نظر اول ، نظر معتزله - شرح منظومه جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح منظومه - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1 - براي توضيح بيشتر رجوع شود به كتاب " علل گرايش به ماديگري " واقعيت آن ، اولين گامي است كه راه فيلسوف واقع بين را از " سوفسطائي " خيال باف و منكر همه چيز ، جدا مي كند . موجود ، يا ماهيت است و يا وجود است و از اين دو ، قطعا يكي اصيل است ، و ديگري اعتباري . و در مرحله بعدي اثبات مي كند كه آنچه اصيل است " وجود " است ، نه ماهيت . و در مرحله سوم اثبات مي كند كه : حقيقت وجود ، يك حقيقت است و بس ، و تعدد و كثرت ، هر چه هست ، در مراتب و مجاري و مظاهر همان حقيقت است . در مرحله چهارم ، اين سخن را مطرح مي كندكه : حقيقت وجود ، كه بالفرض اصيل است و واحد ، آيا واجب است و يا ممكن ؟ و بعد نتيجه مي گيرد كه : حقيقت وجود ، واجب است ، نه ممكن ، زيرا اگر ممكن باشد ، بايد وابسته به غير باشد ، و حال اين كه " غيري " ، ماوراي حقيقت وجود نيست ، تا حقيقت وجود بدان وابسته باشد . پس حقيقت وجود ، مساوي است و با وجوب ذاتي ، يعني حقيقت وجود ، من حيث هو هو ، عين هستي و واقعيت است ، و عين استقلال از غير است و قطع نظر از هر حيثيتي تعليلي يا تقييدي امتناع از عدم دارد . به عبارت ديگر : حقيقت وجود قطع نظر از هر اعتبار و حيثيتي ديگر با وجوب ذاتي ازلي مساوي است .

يعني حقيقت وجود من حيث هو هو ، مساوي است با واجب الوجود . وجود ممكن ، وجود من حيث هو نيست ، بلكه وجود است با اعتباري و حيثيتي علاوه تنها با اعتباري علاوه بر حقيقت وجود ، يعني با اعتبار محدوديت و تاخري كه ناشي از معلوليت است ، مراتبي از وجود ، داراي خاصيت فقر و نياز و امكان مي گردد . در اين سلوك فكري ، پاسخ سئوال بالا كه : چرا " واجب الوجود " ، واجب الوجود ، شده است ؟ و يا چرا ، " علت نخستين " ، علت نخستين شده است ؟ بسي روشن تر است . زيرا حقيقت وجود را كه تنها حقيقت واقعي و اصيل عالم ، هستي است ، اگر من حيث هو هو در نظر بگيريم عين استغناء از غير است ، و عين وجوب وجود است ، و عين اوليت و آخريت است ، و عين عليت و مبدئيت است .

پس سئوال درباره ء آن چيزي كه : " ذاتش عين عليت نخستين " است ، بيهوده و بي مورد است . بنابر اين سلوك فكري ، " چرائي " كه در مقابل ما ظاهر مي گردد ، اين نيست كه : چرا " علت نخستين " علت نخستين ، شده است ؟ بلكه اين است كه چرا ، آن كه علت نخستين نيست ، و معلول و ناقص است و هم چنين محدود و متاخر و نيازمند است چنين شده است ، يعني " معلول " است . پاسخ اين است كه : لازمه كمال و فرط فعليت حقيقت هستي ، تجلي و ظهور است ، و لازمه ذات تجلي بودن و ظهور بودن ، نقصان و محدويت و تاخر و نيازمندي است ، و همه اين ها مساوي معلوليت اند .




  • وقس عليه كلما ليس امتنع
    ثم ارجعن و وحدنها جمعا
    في الذات فاالتكثير في ما انتزعا



  • بلا تجسم علي الكون وقع
    في الذات فاالتكثير في ما انتزعا
    في الذات فاالتكثير في ما انتزعا



و قياس كن بر او ( وجود ) ، هر آنچه ( صفت ) را كه ممتنع نيست و ممكن است براي وجود ، و بدون اينكه وجود حالت جسميت به خود بگيرد آن صفت بر وجود واقع مي شود . پس باز گرد و همه آنها را ( آن صفات را ) ، در ذات و واقع يكي قرار بده ، پس كثرت ، در چيزهائي ( مفاهيم ) است كه انتزاع شده اند .

