ، زيرا پس از آنكه معلوم شد كه فعل باري ذاتا به سوي هدف و مقصد است و او فعل خود را براي همان هدف و مقصد ايجاد مي كند پس حيكم است و فعلش خالي از غرض نيست .

لازمه ء حكيم بودن اين نيست كه خود حكيم از فعل خود مستفيد گردد و وجود خود را به اين وسيله تكميل كند . ضمنا از آنچه گفته شد معلوم شد كه اختلاف اساسي ميان الهيون و ماديون اين است كه از نظر ماديون هر موجودي در حالي به وجود مي آيد كه " طبعا " به سوئي روان نيست و جهت و قبله ء خاصي ندارد . اما به عقيده ء الهيون ذره اي نيست مگر اينكه همراه هستي او توجه به هدف خاصي هست و داراي قبله ء معيني است . و البته همه ء قبله ها وجهت ها در نهايت امر منتهي مي گردد به يك قبله ء اصلي و همه ء عقربه ها در بي نهايت دور متوجه به سوي يك مركز مغناطيسي مي باشند كه آن ، ذات باي است ، و ان الي ربك المنتهي

خاتمه

درپايان اين فصل مناسب است به يك مطلب ديگر نيز اشاره شود و آن اينكه مساله ء حركت طبعي و حركت قسري طرز تفكري است مخصوص فلسفه ء قديم ، در فيزيك ( يا طبيعيات ) جديد طرز تفكر ديگري پديد آمده است كه شايسته است به آن نيز اشاره شده و توضيح داده شود كه نظريه ء جديد تا چه اندازه با نظريه ء قديم مخالف است ، گفتيم كه در فلسفه ء قديم حركت را به طبعي و قسري - به معني ئي كه شرح داده شد - تقسيم كرده اند . اكنون ببنيم تفسير اين دو چيست .

آيا معني حركت طبعي كه گفته مي شود اگر شي ء را با طبع خود بگذاريم ( لو خلي و طبعه ) حركت مي كند ، تفسيرش اين است كه حركت طبعي حركت خود بخودي است و به محرك احتياج ندارد ، بر خلاف حركت قسري كه به محرك احتياج دارد يا مطلب غير از اين است ؟ پاسخ اين است كه حركت طبعي حركتي است كه محرك آن همان طبيعت و صورت نوعيه آن جسم خاص است كه همراه آن است در حالي كه هيچ عامل خارجي تاثير نكرده باشد ، بر خلاف حركت قسري كه اينگونه نيست . زيرا بعقيده ء حكماء قديم هر جسم داراي دو جنبه و دو حيثيت است كه از يك جنبه و يك حيثيت ، متحرك و از جنبه و حيثيت ديگر ممكن است محرك باشد . حيثيت متحرك را به نام " جسميت " و حيثيت محرك را به نام " طبيعت " يا " صورت نوعيه " مي خوانند . به عقيده آنها جسم كه في المثل از بالا به پائين حركت مي كند يا گياه كه رشد مي كند داراي يك جرم محسوس است كه حركت را مي پذيرد و داراي يك قوه و نيروي جدا ناشدني و متحد با صورت جسميه است و او است كه جرم رابه حركت وا مي دارد ، آن قوه نه قابل انفصال از جسم است و نه قابل مشاهده است ، فقط با قوه ء عقل قابل كشف شدن است .

و اما اينكه محرك واقعي در حركت قسري چيست ، آيا حركت قسري محرك ندارد يا محرك دارد و محرك آن همان نيروئي است كه از خارج وارد آمده است و يا نيروهاي ديگري است كه در وسط متبادلا دائما پيدا مي شوند ، و مثلا جسم كه در حالت قسر روبه بالا مي رود حالت شناوري پيدا مي كند و علي الاتصال هوا را از جلو عقب مي زند و از پايين در زير پاي خود قرار مي دهد ؟ و يا اينكه محرك واقعي در حركت قسري نيز همان طبيعت جسم است ، ولي در يك حالت فوق العاده ( نظير انساني كه در حال عادي يك نحو حركت مي كند و سخن مي گويد و نگاه مي كند و اگر بواسطه ء يك عامل خارجي خشم گرفت و حالت غير عادي پيدا كرد يك نحو ديگر حركت مي كند و سخن مي گويد و نگاه مي كند ) .

در اين مورد ميان حكماء اختلاف است و محققين احتمال سوم را انتخاب كرده اند . اما علماء جديد حركت را به دو قسم طبعي و قسري تقسيم نمي كنند . اينها نظريه اي دارند به نام نظريه ء جبر در حركت كه مطابق اين نظريه جرم در حركت كه مطابق اين نظريه جرم در حركت خود احتياج به نيز و ندارد ، تنها در تغيير حركت ( اصطلاحا شتاب ) است كه به نيرو محتاج است كه نيرو را به حسب طرز تفكر مخصوص فيزيك هميشه ضربه ء خارجي و تاثير وارد از خارج مي دانند . واضح است كه با اين فرض ، تقسيم حركت به طبعي و قسري معني ندارد ، خواه آنكه فرق آن دو را در اين امر بدانيم كه يكي محرك دارد و ديگري محرك ندارد و يا فرقشان را به اين نحو بدانيم كه عامل يك طبيعت در حال آزاد و عادي است و عامل ديگري ، طبيعت در حال غير آزاد و غير عادي است . زيرا مبناي تقسيم گذشته بر اين بود كه حركت ( لااقل در بعضي از اقسام ) احتياج به محرك دارد . بلي اگر حركت قسري را معلول ضربه خارجي بدانيم كه يكي از تفاسير سه گانه قدما است در حقيقت خود حركت را نيازمند به علت ندانسته ايم ، بلكه تغيير حركت را نيازمند دانسته ايم و اين عين نظريه جديد است . اكنون در اينجا در دو قسمت بايد بحث كرد : يكي در اختلاف نظر قديم و جديد در توجيه و تفسير فلسفي مساله حركت ، و ديگر اختلاف نظر قديم و جديد از لحاظ نتيجه و اثر عملي .

