وقس عليه كلما ليس امتنع
ثم ارجعن و وحدنها جمعا
في الذات فاالتكثير في ما انتزعا
بلا تجسم علي الكون وقع
في الذات فاالتكثير في ما انتزعا
في الذات فاالتكثير في ما انتزعا
نظر اول ، نظر معتزله
معتزله از متكلمين اسلامي عقيده دارند كه " واجب الوجود " به دليل اين كه بسيط من جميع الجهات واحدي الذات است ، موصوف به هيچ صفتي ، و منعوت به هيچ نعتي نمي گردد . زيرا صفت داشتن مستلزم نوعي تكثر است و از مختصات مخلوقات است . معتزله ، نظر به اين كه مي خواهند ، عقايد خود را با متون اسلامي تطبيق دهند و در متون اسلامي ، صريحا براي خداوند ، صفات زيادي ذكر شده است ، از قبيل : الله الصمد ، و انه بكل شي ء عليم ، و انه علي كل شي قدير ، لا اله الا هو الحي القيوم ، و هو الله الخالق الباري المصور و امثال اينها . . . ناچار مسئله نيابت را طرح كرده و گفته اند : هر چند ذات حق ، از هر صفتي عاري است ، ولي نوع فعل ذات حق ، شبيه فعل ذاتي است كه داراي صفاتي از قبيل : علم ، حيات ، قدرت و . . . مي باشد و ذات عاري از صفات او ، كار ذات واجد الصفات را انجام مي دهد . و اين كه در متون اسلامي ، صفات زيادي براي خداوند ذكر شده است ، از آن جهت است كه ذات عاري از صفات حق ، عملا كار ذات متصف به آن صفات را انجام مي دهد .نظر دوم ، نظر اشاعره
اشاعره ، كه دسته اي ديگر از متكلمين اسلامي هستند ، درست در جهت عكس معتزله در اين باب نظر دارند . آنها گفته اند : ذات حق موصوف به پاره اي از صفات ، و منعوت به پاره اي از نعوت است ، و آن صفات ، به حكم اين كه : صفت بايد غير از موصوف باشد ، مغاير با ذات حقند . و به اصطلاح : زائد بر ذات حقند ، و چون موصوف " واجب الوجود " و " قديم الوجود " است بايد اين صفات هم مانند " موصوف " واجب الوجود و قديم الوجود باشند . پس صفات واجب الوجود مانند ذات واجب الوجود ، هم واجب الوجود و هم قديم الوجودند . اين است كه اشاعره ، معتقدند : به " قدماي ثمانيه " ، يعني به : هشت موجود قديم ، و در واقع به " هشت واجب الوجود " معتقدند .نظريه سوم : عقيده حكماي اسلامي
نظريه حكماي اسلامي ، نظريه اي است كه هم منطق و استدلال ، آن را تائيد مي كند و هم متون اسلامي ، و آن اين است : ذات واجب ، واقعا متصف به يك سلسله صفات مي گردد ، ولي دليلي نيست بر اين كه لزوما صفت بايد مغاير با موصوف باشد ، بلكه دليل ، قائم است ، بر اين كه صفات واجب و همچنين برخي صفات ممكن عين ذات واجب و يا عين ذات ممكن است . بعدا به طور تفصيل درباره اين مطالب بحث خواهد شد ، و اين است معني بيت بالا كه مي گويد :
ثم ارجعن و وحدنها جمعا
في الذات و التكثير في ما انتزعا
في الذات و التكثير في ما انتزعا
في الذات و التكثير في ما انتزعا
ثم الطبيعي طريق الحركه
ياخذ للحق سبيلا سلكه
ياخذ للحق سبيلا سلكه
ياخذ للحق سبيلا سلكه
1 - در اينجا بايد اولا بدانيم مقصود از كلمه " طبيعي " كه در اينجا آمده است با اصطلاح شايع عصر ما كه معمولا در مورد منكران ماوراء طبيعت به كار مي رود مغاير است مقصود از كلمه " طبيعي " ، فيلسوف طبيعي است كه درباره ء " جسم بماهو متغير " بحث مي كند ، خواه قائل به ماوراء طبيعت باشد و خواه نباشد . همچنانكه مقصود از فيلسوف الهي ، كسي است كه در فن فلسفه الهي وارد باشد ( فلسفه الهي علمي است كه درباره ء موجود بماهو موجود " بحث مي كند ) خواه قائل به وجود خدا باشد و خواه نباشد . ثانيا بايد بدانيم كه ارسطو هم فيلسوف الهي بوده است و هم فيلسوف طبيعي ، ولي برهاني كه بر اثبات وجود خدا اقامه كرده است از جنبه فلسفه طبيعي است نه از جنبه فلسفه الهي ، بر عكس حكماي اسلام كه آنها بيشتر به براهيني اهتمام واعتماد دارند كه بر وفق موازين فلسفه الهي اقامه مي شود .