شرح : در اين دو بيت درباره ء صفات واجب الوجود ، بحث شده است . در بيت اول ، اجمالا اشاره شده است كه ذات واجب الوجود متصف به برخي صفات ، مي گردد ، و برخي صفات ديگر از او سلب مي شود . به عبارت ديگر واجب الوجود ، داراي پاره اي صفات ثبوتيه و پاره اي صفات سلبيه است و به طور ضمني معيار صفات ثبوتيه و صفات سلبيه ذكر شده است .

مطلبي كه لازم است گفته شود اين است كه : احكام و صفاتي كه براي يك موجود اثبات مي شوند ، بر قسم است : يا اين است كه آن موجود ، از آن جهت كه موجود است ، متصف به آن صفت مي گردد ، يا اين كه صرف موجوديت براي اتصاف به آن صفت كافي نيست ، مثلا موجود از آن جهت كه موجود است ، متصف مي شود به اين كه واحد است يا كثير ، بالفعل است يا بالقوه ، علت است يا معلول ، ولي موجود ، از آن جهت كه موجود است ، متصف نمي شود به اين كه كوتاه است يا دراز ، متحرك است يا ساكن ، سفيد است يا سياه ، بلكه پس از آن كه در مرتبه قبل ، تعيني خاص براي وجود پيدا مي شود ، درمرتبه بعد ، اين صفات و احكام پيدا مي شود مثلا درباره يك جسم صحيح است گفته شود كه آيا مكعب است يا كروي يا استوانه اي ؟ و درباره يك آواز صحيح است كه گفته شود آيا بلند است يا كوتاه ؟ آيا زير است يا بم ؟ و درباره ء يك خوردني صحيح است گفته شود شيرين است يا تلخ ؟ يا شور يا بي مزه ؟ اما صحيح نيست گفته شود فلان جسم زير است يا بم و فلان آواز سفيد است يا سياه يا بنفش ، و مزه ء فلان خوردني زرد است يا سياه و فلان رنگ شور است يا شيرين ؟ اما درباره همه اين ها صادق است كه موجود است يا معدوم ؟ يكي است دوتا ؟ ضروري است يا ممكن ؟ حادث است يا قديم ؟ بالقوه است يا بالفعل ؟ علت است يا معلول ؟ مقصود اين است كه پاره اي از صفات ، از آن جهت براي اشياء هست كه آن اشياء موجودند ، و طبعا صفاتي كه براي واجب الوجود هست ، همان صفاتي است كه براي " موجود " است از آن جهت كه موجود است ، و موجود از آن جهت كه موجود است موصوف به آن صفات و منعوت به آن نعوت است . و اما اين كه خود آن صفات ، چيست ؟ و فرق صفات حقيقي و صفات اضافي چيست ؟ مطلبي است كه بعدا درباره اش بحث خواهد شد .

در اين بيت نظير برهاني كه درباره حقيقت وجود آورده شد درباره صفات واجب الوجود آورده شده است . يعني همان چيزي كه درباره حقيقت وجود گفته شد كه يا واجب است و يا ممكن ، اگر واجب است فهو المطلوب و اگر ممكن باشد ، مستلزم اين است كه ، " واجب " باشد ، عينا درباره ء شؤون ( صفات ) وجود نيز جاري است . زيرا آنها عين وجودند ، و تفاوت آنها با وجود ، تفاوت مفهومي است . مثلا " نور " مساوي با وجود است ، پس سراسر هستي مساوي است با " نوريت " . و ماوراي اين نور " ظلمت " است ، و ظلمت ، عين " ناچيزي " است . عليهذا حقيقت نور ، يا واجب است و يا ممكن ، اگر ممكن باشد ، مستلزم اين است كه " واجب باشد " ، عين اين بيان درباره ء علم و حيات و قدرت و اراده و غيره نيز جاري است .