1 - قسمت اول

تفسير فلسفي حركت از نظر علماء قديم و جديد

الف - نظر علماء قديم : قدما معتقد بودند كه : اولا جسم مطلق يعني جسمي كه فقط جسم باشد و هيچگونه تعين كه آن را نوعي خاص از انواع جهان گرداند نداشته باشد وجود ندارد . آنها معتقد بودند كه جسم يا بسيط است يا مركب ، اگر بسيط باشد حتما به شكل عنصري خاص از عناصر جهان است كه آثاري مخصوص به خود دارد و اگر هم مركب است به طريق اولي خصوصيت نوعي دارد .

ثانيا معتقد بودند كه در هر جسمي يك مبداء ميل مستقيم بايد وجود داشته باشد ، يعني در هر جسمي بايد ميل به يك حركت مستقيم ( نه منحني ) وجود داشته باشد ، يا ميل به سفل و مركز ( مثل آب و خاك ) و يا ميل به محيط و علو ( مثل هوا و آتش ) . ثالثا معتقد بودند كه حركت بدون محرك يعني بدون علت فاعلي امكان - پذير نيست و نه تنها حدوث حركت يا انقطاع حركت يا تند شدن حركت احتياج به نيرو و قوه دارد بلكه اصل حركت و لو در يك حالت يكنواخت هم بوده باشد نيازمند به قوه و نيروئي است كه همراه وي بوده باشد .

رابعا معتقد بودند كه در هر حركتي از حركات جسم ، خواه مكاني و خواه كيفي و خواه وصفي و خواه كمي : فاعل محرك و مباشر حركت ، صورت نوعيه جسم است كه در بند اول گفتيم . در هر جسمي يك طبيعت نوعي خاص كه گاهي از آن به طبيعت و گاه به صورت نوعيه تعبير مي شود و جود دارد و همان است كه فاعل محرك شي ء است ، و حتي معتقد بودند كه در حركات قسريه كه بر خلاف ميل و طبع جسم است باز هم همان طبع اوليه جسم است كه در يك حالت فوق العاده فعاليت مي كند . خامسا معتقد بودن كه حركات قسريه دوام ندارد . پس قدما براي هر جسم طبيعت مخصوص و مبداء ميل مستقيم ( حركت مستقيم ) قائل بودند و معتقد بودند هر جسم چه در حركت مستقيم و چه غير مستقيم نيازمند به علت است ، و معقتد بودند علت همان طبيعت خاص شي ء است كه همراه وي و متحد با وي است و تنها با قوه ء عقل و استدلال مي توان به وجود آن اذعان كرد ، و معتقد بودند كه حركت قسري كه آن هم نيز به نوبه خود معلول همان طبيعت است ولي در يك حال فوق العاده ، دوام پيدا نخواهد كرد .

ب - نظر علماء جديد : علوم طبيعي جديد روي طرز تفكر مخصوصي كه علم را از فلسفه جدا مي كند ، اولا فرض نمي كند كه جسم مطلق كه در آن هيچ طبيعت نوعي و هيچ مبدا ميل مستقيم وجود نداشته باشد ممكن نيست : بلكه " جسم مطلق " را فرض مي كند ( 1 ) . و ثانيا معتقد نيست كه حركت احتياج به محرك دارد ، بلكه معتقد است كه تنها تغيير حركت ( شتاب ) محتاج به علت است ، يعني تنها حدوث و انقطاع و تند و كند شدن و تغيير جهت و مسير دادن حركت نيازمند به علت است نه خود حركت . و ثالثا همانطور كه قبلا اشاره شد حركت را به دو قسم طبعي و قسري تقسيم نمي كنند و رابعا به دليل اينكه به دو قسم حركت طبعي و قسري قائل نيست و به دليل اينكه ذات حركت را محتاج به علت نمي داند لذا به حركتي كه خودبخود و بدون عائق و مانع خارجي ساكن شود قائل نيست .

2 - قسمت دوم

نتيجه عملي اختلاف نظر قديم و جديد درباب حركت

تمام آنچه در فرق بين نظر قديم و جديد در مورد مساله حركت گفته شد اختلافات نظري و فلسفي و تفسيري است و در عمل و نتيجه تاثيري ندارد جز قسمت آخر كه مطابق نظر قديم اگر جسمي را در غير جهت ميل آن جسم با يك ضربه و نيروي خارجي در فضائي كه هيچگونه عائق و مانعي ندارد به حركت در آوريم خود بخود خواهد ايستاد ولي در نظر جديد چنين نيست و در حقيقت نمي توان گفت كه اختلاف نظر قديم و جديد در قاعده ء " القسر لايدوم " است ، زيرا در نظرات جديد فرض حركت قسري نمي شود نه اينكه فرض حركت قسري مي شود و معذالك ادعا



1 - اين فرض در واقع هم به منزله انكار بنداول و هم به منزله انكار بند دوم نظريه قدما است .

/ 71