اما بيت دوم اين مطلب را بيان مي كند كه " صفات " عين " ذات " واجب الوجودند و عين يكديگرند به حسب خارج و واقعيت ، و كثرت صفات ، كثرت مفهومي است ، نه كثرت واقعي . براي آن كه مفهوم اين دو بيت ، روشن شود ، لازم است ، چند مطلب بيان : گردد :

1 - در باب صفات واجب الوجود ، مجموعا سه نظيريه است :

نظر اول ، نظر معتزله

معتزله از متكلمين اسلامي عقيده دارند كه " واجب الوجود " به دليل اين كه بسيط من جميع الجهات واحدي الذات است ، موصوف به هيچ صفتي ، و منعوت به هيچ نعتي نمي گردد . زيرا صفت داشتن مستلزم نوعي تكثر است و از مختصات مخلوقات است . معتزله ، نظر به اين كه مي خواهند ، عقايد خود را با متون اسلامي تطبيق دهند و در متون اسلامي ، صريحا براي خداوند ، صفات زيادي ذكر شده است ، از قبيل : الله الصمد ، و انه بكل شي ء عليم ، و انه علي كل شي قدير ، لا اله الا هو الحي القيوم ، و هو الله الخالق الباري المصور و امثال اينها . . . ناچار مسئله نيابت را طرح كرده و گفته اند : هر چند ذات حق ، از هر صفتي عاري است ، ولي نوع فعل ذات حق ، شبيه فعل ذاتي است كه داراي صفاتي از قبيل : علم ، حيات ، قدرت و . . . مي باشد و ذات عاري از صفات او ، كار ذات واجد الصفات را انجام مي دهد . و اين كه در متون اسلامي ، صفات زيادي براي خداوند ذكر شده است ، از آن جهت است كه ذات عاري از صفات حق ، عملا كار ذات متصف به آن صفات را انجام مي دهد .

نظر دوم ، نظر اشاعره

اشاعره ، كه دسته اي ديگر از متكلمين اسلامي هستند ، درست در جهت عكس معتزله در اين باب نظر دارند . آنها گفته اند : ذات حق موصوف به پاره اي از صفات ، و منعوت به پاره اي از نعوت است ، و آن صفات ، به حكم اين كه : صفت بايد غير از موصوف باشد ، مغاير با ذات حقند . و به اصطلاح : زائد بر ذات حقند ، و چون موصوف " واجب الوجود " و " قديم الوجود " است بايد اين صفات هم مانند " موصوف " واجب الوجود و قديم الوجود باشند . پس صفات واجب الوجود مانند ذات واجب الوجود ، هم واجب الوجود و هم قديم الوجودند . اين است كه اشاعره ، معتقدند : به " قدماي ثمانيه " ، يعني به : هشت موجود قديم ، و در واقع به " هشت واجب الوجود " معتقدند .

نظريه سوم : عقيده حكماي اسلامي

نظريه حكماي اسلامي ، نظريه اي است كه هم منطق و استدلال ، آن را تائيد مي كند و هم متون اسلامي ، و آن اين است : ذات واجب ، واقعا متصف به يك سلسله صفات مي گردد ، ولي دليلي نيست بر اين كه لزوما صفت بايد مغاير با موصوف باشد ، بلكه دليل ، قائم است ، بر اين كه صفات واجب و همچنين برخي صفات ممكن عين ذات واجب و يا عين ذات ممكن است . بعدا به طور تفصيل درباره اين مطالب بحث خواهد شد ، و اين است معني بيت بالا كه مي گويد :




  • ثم ارجعن و وحدنها جمعا
    في الذات و التكثير في ما انتزعا



  • في الذات و التكثير في ما انتزعا
    في الذات و التكثير في ما انتزعا



2 - درباب كثرت مفهوم با وحدت مصداق ، اين مطالب بايد تذكر داده شود كه : هيچ مانعي ندارد كه يك شي ء به حسب وجود خارجي و عيني ، باشد ، و در عين حال ، مصداق مفاهيم كثيره و متعدده باشد . آنچه كه محال است اين است كه شي ء مصداق كثير بما هو كثير باشد ، و از متكثراتي كه هيچ وجه مشترك در ميان آنها نيست مفهوم واحدي انتزاع شود .

3 - يك تفاوت ميان ذات واجب و مخلوقات مادي ، در صفات و احكام هست و آن اين است كه در مخلوقات و موجودات مادي ، براي آن كه موجود ، متصف به صفاتي شود ، دو چيز لازم است : الف : اين كه آن صفت ، براي آن موصوف ، ممتنع نباشد ، و به عبارت ديگر : ممكن به امكان عام باشد . ب : اين كه شرايط خارجي ، موجود ، و موانع هم مفقود باشد . مثلا براي اين كه زيد ، عالم باشد ، هم لازم است كه صفت علم براي زيد ، امكان داشته باشد ، و هم لازم است شرايط تحصيل علم براي زيد ، فراهم باشد ، و موانع هم منتفي بوده باشد . در اين وقت است كه زيد ، عالم مي گردد ، يعني صرف امكان عالم بودن ، كافي نيست كه زيد " واقعا " عالم باشد . اگر ما " سنگ " را در نظر بگيريم ، از نظر عالم بودن ، شرط اول را فاقد است ، يعني امكان عالم بودن ، در او نيست ، و اگر انسان وحشي را در نظر بگيريم ، شرط دوم را فاقد است ، پس به هر حال در اتصاف مخلوقات مادي به يك سلسله صفات ، دو چيز شرط است .

اما براي ذات واجب الوجود ، بلكه همه مجردات و فوق ماديات ، در اتصاف به صفات خودشان ، يك شرط ، بيشتر وجود ندارد ، و آن امكان و عدم امتناع است . يعني همين قدر كه دانستيم : فلان صفت ، براي او ممتنع نيست و ممكن است ، كافي است كه حكم كنيم كه قطعا او واجد اين صفت است .

و به عبارت ديگر ، امكان هر صفت ، در ذات واجب ، مساوي است با وجدان و فعليت آن صفت . اين است كه در بيت بالا گفته شد كه : هر صفتي كه براي واجب ممتنع نيست ، و موجودات بدون اينكه نيازي به تجسم داشته باشند متصف به آن صفات مي شوند ، آن صفات ، براي ذات واجب الوجود ، ثابت است . كلمه تجسم ، در بيت بالا مساوي است با آنچه ، تحت عنوان تعين بيان كرديم .




  • ثم الطبيعي طريق الحركه
    ياخذ للحق سبيلا سلكه



  • ياخذ للحق سبيلا سلكه
    ياخذ للحق سبيلا سلكه



اما عالم فن طبيعيات ، راه حركت را براي " حق " انتخاب مي كند و پيموده است شرح : در اين بيت ، اشاره شده است به برهاني كه " طبيعيون " يعني علماي فن طبيعيات اقامه كرده اند ( 1 ) . اين برهان ، موروث از ارسطو است و ارسطو - آن چنان كه نقل شده است - بيشتر در طبيعيات متعرض اين مطلب شده است . اين برهان مبتني بر چند مقدمه است :

1 - در اينجا بايد اولا بدانيم مقصود از كلمه " طبيعي " كه در اينجا آمده است با اصطلاح شايع عصر ما كه معمولا در مورد منكران ماوراء طبيعت به كار مي رود مغاير است مقصود از كلمه " طبيعي " ، فيلسوف طبيعي است كه درباره ء " جسم بماهو متغير " بحث مي كند ، خواه قائل به ماوراء طبيعت باشد و خواه نباشد . همچنانكه مقصود از فيلسوف الهي ، كسي است كه در فن فلسفه الهي وارد باشد ( فلسفه الهي علمي است كه درباره ء موجود بماهو موجود " بحث مي كند ) خواه قائل به وجود خدا باشد و خواه نباشد . ثانيا بايد بدانيم كه ارسطو هم فيلسوف الهي بوده است و هم فيلسوف طبيعي ، ولي برهاني كه بر اثبات وجود خدا اقامه كرده است از جنبه فلسفه طبيعي است نه از جنبه فلسفه الهي ، بر عكس حكماي اسلام كه آنها بيشتر به براهيني اهتمام واعتماد دارند كه بر وفق موازين فلسفه الهي اقامه مي شود .

/ 71